"نه از فکر و نه منطق مینویسم
غمِ یک مردِ عاشق مینویسم
نمیدانم که این شعر است، یانه
دلم را صاف و صادق مینویسم" (سلام ای خاطراتِ کهنهی من، ص2)
شعر، یک تجربهی فردی است؛ اما تجربهیی که میتواند به دیگران نیز تعمیم
یابد. شعری که از ویژهگی تعمیم پذیری در ذهن مخاطب برخوردار نباشد، گپِ
روزمره و سطحی است. شعرِ خوب، نتیجهی نفوذ در دل و دماغ مخاطب است.
در مجموعهی "سلام ای خاطرات کهنهی من!"، ما با دو گونه شعر رو بهرویم؛
یکی دوبیتیها و دیگری هم چند تا غزل که در پایان این دفتر فراهم آمده است.
پیش از همه، باید به این پرداخت که چه چیزهایی در ذات این نگاشته ها وجود
دارند که آن ها را به مرزِ شعر و غیرِ شعر، نزدیک می سازند.
شاعر به کشف خودش
میپردازد:
هر شعر خوب، یک کشف است؛ اما هر کشف، یک شعر خوب و یک
رویکرد شاعرانهی محض نیست؛ انگیزهاش هم این است که تمام کشفها، کشف هنری
نیستتند؛ زیرا ما در کنار کشف هنری، کشفهای علمی، اقتصادی، فلسفی و مواردی
از کشفهای دیگر را داریم.
در مجموعهی "سلام ای خاطرات کهنهی من!" ما با کشف هنری از اشیا وپدیدهها
روبه رو نیستیم؛ اما با کشفِ شاعر از خودش بیتردید مواجهیم، مثلن در این
شعر:
" بهار و بیدها معنا ندارد
مه و خورشیدها معنا ندارد
منم یک مرِد نابینا و خسته
برایم عیدها معنا ندارد" (همان دفتر ، ص 14)
کشفِ شاعر از خودش، به معنای بازگویی وضعیتِ فردی وی است؛ عزیزی در دوبیتی
دیگر ، از حسرتِ نابینایی وخستگیاش حرف میزند:
"من از نسلی که ویرانم خدایا
سیه شد نورِ چشمانم خدایا
به تاریکی بگو تا کی بسوزد
دلِ تنگِ غزلخوانم خدایا " (همان دفتر، ص 1)
همانگونه که کشف شاعر از پدیده ها را کشفِ شاعرانه پنداشتهاند، به باور
من، کشف شاعر ازخودش نیز در صورتی که با بیان هنری به همراه باشد، کشف
شاعرانه تلقی میشود؛ زیرا یکی از مؤلفههای شعر خوب و تأثیر گذار، کشف
شاعرانه از وضعیت فردی است؛ ولی به شرطی که این وضعیت { چنانچه پیشتر گفتم
} در دل و دماغ مخاطب تعمیم یابد، واین تعمیم پذیری بر نفس او تأثیر
بگذارد.
عزیزی در همان دو تانمونهیی که پیشتر آوردم، تاجایی به همان کشفِ شاعرانه
از خودش رسیده است؛ اما با توجه به این نکته که این کشف، کاملن بازتاب
نیافته؛ ولی میتواند آغازی باشد، برای کشفِ بهتر وکاملتر از خودش در
آینده.
شاعری آسوده از
غوغای رنگها:
یک چیز در عزیزی هست که در دیگران نیست؛ این چیز، فراغتِ
خاطر وی از غوغای رنگ هاست؛ رنگهایی که با همه زیبایی شان، گاهی
فریبدهنده اند و گاهی هم بسیار مکّاره.
نمیخواهم با یاددهانی این نکته، توجیه نادرست برای بیان آنچه که گفتهام
پیدا کنم؛ اما میخواهم بگویم که این فراغتِ خاطر از غوغای رنگ ها،
فرصتهای بیشتر را به خاطر کشف بهتر از خودش، به شاعرمیدهد:
"قسم بر ذاتِ یکتا گفت، مادر
مرا نامردِ دنیا گفت ، مادر
به فرزندِ عزیزش خندهها کرد
و بارِ دوش با با گفت، مادر" (همان دفتر ص 18)
بیانِ محتوای
امروز با زبان سنتی:
بازتاب محتوای امروز در زبانِ شعرهای این دفتر ، یک
ویژهگی در حوزهی پردازش است، به گونهی نمونه در این شعر :
"... توحتا باز میگویی که زود است
ترا از این دل آزاری چه سود است؟
بگو معشوقهی کم التفاتم
چرا این کوچهگیها تان حسود است؟" (همان دفتر ، ص6)
اما چیزی که در فرایند تجربهی زبانی شاعر در آینده باید عوض شود، تلقی
سنتی یا ساده بگویم، تجربهی سنتی و کهنهی شاعر از زبان است؛ یعنی مهندسی
واژهگان در این دوبیتی، با وجودِ بیانِ محتوای نو یا امروزی، همان بافت و
پرداخت سنتی را دارد.
به گونهی مثال: واژههای "حتا" ، "تان" و"حسود" ، و ترکیبهای "معشوقهی
کم التفاتم"، ترکیب "دل آزاری" در پیوند "باچه سود" ، همه در فرایندِ
کاربرد زبان، با رویکرد سنتی؛ اما دریافت- تا جایی- تازه شکل گرفته اند.
زبان ظرفِ بسیار مهمی برای بیان محتوا است؛ اگر ظرف زبان پاک، پالایش یافته
و با ساختار تازه به همراه نباشد، ریختن هرگونه مظروف محتوایی در ظرف زبان،
ظرفیت قشنگ شاعرانه را زیرِ پرسش میبرد.
شعر، زمانی شاعرانگی فزاینده ایجاد میکند که با مظروفِ محتوایی امروز، در
ظرف ساختاری تازه در زبان شکل گیرد؛ چیزی که در بسیاری از شعرهای این
مجموعه، یک کمبود پنداشته میشود.
کاستیهای این مجموعه:
مشکل وزنی در این بیت :
" بیا تا یک تن وآزاده باشیم
شبیه کودکیها ساده باشیم
اگر دنیا نمیخواهد، نخواهد
برای همدیگر دلداده باشیم" (همان دفتر، ص 28)
که حرف "ی" در واژهی "همدیگر " زاید است و باید به گونهی " همدگر"
خوانده شود تا این کاستی اندک، از میان برداشته شود.
کاربردِ قافیههای
کهنه و تکراری:
مانند: "رنجور" ، " مستور" و"مخمور" در این ابیات:
"من که یک عمر شد از دردِ تو رنجور شدم
آنقدر گریه نمودم، به خدا کور شدم
سرِ شب تاسحر از دوری تو سوخت تنم
زیرِ خاکسترِ غم سوخته مستور شدم
عاشقی کارقضا نیست، تصادف کاریست
لبِ تو دیدم از آن روز که مخمور شدم" (همان دفتر صص 71-72)
سطحی نگری مفرط:
سطحی نگری مفرط دربیان محتوا، از آسیبهای مهم در حوزهی
شعر امروز است، وبیشتر این سطحی نگری هم، به دلیل نو گرایی مفرط، دامنگیر
شاعران تازه کار میشود.
بربنیاد آنچه گفته شد، شماری از شعرهای مجموعهی " سلام ای خاطرات کهنه ی
من!" دچار آسیب سطحی نگری مفرط اند؛ به این نمونهها توجه کنید:
مراکُشتی؛ ولی کارت غلط بود
تمامِ جور و آزارت غلط بود
همیشه هر گپت در مورِد من
و حتا فکر و پندارت غلط بود " (همان دفتر ص 16)
++++
"بگوییدش که من شیدا نمیشم
بدونش غنچه هستم وانمیشم
اگر او مایلِ دیوانهاش نیست
غلامِ دخترِ کاکا نمیشم " (همان دفتر ص 31)
بررسی چند غزل:
غزلهایی که در پایانِ مجموعهی "سلام ای خاطرات کهنه ی
من!" درج شده اند، در مقایسه با دوبیتی های این دفتر، از جذبه وجذابیت
چندانی برخوردار نیستند:
"کنارم نیستی، من بیقرارم دخترِ کاکا
شبیه برگِ دستِ باد، زارم دخترِ کاکا" (همان دفتر، ص 73)
با آن که ردیفِ " دختر کاکا" تا حدی تنوع در کاربرد ردیف دانسته میشود؛
اما در کُل این غزل، یک دلگویهی فردی است که هرگز هم خوب پرداخت نیافته
است.
غزل "جفا پیشه" در این مجموعه نیز ، کشش چندانی ندارد:
" چی کنم؟ دردِ من از رفتنِ تو میباشد
دلِ دیوانه مگر دشمنِ تو میباشد"
که با محتوای بسیار سطحی آغاز شده است، وبه جز از یک بیت، ابیات دیگر این
غزل، چاشنی چندانی ندارند:
مثل ماری که زبانک زده می گوید: آب
تشنه ات، تشنهی بوسیدنِ تو میباشد" (همان دفتر، صص 75- 76)
نظم بافیهای
مزمن:
افزون بر حضور یگان بیت زیبا در ساختار یک غزل، بسیاری
از غزلهای این مجموعه، در بندِ نظم بافیهای مزمن گیرمانده اند وهیچ مفهوم
شاعرانهیی را برنمیتابند:
"نفسم بند و دلم تنگ و خرابم امشب
از غمت سوخته جان و به فغانم امشب" (همان دفتر، ص 77)
++++
"لبانِ سرخ و میگونت به من چون بادهی ناب است
مرا دیوانهی خود کرد، چشمانی که در خواب است
تو زیبایی، تو رعنایی، تو چون آهوی صحرایی
بیا بنگر به حالِ من، روان از دیده خوناب است" (همان دفتر، ص 78)
که افزون بر آوردن تشبیهات تکراری مانند: "لبانِ سرخ و میگون" ، "رعنایی"
،"آهوی صحرایی" و "خوناب" ، این ابیات چیزی جز تفنن با واژهها نیست.
سرگردان در
جادههای غزل و دوبیتی :
"عزیزی" در دفتر "سلام ای خاطرات کهنه ی من!"، شبیه
مسافرِ سرگردانی است که با کولهباری از ترانه وترّنم، ناشیانه گام بر
میدارد؛ این ناشیانهگی با توجه به تجربههای نخستش از جغرافیای شعر، یک
امر طبیعی است؛ زیرا هر شاعری در آغاز راه، ترس از گم شدنش دارد؛ اما چیزی
را که به حیثِ یک مخاطب جدی شعر میخواهم برای شاعر بگویم، این است که گام
زدنش در جادهی دوبیتی، استوارتر از گام گذاشتنش در جادهی غزل است؛ یعنی
در یک کلام، کار او در گونهی دوبیتی، چشمگیرتر از کار کردش در گونهی غزل
است؛ ا ما این نکته را باید بداند که تنها گیرماندن در گونههای دوبیتی،
غزل ، مثنوی و سپید وسیاه، پایان ره نیست؛ اصلن شعر پایانی ندارد، ممکن است
شاعری بنابر انگیزههایی، روزی به پایان برسد؛ اما شعر پایانی ندارد، واگر
پایانی هم میداشت، دیگر ما پس از فردوسی وسعدی وحافظ و بیدل ومولانا،
شاملو وفروغ وسپهری و باختری، هیچ شعر و هیچ شاعری نمیداشتیم.
نادرستی های
نوشتاری:
این مجموعه (سلام ای خاطرات کهنه ی من!)، افزون
برکاستیهایی که بر شمردم، چند تا نادرستی نوشتاری نیز دارد، مانند: نوشتن
واژهی "التفات" با "ط" در ترکیبِ "کم الطفاتم "و واژهی "هراسان" که به
گونهی "حراسان " نگارش یافته ، ونیز واژهی "مزدور" که با حرفِ "ذ" در یک
دوبیتی دیگر نوشته شده است:
"بگو معشوقه ی کم الطفاتم
چرا این گوچهگیها تان حسود است" (همان دفتر، ص 6)
++++
"جمع کن بال و پرت را که "حراسان " نشوی
جور را پیشه مکن تا که پشیمان نشوی" (همان دفتر، ص 81)
++++
"ببین ای طالب بی دین و"مذور" (همان دفتر، ص 17)
همه از انتحارت گشته ناجور"
گپ آخر:
خواندنِ ژرف این مجموعه، به درستی این نوید را میرساند
که شاعری در راه هست ؛ شاعر- مسافری که توشهی راهش یک بغل احساس است، و
صمیمت و صداقت شاعرانه از سیمایش پیداست.
"همایون عزیزی" اگر به بیان تجربههای شاعرانهاش به گونهی ژرف بپردازد
وشعر را جدی بگیرد، شعرترین هایش را میتواند در آینده با دیگران قسمت کند؛
اما این کار، مستلزم داشتن پشتکارِ بیشتر و کشیدن ریاضتِ گستردهتر است.
در پایان چشم بر راه کارهای بهتر عزیزی استم، راهش سپید باد!
|