مطالعهی خشونت علیه زنان در دههی ۱۹۶۰ با پیشگامی من و همکارانم شروع شد.
تحقیقات من در مورد زنانی بود که در آمریکای شمالی و اروپا زندگی میکردند
و از نظر روانی در حال درمان بوده و بستری شده بودند؛ آنها قربانیان
تجاوز، آزار جنسی، زنای با محارم، خشونتهای مستمر شریک زندگی، هرزهنگاری،
و روسپیگری بودند.
من، علاوه بر این، به مستندات و مدارکی دربارهی وجود استانداردهای
دوگانهی جاافتاده و تعصبهای زنستیزانهای پرداختم که بر اساس آنها
مادرانِ شایستهای حضانتِ فرزندانشان را از دست داده بودند و سرپرستی
کودکان به پدران آزارگر رسیده بود؛ زنانی در دفاع از خود، فرد تهاجمکننده
را کشته بودند و به زندانهای بلندمدت یا حبس ابد محکوم شده بودند؛ و زنانی
مبارز برای کسب حقوق اقتصادی، سیاسی، دینی، باروری، و آموزش، با برخوردهای
خشونتآمیز روبهرو شده بودند.
فمینیستهای نسل من به حقوق بشر همگانی اعتقاد داشتند. ما مدافع
نسبیگراییِ چندفرهنگی نبودیم. ما هر شکلِ تنفر از زن را طرد میکردیم؛ از
دید ما، هیچ مرد متجاوزی، هیچ مرد همسرآزار، یا کودکآزاری به خاطر فقرش
(قربانیانش هم فقیر بودند)، به خاطر رنگینپوست بودنش (قربانیانش هم
رنگینپوست بودند)، یا مورد آزار واقع شدن در کودکی (قربانیانش هم کودک
بودند) تبرئه نمیشد.
مثل دیگر فمینیستهای آمریکایی، من هم در جنبشهای حقوق مدنی و ضدجنگ
فعال بودم. ولی برخلاف این قبیل فمینیستها، من «زمانی در یک حرمسرا در
افغانستان زندگی کرده بودم.» این نخستین جملهی کتابم یک عروس آمریکایی در
کابل بود. با مادر شوهرم، در یک خانهی چندزنی، در پرده زندگی کردم؛ اجازه
نداشتم بدون همراهی یک مرد از خانه بیرون بروم. پدر شوهرم سه زن و بیست و
یک فرزند داشت – واقعیاتی که همسر غربیشدهی من نمیخواست در مراسم کالج
آمریکایی ما به آنها اشاره کند. من زنان برقعپوشی را دیدم که در
خیابانهای کابل به سختی راه میرفتند و مجبور بودند ته اتوبوس بنشینند.
بنابراین، من دیده بودم که در آن نقطه از دنیا بیشتر زنها بیسواد و
فقیرند و در کودکی مجبور به ازدواج با مردانی شدهاند که خود نقشی در
انتخاب آنها نداشتند. از آنها به عنوان دختر انتظار میرفت که به شدت
مطیع باشند و اگر خطایی میکردند با خشونت تنبیه میشدند. زنان در کشورهایی
مثل افغانستان، مصر، هندوستان، پاکستان، و عربستان سعودی زندگی سختتر و
خطرناکتری از زنان در آمریکا دارند.
اوایل دههی ۱۹۷۰ بود که توجه من به «تجاوز گروهی» به زنان و دختران در جنگ
بین پاکستان و بنگلادش جلب شد. دریافتم که خانوادههای قربانیان آنها را
نمیپذیرند، یا آنها را میکشند. در دههی ۱۹۹۰ و در اوایل قرن بیست و
یکم، توجهام معطوف به سرنوشت زنان ربودهشده برای بردگی جنسی در شمال
آفریقا و در دست گروههای شبه نظامی جلب شد، و همچنین استفادهی فزاینده از
«تجاوز گروهی» به عنوان یک سلاح جنگی در بوسنی، کنگو، گواتمالا، السالوادر،
روآندا، و سودان. در این بستر بود که من شروع به تحقیق در مورد آپارتاید
جنسیتی-قبیلهای و مذهبی در زندگی زنان در جوامعی کردم که ننگ و ناموسِ
قبیلهای در آنها نقشِ محوری دارد.
فمینیستهای نسل من به حقوق بشر همگانی
اعتقاد داشتند. ما مدافع نسبیگراییِ چندفرهنگی نبودیم. ما هر شکلِ تنفر از
زن را طرد میکردیم.
«قتل ناموسی» کشتن سنگدلانهی زنان و دختران به خاطر زن بودنشان است. زن
زاده شدن در فرهنگی مبتنی بر ننگ و ناموس، یک جرمِ بالقوه بزرگ است؛ هر
دختری باید اثبات کند که خانوادهی خود را سرشکسته نمیکند؛ دختر بیگناه
میتواند حتی به اشتباه متهم و کشته شود. «مالکیت» باروری و فرزندآوریِ یک
دختر متعلق به خانوادهی او است نه خودش. اگر دختری «کالای آسیبدیده»
محسوب شود، خانوادهاش تا آخر عمر او مسئول نگهداری او خواهند بود. بکارت
او متعلق به خانوادهاش و ناموس آنها است. اگر دختری باکره نباشد باعث ننگ
خانواده میشود، و راه زدودن این ننگ ریختن خون است، خون دختر.
تصور کنید در خانوادهای بزرگ میشوید که مدام زیر نظر هستید، آزار
میبینید، شاید حتی روزانه کتک میخورید. اگر در حال صحبت کردن با پسری
دیده شوید، یا حجابتان پس برود، ممکن است کشته شوید. تصور کنید میدانید
که اعضای خانوادهی خودتان ممکن است روزی شما را با کوچکترین خطا یا حتی
بدون خطا بکشند، و آب از آب تکان نخورد. تصور کنید شما نمیتوانید فرار
کنید، و هیچ خویشاوند و هیچ نهاد قانونیای از حق شما برای زندگی، و زندگی
بدون خشونتِ هنجاریشده، حمایت نمیکند. زیادی «غربی شدن»، درخواست انتخاب
همسر، امتناع از ازدواج با پسرعمو، دوست کافر داشتن، یا رابطهی جنسی خارج
از ازدواج: اینها همه خطاهایی محسوب میشوند که مجازات مرگ در پی دارند.
از نقطهنظر قبیلهای، این «قانون ننگ-و-ناموس» ثباتِ اجتماعی را تضمین
میکند، اما به قیمت قربانی کردن حقوق و آزادی فردی.
من ابتدا مزایای ازدواج فامیلی را درک نمیکردم. بعد متوجه شدم که مادر
شوهر (عمه یا خاله) با دختری که او را از بدو تولد میشناسد و خانوادهاش
همان نزدیکی زندگی میکنند ممکن است مهربانتر باشد. شاید این مادرشوهر،
عروس (برادرزاده یا خواهرزادهاش) را از ملاقات با مادرش منع نکند. حفظ
دارایی و زمین در درون یک خانواده هم بسیار مهم است. ازدواج فامیلی این
مزیت را هم دارد. مضرات ازدواج فامیلی هم البته شامل همهی پیامدهای
درونهمسری و احساس تأسف همیشگی از بابت ازدواجی میشود که شخص از آن منزجر
بوده است.
نهاد چندهمسری (در اسلام) اجازهی ازدواج مردان با چهار زن را میدهد. از
آنجا که طلاق در جوامع قبیلهای ممنوع است، چندهمسری میتواند «لطف» به
زنان محسوب شود. البته رقابت پسران برای جلب توجه پدرانه و منابع خانواده و
رقابت بین هووها میتواند خیلی زشت باشد. در پرده بودن و درون خانواده
ماندن میتواند زنان متعلق به طبقات بالا را در برابر حرص و خشونت مردان
خارج از خانواده حمایت کند؛ اما در برابر ملال و تجاوز محارم نه. در مناطق
کوچک کشاورزی، کلیت جوامع، نه فقط افراد، متقاضیِ حفظ قوانین ناموسی و
زنستیز هستند. هیچکس با افراد خانوادهای که از کشتن دختر یا زن «متمرد»
سر باز میزند ازدواج یا معامله نمیکند. در این بستر است که میتوان
ادعاهای قاتلان ناموسی را مبنی بر نقش محرک هنجارهای همگانی در قتل، و به
اصطلاح دفاع از خود، درک کرد (ولی قبول نکرد).
من در ابتدا که کارم را شروع کردم، اصلاً نمیتوانستم درک کنم فرار از قتل
ناموسی برای یک دختر یا زن چقدر میتواند دشوار باشد. از بدو تولد، به او
این باور تلقین میشود که موجودی شیطانی است و باید دائم در حال زدودن این
ننگ باشد. او خود را یک «فرد» نمیبیند، بلکه یک دختر، یک نوهی دختری،
خواهر، خواهرزاده یا برادرزاده، و همسر میبیند – یعنی یک عضو فامیل،
طایفه، مذهب، یا جامعهی قبیلهای میبیند که برای برآوردن آسایش آنها
زاده شده است. بدن او نه متعلق به خودش که متعلق به جامعه است. اگر شوهرش
او را ضرب و شتم هم بکند، باید با او بماند. اگر از همسرش جدا شود،
خانوادهاش بیحیثیت میشوند. بنابراین، آنان که برای حفظ جان خود فرار
میکنند شجاعترین و مقاومترین زنها و دختران هستند. خانوادهی آنها
برای همیشه به دنبال آنها خواهند بود؛ و به همین دلیل این زنان در
جستوجوی هویت و حمایتهای دیگری هستند، و ممکن است دیگر هرگز به سمت
خانوادهی خود نروند. وقتی چنین مردمی با این سنتها و روانشناسی قومی و
قبیلهای به غرب سفر میکنند، قاعدتاً دیگر نباید قانون ننگ-ناموس را اجرا
کنند. اما حداقل در میان مسلمانان و، تا حد کمتری، در میان سیکها این
قانون همچنان اجرا میشود.
در سالهای 2003 و ۲۰۰۴، من بر اساس مطالب روزنامهها، منابع اینترنتی،
مصاحبههای رودررو، و انبوه خاطرات مکتوب، دربارهی قتلهای ناموسی
مینوشتم. کم کم به این نتیجه رسیدم که این توطئههای طراحیشده را باید
قتل «پرقساوت» خواند نه قتل «ناموسی». قاتلان هستند که باعث ننگ هستند نه
قربانیان آسیبپذیر آنها. در سالهای ۲۰۰7 و ۲۰۰8 بود که درخواست اجرای
قانون برای شناسایی نشانههای بالقوهی «قتل ناموسی» را کردم. به نظر
میرسید در غرب، به استثنای چند مورد در میان سیکها، قتل ناموسی عمدتاً در
میان مسلمانان انجام میشود. سالها به تحقیقات خود ادامه دادم و نوشتم.
مشاهدات نشان میداد که به دلیل وجود بیشتر مهاجران در اروپا، قتلهای
ناموسی در اروپا بیشتر از آمریکا رخ میدهد. و بالأخره در سال ۲۰۰۹، اولین
مقالهی دانشگاهی خودم را در مورد تفاوتهای بین خشونت خانگی غربی و قتل
ناموسی/زنکشی منتشر کردم.
در قتل ناموسی، قاتلان با دقت توطئه میکنند و ممکن است با همراهی چند عضو
دیگر خانواده مرتکب قتل شوند. معمولاً برادرها، عموها یا داییها، پدرها، و
سایر بستگان مرد مرتکب چنین قتلی میشوند. مادران هم گاهی در طراحی یا
اجرای قتل دخترانشان همکاری داشتهاند. این در حالی است که این مهاجمان
قاتل در غرب معمولاً به شکلی برنامهریزینشده، ناگهانی، و انفرادی عمل
میکنند. خانوادهی آنها یا خانوادهی قربانی با آنها همکاری نمیکنند.
در غرب، پدران به ندرت دختران نوجوان خود را میکشند – چیزی که در شکل
کلاسیکِ قتل ناموسی اتفاق میافتد. در غرب، گاهی قتلهای ناموسی با خشونت
بیش از حد، مثل ضرب و شتم و تجاوز، همراه میشود؛ قتلهایی شبیه آنچه
قاتلان زنجیرهای در مورد زنان ناشناس و بیشتر در مورد روسپیها مرتکب
میشوند. مهاجمان و همسرکشها در غرب تقدیر نمیشوند، طرد میشوند، و اگر
ممکن باشد مورد پیگرد قانونی قرار میگیرند. در بین هندوها و مسلمانان، کسی
که مرتکب قتل ناموسی میشود گاهی قهرمانی به حساب میآید که از ناموس و
آبروی خانواده دفاع کرده است.
محققانی که در قرن بیستم و بیستویکم پدیدهی قتل ناموسی را مطالعه
کردهاند بدون استثنا میپذیرند که قتل ناموسی پدیدهای شبیه به خشونت
خانگی در غرب نیست. فقط کسانی که معتقدند افشای هر نکتهی منفی دربارهی
مسلمانها شرمآور است گفتوگو دربارهی قتل ناموسی را نژادپرستانه و ناشی
از اسلامهراسی میدانند و در مقابل آن ساکت میمانند. در دههی 19۹۰ و
اوایل قرن بیست و یکم، شمار رو به افزایشی از روزنامهنگاران هم به پوشش
موارد قتلهای ناموسی، مخصوصاً اگر مرتکبان محاکمه میشدند، پرداختند.
خاطرات و کتابهای فراوانی دربارهی قتل ناموسی و موارد وقوع آن در میان
مهاجران به غرب و کشورهای در حال توسعه نوشته شد. همچنین، شمار قابل توجهی
فیلم در این باره ساخته شدند.
راهی برای اندازهگیری دقیق وقوع جرایم مخفی، مثل زنای با محارم یا قتل
ناموسی، وجود ندارد. سازمان ملل بر این باور است که در دنیا 5000 قتل
ناموسی رخ داده است. ولی تحقیقات دو محقق در هند نشان میدهد که در سال
2010 تنها در ایالتهای هاریانا، پنجاب، و اوتار پرادش، حدود 900 قتل
ناموسی اتفاق افتاده، و علاوه بر آن بین 100 تا 300 قتل ناموسی در دیگر
نقاط کشور گزارش شده است. بنا به گزارش کمیسیون حقوق بشر پاکستان، 800 قتل
ناموسی در سال 2010 در پاکستان رخ داده است. این آمارها تنها نوک کوه یخی
را نشان میدهند. بر اساس گزارش یک بنیادِ حقوق بشری در پاکستان، در 9 ماه
اول سال 2011 دست کم 675 دختر به اتهام خدشهدار کردن آبروی خانواده در این
کشور کشته شدهاند؛ و در 77 درصد این موارد، قاتلان تبرئه شدهاند.
من در تحقیقات بعدیام از گزارشهای انگلیسیزبان مربوط به قتل ناموسی در
29 کشور استفاده کردم. در مقالهام با عنوان «روند جهانی قتل ناموسی»، 230
مورد قتل را که بین سالهای 1989 تا 2009 در اروپا، آمریکای شمالی، و
کشورهای اسلامی روی داده بود مورد بررسی قرار دادم. در این میان، دو نوع
قتل ناموسی دیده میشد. در نوع اول، میانگین سن قربانیان 17 سال و در نوع
دوم، که کمتر رایج بود، میانگین سن قربانیان 36 سال بود. زنان گروه اول در
81 درصد موارد توسط خانوادههای متعلق به کشور مبدأ کشته شدهاند. قتلهای
زنان در گروه دوم بیشتر شبیه خشونتهای خانگی مدل غربی بود که به قتل منجر
شده است. در همین حال، تقریباً در نیمی از موارد، قتل توسط شوهر با همدستی
خانوادهی شوهر یا خانواده قربانی رخ داده بود.
انگیزههای قتل در غرب معمولاً «بیش از حد غربی شدن» زنان و دختران
بودهاند، ولی در کشورهای اسلامی این انگیزهها را به «رفتار نامناسب جنسی»
تعبیر میکنند. آمار قتلهای همراه با شکنجه در اروپا بالاتر بوده است.
دلیل آن شاید رسیدن به این هدف بوده که زنان و دخترانِ دیگر درس عبرت
بگیرند که چه بر سر کسانی که «غربزده» میشوند میآید. من در ادامهی
تحقیقاتم، شروع به جمعآوری موارد قتل ناموسی در قرن بیست و یکم در آمریکای
شمالی کردم. نقش مادران آمریکایی و کانادایی را بررسی کردم که یا دختران
خود را به دام مرگ کشاندند، یا همدستِ شوهران آنها در قتل شدند، و یا با
وجود آگاهی از این که دخترشان در معرض خطر است سکوت کردند.
تحقیق آکادمیک سال 2012 من با عنوان «قتلهای ناموسی هندوها و مسلمانان در
هند، پاکستان، و غرب» تفاوتهای چشمگیری را بین انگیزههای قتل در میان این
دو گروه نشان میدهد. هندوها وقتی که اصول کاستها زیر پا گذاشته شود، دست
به قتل ناموسی میزنند؛ ولی مسلمانها به دلایل مختلف مرتکب این نوع قتل
میشوند. هندوها اغلب مرد را هم به همراه زن میکشند، در حالی که مسلمانان
به ندرت چنین کاری میکنند. هندوها هنگام مهاجرت این رسم را با خود به غرب
نمیآورند، ولی مسلمانان و تا حد کمتری سیکها این کار را میکنند.
وقتی اطمینان حاصل کردم که «قتل ناموسی»
ریشههای قومی و قبیلهای هم دارد، سعی کردم این وجه ماجرا را برجستهتر
کنم.
در ابتدا، درک نمیکردم که چرا زنان در قتل ناموسی نقشهایی مثل
توطئهچینی، همدستی، و شریک جرم بودن را بر عهده میگیرند. ولی بعدتر متوجه
شدم که زنان نیز مانند مردان اعتقادات قبیلهای را درونی میکنند. علاوه بر
این، آنها مسئول نظارت بر رفتار زنان دیگر، به ویژه دختران خودشان، هستند.
اغلب زنان میخواهند که اطمینان حاصل کنند که دخترانشان میتوانند زندگی
کنند، ازدواج کنند، مادر شوند، و آبرو داشته باشند. این مادران، همانطور
که من در مقالهی «وقتی مادران مرتکب قتل ناموسی میشوند» نشان دادهام،
اغلب در آمریکا بیگناه شناخته میشوند.
در همین حال، وقتی اطمینان حاصل کردم که «قتل ناموسی» ریشههای قومی و
قبیلهای هم دارد، سعی کردم این وجه ماجرا را برجستهتر کنم. اما در کمال
تعجب، متوجه شدم کمتر کسی که مسلمان است یا قبلاً مسلمان بوده منظور مرا
متوجه میشود. بسیاری از آنها عادت داشتند که اسلام را مسئول و مسبب
بدانند. برخی از هندوها سعی میکردند مرا قانع کنند که هندوها مرتکب چنین
جرایمی نمیشوند، و اگر هم بشوند احتمالاً از مسلمانان یاد گرفتهاند.
جالبتر این که، اسلامگرایان به ندرت متوجه میشدند که تحقیقات و نظریات
من به اثبات این فرضیه کمک میکند که قتل ناموسی لزوماً ریشهی مذهبی
ندارد. این نکته از آن رو اهمیت دارد که میتواند به اصلاحگران واقعی کمک
کند تا «قتل ناموسی» را مغایر با تعالیم اسلام بخوانند. در نهایت، من هم
رهبری مسلمانان و هم رهبری هندوها را مسئول خاتمه ندادن به این رسم وحشیانه
میدانم. اگرچه مردم میدانند که اغلب قتلهای ناموسی در غرب در بین
مسلمانان اتفاق میافتد، رسانههای جریان اصلی آمریکا اصرار دارند که روی
قتلهای ناموسی در میان هندوها در هند تمرکز کنند، و به ندرت به قتلهای
ناموسی مسلمانان در آمریکای شمالی میپردازند. برای خاتمه دادن به این نوع
قتلها، به آموزش عمومی، انسجام در اجرای قانون، و همکاری رهبران دینی نیاز
داریم.
من در طول مدت تحقیقات خود در مورد قتلهای ناموسی به یافتههای جدیدی
رسیدم که باعث رشد و پختگی شناخت خودم از این پدیده و کسان دیگری مثل
محققان و وکلا و کنشگران در زمینهی مهاجرت و پناهندگی شد. یک استاد حقوق
در دانشگاه آرکانزاس چند سال پیش با من تماس گرفت تا با هم در مورد علاقهی
مشترکمان به تحقیق در مورد خشونتهای ناموسمحور ملاقاتی داشته باشیم. از
آن به بعد، ما با یکدیگر تماس داشتیم، تا این که او شروع به برنامهریزی یک
کنفرانس در مورد این موضوع کرد، و من و گروهی از کنشگران در بریتانیا و
آمریکا برای شرکت در آن دعوت شدیم. قرار بود که این کنفرانس در مرکز ملک
فهدِ دانشگاه، در سال 2017، برگزار شود.
ولی این اتفاق نیافتاد. چند روز قبل از برگزاری کنفرانس، این استاد و مدیر
اجرایی کنفرانس را مجبور کردند تا دعوت از من را پس بگیرند. چند استاد
طرفدار فلسطین و طرفدار اسلام هشدار داده بودند که حضور من در این کنفرانس،
حتی از طریق اسکایپ، عواقب وخیمی خواهد داشت. به این ترتیب، دعوت من لغو
شد. ولی داستان به همین جا ختم نشد. یکی از کنشگران فمینیست همکار من، به
نام مندی سنگرا، اعلام کرد که لغو دعوت از من اهانت به همهی شرکتکنندهها
محسوب میشود. او مصمم شد که کنفرانس دیگری، احتمالاً در بریتانیا، برگزار
کند. در ماه نوامبر همان سال، من همراه با اسما اشرف، سبین مظفر، آنا پردی،
مندی سنگرا، و جنتون سلولی در آن کنفرانس دیگر در مورد خشونتهای
ناموسمحور در دانشگاه کالج لندن شرکت کردم.
در نهایت، سؤالهایی در این زمینه وجود دارند که من همچنان با آنها کلنجار
میروم، از جمله: آیا کسی که مرتکب قتل ناموسی شده، بنا به استاندارهای
غربی «بیمار روانی» محسوب میشود؟ اگر او خودش در کودکی آزار دیده باشد، از
انواع استرسهای بعد از تروما رنج ببرد، و معتقد باشد که این قتلها را
برای دفاع از خود مرتکب میشود، چطور؟ اگر این اعتقاد و شرایط روانی دیگر
قابل تغییر نباشد، چطور؟ قتل ناموسی که یک توطئه و خشونت خانگی است، چه
تفاوتی با قتل از طریق عملیات تروریستی یا به وسیلهی بمب کار گذاشتهشده
در یک خودرو یا با بمبگذاری انتحاری دارد؟ البته که این هردو شکل قتل در
یک نظام اعتقادی نهادینه شدهاند که با دموکراسی و قانونمداری سازگار
نیست. با این حال، من هنوز در تلاش برای یافتن و تکمیل پاسخهایی به این
پرسشها هستم.
برگردان: پروانه حسینی
فیلیس چسلر پژوهشگر، روانشناس، و فمینیست آمریکایی است. آنچه خواندید
برگردان و بازنویسی بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Phyllis Chesler, ‘Honor Killing Is Not Just a Muslim Problem,’ Tablet,
15 April 2018
|