بادام چشمهایت را
گل ناگرفته به خاک افگندند !
های مه ی نهه ساله ی من!
گیسوان سیه فامت
توسن خودکامه گی ی دژخیم را
رام نکرد ؟
اشکهایت
طعم شور کباب دلت را
زیر دندانهای دژخیم ،شورتر کرد
ودلش را گستاخ تر ......
ضعف دستان کوچکت در کشتارگاه
قوت نامردانه یی بازوی دشمن شد ....
بادام چشمهایت را
گل ناگرفته به خاک افگندند.....
مغل دختر هزاره !
گیسو بلند ماه !
در سرزمینت باد های مسموم نامردمی وزیده است
مردان ایل تو
در (پیتاو) بی تفاوتی نشسته اند
وسرهای بی خیالشانرا
با انگشتهای بیدردی
میخارانند.....
آرام بخواب !
گیسو بلند ماه !
در سرزمینت باد های مسموم نامردمی وزیده اند .......
بهارت
|