کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

ملورین

    

 
نگاهی گذرا بر رمان (نیمه‌ی تاریک یک رؤیا)

 

 

رمان “نیمه تاریک یک رؤیا” اولین اثر داستانی، حمیده میرزاد شاعر و نویسنده ی معاصر افغانستانی است و پیش از این دو مجموعه شعر از ایشان در دسترس مخاطبانش قرار گرفته است. داستان نیمه ی تاریک یک رویا 149 صفحه است که در ده فصل تنظیم و در سال 2017 توسط نشر نبشت منتشر شده است.
شاید بتوان گفت ادبیات معاصر افغانستان، ادبیات جنگ است .کمتر شعر یا داستانی را از نویسندگان و شاعران معاصر میخوانیم که از آن بوی جنگ و غربت به مشام نرسد. این حقیقتی تلخ است که باید نگاشته شود! تا فراموش نکنیم که ما نسلی هستیم که دیدگانمان با جنگ و مهاجرت باز شد و تا چشم کار کرد وحشت و غربت دیدیم ؛ دود پیامدهایش کورمان کرد و در حسرت صلح و ارامش سوختیم بی آنکه فریادمان به جایی برسد. در جای جای آثار بانو میرزاد نیز ردپای جنگ را می توان احساس کرد.
“نیمه ی تاریک یک رؤیا” رمانی عاشقانه _ اجتماعی و‌سرشار از احساسات است . ماجراهایی غم انگیز، ملموس و حقیقی دارد ، دارای زبانی شیوا و روان است که خواننده را به راحتی جذب می کند و پابه پا تا اخر داستان به دنبال خود می کشاند.این داستان روایتی از تقلای جانفرسای زنی است برای عبور از سایه های شوم نا امیدی.
داستان از فضای اتاق یک روانشناس آغاز می شود.رویا زنی افسرده و بیمار است که سایه های شوم گذشته ی تلخ و پر ماجرایش پس از گذر سالها رهایش نکرده و روح خسته اش را می آزارد.مترجم رویا راوی داستان است و برای کمک به رؤیا کتابچه ی خاطراتش را ورق می‌زند. خاطراتی که از کودکیِ رویا آغاز میشود. رویا با مادر نگون بخت اش، زیر یوغ ستم ناپدری ظالم اش است. کودکی اش در جغرافیای نفرین شده ای به نام افغانستان میگذرد. فراز و فرودهای زندگی، مادرِ رؤیا را مجبور می کند تا علی رغم داشتن آرزو های فراوان برای جگرگوشه اش او را همراه با دلداده اش فراری بدهد. رؤیا زیر سایه ی عشق جوانی به نام سعید و محبت خانواده اش رهسپار ایران می شود، داستان در غربت و هجرت از دیاری به دیار دیگر ادامه پیدا می کند. دردهای رؤیا و خانواده اش درد میلیونها افغانستانی است که در غربت، زندگی سخت و ذلت باری دارند و نمی توانند دم بزنند، شغل های سخت و کم در آمد، بدون بیمه و مزایا ،با کار فرمایانی بی انصاف که با زیردستان خود رفتار غیر انسانی دارند. عدم پذیرفته شدن فرزندان در مدارس و تبعیض های ملیتی که حتی در بیمارستان ها و در وخیم ترین حال بیماران هم کمرنگ نمی شود. همه و همه ی این وقایع قلب هر خواننده ای که تجربه های این چنینی داشته است را سخت می فشارد.خواننده به وضوح در می یابد که آرزوهای خیلی ساده و معمولی تا چه اندازه می‌تواند برای مهاجرین افغانستانی دست نیافتنی و محال باشد.
قسمت هایی از کتاب:
صفحه ی۴۴
شب، هنگام خواب بر بالینش رفتم.آهسته بلند شد و نشست.سرم را بر زانویش نهادم.موهایم را نوازش کرد و‌گفت:« صبا دیگر وقت رفتن است.تو آماده ای؟»
گفتم: « برای زندگی با سعید بله. ولی برای جدایی از شما هرگز!»
گفت:« دخترکم، باید قوی باشی. آنچه تا امروز از من آموخته ای در زندگیت انجام بده، جز یک چیز؛ سکوت در برابر ظلم ! زهر سکوت روح انسان را ذره ذره به کام مرگ می کشاند. نگذار دیگران برایت تصمم بگیرند. اگر من در مقابل خواست پدرم ایستادگی می کردم حال مجبور نبودم از جگر‌گوشه ام جدا شوم.

صفحه ی ۱۱۳
فرهاد در جوابم آه سوزناکی کشید و گفت: « تازمانی که جنگ و خونریزی باشد فرار و آوارگی هم هست.می دانی امسال چند نفر در راه آمدن به اروپا جان باخته اند؟ عده ای در دریا غرق شده اند و عده ای بر اثر لت و کوب پلیس کشورهای مختلف جان داده اند. صدای سازمان های حقوق بشری را هم هیچ گوشی نمی شنود. آن هایی هم که خود را با هزار زحمت به محلی امن رسانده اند، سال ها در وضعیت اسفبار کمپ های پناهندگی به سر می برند و‌هراس بازگشت به جهنم افغانستان هر روز تنشان را می لرزاند. اگر هم بازگردانده نشوند این انتظار طولانی از آن ها انسان هایی افسرده و بیمار می سازد.

صفحه ی ۱۳۹
صدای آهنگ احمدظاهر فضای کارگاه را پر کرده بود:
باز آمدی ای جان من، جان ها فدای جان تو
جان من و صد همچو من،قربان تو، قربان تو
از این آهنگ خاطرات زیادی داشتم.شب های شفاخانه ی هرات، من سوخته دل و صدای زیبای سعید که آبی شده بود بر آتش نا امیدی من.

این کتاب با وجود داستان غم انگیز و جان گدازی که دارد یکی از خوش بینانه ترین حالات و سرگذشت هایی ست که زن سال های جنگ و مهاجرت افغانستان داشته است.روزگار معاصر کشورمان پر است از رؤیاهایی که بدون داشتن عشقی مانند سعید و حمایت خانواده اش با دیو سیاه تنهایی و غربت و فقر و نامرادی ها دست و پنجه نرم می کنند و هیچ کسی را ندارند تا دستشان را بگیرد و غم روزگار بیماری و بی کسی شان را بخورد.

در پایان از بانو حمیده میرزاد عزیز ، دوست ارجمندم سپاسگزارم که مرا به خواندن کتاب خوبش دعوت کرد.امیدوارم شاهد درخشش بیشتر او دراین عرصه باشم ورسیدن به اوج قله های موفقیت را برایش آرزو می کنم.

با درود و مهر
ملورین

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۱۶      سال  چهــــــــــــــــــاردهم                   سرطان/اسد ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی        شانزدهم  جولای    ۲۰۱۸