از کنار رودخانه گذشتم
از زیر سایه ی درخت پیر
پرنده
درد جدایی را
ترانه میخواند
و بهار
بوی خستگی میداد
قطرههای اشک
بی دلیل
بر گونه هایم میخلید
دلم پر از بغض نا معلوم
از هزار و یک درد مهجول
می رنجید
یکبار رهانیدم خودم را
از طوفان دل کوبه های درد
به چهار دیوار شکسته پناه بردم
رفتم نشستم
در چوکی پوسیده ی عمر
نگاه کردم
که در آغوش پر درز کهنه ی دیوار
آویزان تصویر خاک خورده ی گشتم
در قاب روزگار دور
سمیرا پوپلزی |