چکیده:
در این مقاله علاوه براینکه عناصر داستان(زندگان) مورد بررسی
قرارگرفته، بهمسایل مهم و درونمایۀ کارهنری و فعالیت ادبی نیز پرداخته
شدهاست. این عناصر عبارتاند از شخصیت، روایت و زاویة دید، طرح، گفتوگو،
درونمایه، صحنه و لحن. بررسی این عناصر نشان میدهدکه زبان و شخصیتپردازی
در این اثر، دارای آسیبهای جدی بوده و یکی ازعمدهترین مشکلاتی آن
بهشمار میروند. اما از سویدیگر نمیتوانیم اهمیت مضامین را در این اثر
نادیده بگیریم. البته کم حوصلگی نویسنده در نقل بعضی از قسمتهای داستان
سریع رد شدن از موضوع، آشکار است اما او، مضامینی را وارد این اثر
ساختهاست که از اهمیت بسیاری برخوردار هستند. آنچهکه باعث شده از جذابیت
این اثر بکاهد، عدم دقت و صلابت زبان است که روای، از بیان آن در مناسبت
بهمضامین اثر، عاجز و ناتوان بهنظر میرسد. واژگان و جملات گویی، بهزور
به دهان روای و شخصیتها ریخته میشوند که زمینه را برای آرایش هنری و فنی
اثر محدود ساختهاست. در سراسر این اثر، یک نگاه حاکم وجود دارد که سعی شده
نویسنده همواره خود را در آن آشکار سازد. برای همینهم خیلی ساده میتوان
پیبرد که این زبان، زبانِ شخصیتها نه، بلکه زبانِ نویسندهاست که
شخصیتها هنوز نسبت به آن بیگانهاند؛ یا بهتعبیر دیگر به این میماند که
صدای آدمی از دهن او نه، بلکه از دهن بلندگویی بلند شود که تنها از او
بهعنوان ابزار استفاده میشود. بلندگوییکه قطعن حکم ابزار را دارد وتنها
میتواند صدای دیگری را از طریق حنجرۀ خود بیرون دهد. وقتی از شخصیتها
بهعنوان بلندگویی سود میجوییم طبیعیاست که شخصیت با آنچه ما در اخیتارش
میگذاریم؛ احساس بیگانگی و ناراحتی میکند. نویسنده باید حدود و صلاحیت
خود را در تبیین موضوع به شخصیتهای مورد نظر(داستان/رمان)، با صلابت تمام
پیگیرباشد. اما در اینجا نویسنده با دخالت خود، شخصیتها را در مقابل
روای همواره بهحاشیه میراند، و تا آنجا پیشمیرود که راه ورود را به
دغدغههای هریک از شخصیتها، برای خواننده میبندد. نویسنده در صحنهپردازی
به جزئیات زمان و مکانِ وقوع حوادث آنچنان که توقع میرود، توجه نمیکند
و در بسیاری از موارد صحنهها را کوتاه و گذرا و در عین حال بدون احساس و
زیبای شناسی، مطرح میسازد. این باعث میشود که هرگونه شرح و توصیف در این
اثر، بدون جذابیت و روح هنری پایان یابد. درونمایۀ داستان در کل همان
چیزیاست که در ظاهر آن میگذرد. طرح(پیرنگ) این داستان برای من قابل
ملاحظه است، البته از جهت مضامین نه، از جهت توصیف و پردازش به آن و
شخصیتهای رمان.
کلیدواژهها:
داستان، زاویة دید، شخصیت، پیرنگ، گفتوگو، لحن، زندگان ـ مهرداد.
نوشتن کنش وُ واکنش میان نشانههاییکه بیش از آنکه
موافق نوشته طرح بیابند، برحسب ماهیت دلالت کننده مرتب شدهاند. نوشتن
بهگونهای بازی بسط پیدا میکند که بدون استثنا از اقواعد و حدود خود
فراتر میرود. نوشتن، غرض نمایاندن یا بالابردن عمل نگارش یا میخکوب کردن
موضوعی در چارچوب زبان نیست؛ مسلهی ایجاد فضایی مطرح است که فاعل پیوسته
در آن ناپدید میشود. تصور نوشتن بهنحویکه رایج است، نه بهعمل نوشتن
مربوط میشود و نه بهعلامت با نشانهی معناییکه کسی احیانن میخواسته، آن
را برساند(فوکو، 7:1387). بهنظر بهتر است؛ خواننده براین امر بکوشدکه وضع
عمومی هر متن را( هم از لحاظ فضاییکه متن در آن پراکندهاست و هم از نظر
زمانی که معنای متن رفتهرفته در طی آن باز میشود) در مخیله بگنجاند،تا
زمینهای برای ورود بهصحنههای اصلی (فضاها،حوادث، شخصیتها و..)؛که بیشک
پشتِ ظاهر متن نهفتهاست، دستوپا کند. او، باید تفکیک کند ـ با متن یا
اثر، رو بهرو است، نه با نویسنده و شخصیت او. اگر بهفرض چنین برخوردی
صورت بگیرد، متن در مخیلهیِ او، بهفراموشی سپاریده خواهدشد. توجهای بیش
از حد در شخصیتِ نویسنده؛ در واقع خواننده/ منتقد را با معنا زدایی دچار
میسازد. تمایز، جدا ازینکه باعث میشود زمینهسازی کند تا خواننده
بهمفهوم/معنای متن دست یابد، بهکاراو(منتقد) نیز نظم و قدرت میبخشد.
رمانِ«زندگان» بخشی ازحوادث و رویدادهاییرا بازتاب میدهدکه بهنظر، در
دهههای گذشته اتفاق افتادهاست. این رمان بهلحاظِ گزینش مضامین، اثر
قابل ملاحظهاست. زیرا حوادث و اتفاقاتی را روایت/ دنبال میکند،که جزوی
مهمترین رویداها محسوب میشوند. بهطور مثال ازمحوریترین مضامین این اثر
میتوان بهجنگ، عشق، زندگی و مرگ، آرزو، فقر وغیره اشاره کرد.گاهی برای یک
نویسنده گزینش مضامین همانقدر دشواراست که ردیف کردن آنهاکنارهم. شاید
دشوارترین قسمت کار یک نویسنده(!)گزینش(مضامین)، چیدمان، دید،
شخصیتپردازی، دیالوگ،کشمکشو.. باشد. نویسنده بنابرتقاضا و چیستی حوادث که
قبلن آنها را خودی کردهاست، در واقع نمیتواند شخصیت درشتی از خود
بهجابگذارد. اما قضیه در پیوند به این رمان متفاوتتر است. نویسنده، بنابر
عدم دقت و صلابت زبان در این رمان(زندگان) ماهیت مضامین، هنر و اهمیت
روایتگری را بهچالش مواجه ساختهاست. ادوارد سعید گفته بود: «بدون داشتن
ذرهای از احساس آغاز هیچ اثری را نمیتوان شرع کرد؛ همان طورکه بدون این
احساس پایانی هم در کار نخواهد بود»(سعید،14:1396). تولستوی هم در کتاب هنر
چیست؟ دقیقن بههمین نکته اشاره میکند. او میگوید: «هنر باید یک رابطه
احساسی مشخص بین هنرمند و مخاطب طوری ایجاد کند که مخاطب را تحت تأثیر قرار
دهد. بنابراین هنر واقعی باید ظرفیت لازم برای متحدکردن مردم از طریق
ارتباط را داشته باشد»(تولستوی،11:1394). اما دراین رمان(زندگان) قضیه
بسیار مفتاوتتراست. خواننده بیشتر از هرچیزی با زبانی مواجهاست که
توانایی و قدرت بیان مضامین گزینش شده را ندارد. تکرار جملات وُ واژگان و
همواره پیچیدن بهیک عنصری فرعی؛ نشانی از ناتوانی زبان و عدم حضور هنر در
این رمان میتواند تلقی شود. وقتی زبان قدرت بیان و شرح هنرمندانۀ مضامین
گزینش شده را ندارد، ما با یک اثر هنری نه، بلکه با یک مجموعه گپوگفتهایی
رو بهرو میشویم،که در زمرهی اثری هنری نمیتوان آن را حساب کرد. تکرار
نقشهها، تکرار توصیفِ توصیفها و شخصیتها با تکرار واژگان و جملات، نشانی
از عجز و ناپختگی زبان، در اثر هستند. یکی از کارهاییکه نویسنده باید به
آن توجه داشته باشد، چگونه برخورد کردن با واژگانِ سرکش و طغیانگریاست
که بهسادگی رام نمیشوند. در سطح یک داستان/رمان، سرکشترین عناصر اگر
بشود گفت؛ واژگان هستند که بدون مهارت و هنر نمیتوان به آنها کنارآمد.
اگر هنرمند/ نویسنده، این قدرت را نداشته باشد بدونشک، فعالیت هنری او،
عاری از توانایهایی خواهد بود که توقع آن میورد. هر نویسندهای قبل از
شرح و بسط مضامین مورد نظرش روی کاغذ، چندباره با آن مضامین در میآمیزد،
زیرا آغاز نوشتن و توافق بهنوشتن و حتی گفتن قبل از هرچیزی در خود نویسنده
آغاز میشود. این یعنی همان راه رفتن، یکیشدن در حوادث و مضامین و.. مورد
نظر،که میتواند بربالندگی زبان، تأکید داشته باشد. اینجاست که نویسنده
قدرت آشکارگی خویش را، در آن مضامین کاهش میدهد و نمیتواند در هر پهنهای
بهجاگیری خود تأکید ورزد. متحملن در همین قسمت است که شخصیتها، فضاها و
حوادث هرکدام پییکدیگر بدون دخل و تصرف نویسنده وارد میدان میشوند. اگر
نویسنده بهخوداش حق دخالت و تصرف بدهد، موضوع کاملن عوض میشود. و حاصلِ
چنین فعالیتی جایگاهِ هنری و ادبی نویسنده را تهدید کرده، آنچه از این
مضایقه حاصل میشود؛ اثری هنری تلقی نخواهد شد. چون وقتی کارگریی اسباب
کار نداشتهباشد، نمیتواندکاریی راکه به آن سپرده شدهاست بهسرانجام
برساند. در واقع اسباب نویسنده، واژگانیهستند که از زبانِ دهان به زبان
سر جا عوض کردهاند. بنا براین برای نوشتن یک اثری هنری نمیشود تنها اتکا
بهمضامین کرد. این برخورد میتواند بهشخصیتِ واقعی شخصیتها، لطمه
واردکند، و خواننده را بهتماشایی شخصیتهای داستان نه، بلکه با شخصیتِ
نویسنده مواجه سازد. در زبان و استعدادِ«گفتن»؛ بسیاری از شخصیتها و
«راوی» در این رمان(زندگان) در یک سطح قرار دارند. هرچند عدهای از
شخصیتها در شهرها و شهرستانهایی پرورش یافتهاندکه بدونشک، دارای ویژگی
مفتاوت و توانمندی گفتاری خاص خود، نیز میباشند. نویسنده در آغاز بهتوصیف
اتاق، خانه، حویلی و دختریکه جلوی آیینه نشسته وُ مشغول آرایش است،
میپردازد. او، از اتاق بهعنوان محور مفاهیم درون آن سود میجوید و بعد از
خانه بهعنوان محوری اصلی حویلی و سپس از درخت زرد آلو که زیر آن گوریِ لم
دادهاست بهعنوان محور اصلی آنچه در باغ وجود دارد، حساب میبرد. او، در
نهایت ازخانه و موقعیت آن بهعنوان یک موقعیت برازندهتر که نمادِ ویرانی
شهرباشد، استفاده میکند. در بخش آغازین اثر، خواننده باحرکتی از جزء بهکل
رو بهرو میشود. این حرکت ذهن خواننده را بهیاد براهین مکتب«جزءگرایان»
میاندازد که هنوز برجستگی آن نزد عدهای از فیلسوفان و جامعه شناسان، حفظ
است. اما قضیه در این جا پایان نمییابد، بلکه گونهای روایت و زبان حکایت
در آغاز این رمان(زندگان) از قدرت و صلابت آنچنانی برخوردار نیست و این
خواننده را از متن جدا میسازد، وتنها او را بهنشانههای کمرنگ و بدون
آبوتاب مواجه میسازد. زیرا آن نیرو، نیروییکه بتواند خواننده را از طریق
زبان جذب و حکایت کند، در اثر بهبلوغ نرسیدهاست. برای همین هم است که
خواننده وقتی، بهخواندن چنین رمانی/داستانی آغاز میکند، درآغاز متوجه
میشود، این اثرآنچه را که هنر توقع میکند به آن بدهد نمیتواند با صلابت
هنری به آن ببخشاید. بعد از مطالعه چند صحفۀ ابتدایی تامیانۀ آن، زبان و
واژگان حتی قواعد کنارهم نشستن را از دست میدهند. اما در بخشهای پایانی
اثر خواننده با یک زبان متفاوتتر روبهرو میشود. زبانیکه آهسته آهسته
میخواهد خود را در میان این زمستانِ خشک و خالی، آفتابیکند. زبان، نقشِ
کلیدی در چگونگی متن و حتی چگونه بودن آدمی دارد. یعنی این زبان است که
تشخیص میدهد کی بهکجا متعلق است. نادیدهگرفتن، اندکشمردن و محدود ساختن
زبان و چرخشِ دورانی شخصیتها در متن حوادث، میتواند از یک اثر قابل توجه
یک متن ساده و رنگ پریده بسازد. دکتر براهنی در نقدی تحت عنوانِ زبان کلیدر
(اثرِمحمود دولت آبادی) مینویسد:«نویسنده وقتی میکوشد خود را بر شخصیتها
و فضایی ایجاد شده تحمیل کند، در واقع هنر را بهخطر مواجهساختهاست. بنا
براین ما وقتی از شخصیتها سخن میزنیم معنایش این است که دیگر حق تصمیم
اتخاذ در چگونگی شخصیتها را نداریم»(براهنی،7:1392). نویسنده اینجا
بهسخنِ محمد مجتهد شبستری؛ روایتگریاست حکایتگر و حکایتگری است
مسوول که نمیتواند بهسرنوشتِ شخصیتها، زبان و ادبیات آنها دست برد
بزند. دقیقن وقتی نویسنده از صلاحیت عام وتام خویش بهصورتِ «عمدی» در
برابر شخصیتها وُ فضا وُ حوادث استفاده میکند و خواننده در تمام اثر، کسی
جزء نویسنده را نمیتواند، تماشاکند. زیرا نویسنده با تحمیل خویش جرات و
توانایی هریک از شخصیتها را سرکوب کردهاست که دیگر قدرت آفتابی شدن را
در صحنههای دست کاری شده، ندارند. گوستاوفلوبر قبل از نوشتن رمان مشهور
خود، مادام بواری گفته بود:« دوست دارم اثری بنویسم که هیچ کسی مرا در آن
پیدانکند. من همه جا و هیچ جا حضور داشته باشم. من بتوانم همگان را
تماشاکنم، اما هیچ کسی چشمش به من نیفتد..»(فلوبر،10:1341). بهخاطر روشن
شدن آنچه ذکر شد، میخواهم بهعنوان نمونه از بخش های این اثر(رمان)
استفاده کنم، تا زبان و چگونگی روایتها بیشتر روشن شود. بهطور مثال
نویسنده مینگارد: «همین که بهسرکوچه رسیدی و مثل همیشه زنگ بایسکلت را به
صدا در آوردی، کودکان ترا دیدند و بازی فوتبال را متوقف کردند و هرکس
بهسمتِ دیوارهای کوچه رفت و بر دیواری تکیه داد. بعضی از آنها وارد
خانههایشان شدند، تو از بایسکل خود پیاده شدی و ایزاربندت را سست کردی،
هردو گرهش را باز کردی و بعد آن چیزت را بیرون کردی، آن را در دستت گرفتی،
مثل همیشه داغ بود و میخواستی خودت را دیرتر خلاص کنی، بهسمت هر کودکی که
میرفتی میگیریخت، چرا به سمت کودکان میرفتی؟ چون آنها اعتراضی نداشتند
و تنها با نشان دادن چیزت با اکراه کوچکی رویشان را دور
میدادند..»(مهرداد،48:1397). بهنظر من این فضا و برخورد؛ تنها از عهدهای
یک «روای» کم عضله و بیمایه بر میآید.نویسنده در این بخش آنقدر خود را
وارد صحنه میسازدکه «راوی» حتی نمیتواند بهوضاحت از «آلهیِتناسلی»نام
ببرد. علاوه بر اینکه شرح این فضا چهقدر غیر حرفهای و خشک و ناهمگون
است؛ روای حتی جرات نمیکند از قواعدِ»منیتی خود» پافراتر بگذارد، و
صحنهها وشخصیتها را از قید خواستههای خویش آزاد سازد. نویسنده در
بخشهای دیگر این رمان گهگاهی حتی قید آزادی «راوی» را نیز میزند. مثلن
راوی میخواهد، آنچه دیده و میبیند را روایت کند، اما دخالت نویسنده با
ابزار دست داشتهاش،کار او را بهمشکل مواجه میسازد. درواقع ما در سراسر
این اثر(زندگان) شاید بتوان گفت که با دوشخصیت یا دو گونه روایتکننده رو
بهرو هستیم. نویسنده، تا آنجا به «روای» آزادی میدهد که خارج از آنچه
نویسنده دوست دارد؛ روایت نکند. اما در بعضی از بخشهای دیگر، با روایت
مشرح و واضحتر نیز، رو بهرو هستیم. هرچند اسباب روایتکننده همچنان
متناسب به اوضاع و اوحال کلیت اثر است که نمیتواند خواننده را بشوراند و
یا هم در او چیزی بیافریند. اما میشه گفت، تضاد و تقابل درونی نویسنده در
این اثر بهوضوح دیده میشود. دست کاری در امور صحنهها، شرح و بسط فضا و
تعریف و توصیف شخصیتها بهصورت نا مناسب با وضعیت کلی رمان و حاکم ساختن
زبان و شخصیت خود بر زبان و هیت شخصیتها از جمله دخالت های نویسنده محسوب
میشوند. بهطورمثال چنین نگاشتهاست:« سرخه کارد را برگلوی گاو گذاشته بود
وگلوی گاو را بریده بود، خون از گلوی گاو فواره زده بود و گاو شروع کرده
بود به تکان دادنِ تمام بدنش، پسر جوان در حالیکه چشم هایش ترشده بودند با
تمام قوت پاهای قدرتمند گاو را که با هرتکانی از چنگ او رها می شدند محکم
گرفته بود تا گاو بیشتر مقاومت نکند و مرگش زودتر فرا برسد، سرخه کارد را
تا استخوان های پشت گلوی گاو رسانده بود و درحالی که روی گردن گاو زانوی
راستش را گذاشته بود و خون گاو دستها و صورتش را رنگین کرده بودند کار گاو
را تمام کرده بود..»(مهراداد،114:1397). هرخوانندهای وقتی با این صحنه
مواجه میشود، همان احساسی را خواهد داشت که در واقعیت،ازچنین صحنه دیدن
میکند. اینجا هنرو نقش ادبیات نمیتواند برانگیزنده باشد، جزء اینکه
عدهای از واژگان بهصورت تکراری کنارهم، ردیف شدهاند. کاری هنری
برانگیزندهاست، و اگر اثر فاقد این ویژگی باشد، نمیتوان ملاحظهای داشت.
یکی ازویژگیهاییکه راه را برای تأیل متن باز میگذارد، بههمین نکته
وابستهاست. جدا از این، هرکسی در روزگاران کودکی حتمن مواجه با قصه و
داستانها به واسطه مادر بزرگ و پدر بزرگ یا هم مادر خود بودهاست. آیا
واقعن میشود از آن صحنهها صحبت کرد؟ چهکسی میتواند لذت آن قصه و
گپوگفت را فراموش کند؟ در آن قصه و روایتها چه چیزی نهفتهاست که همواره
لذت آن را آروز میکنیم! لذت، لذت روایت و قصهاست که برخواسته از سر
شورشعفیاست که قصهگر، خود بهوجد میآید. او، میداند چگونه
قصهگوییکند، تا لذتش تارو پود شنونده را سیراب کند. وقتی قصهای/ داستانی
و اثری، نویسنده را نمیتواند سیراب کند، برای خواننده برانگیزنده نخواهد
بود. این رمان(زندگان) دقیقن در همین موقعیت قرار دارد. اگر نویسنده را
شورانیده بود، بهحتم هر خوانندهای را، صحنههای حوادث و تصویف شخصیتها
میتوانست برانگیزاند. هیچ گونه شورو شعفی را از نویسنده در این رمان شاهد
نیستیم. بهفرض موضوع هرچیزی که باشد. مهم این است که موضوع مورد نظر
چهقدر میتواند نویسنده را نا آرام و بدخیم بسازد. وقتی یک موضوع و یا
دغدغهای بهبالندگی خود میرسد، مثل دردِ زایمان، صاحباش را و یا
جغرافیایی را که احاطه کردهاست، بهچالش و درد و غضه مواجه میسازد. تا
اینکه در نهایت رهیافتی برای تولداش طرح میشود. عدهای هم در هنگان
بهدنیا آوردن بچه دچار هذیان میشوند. ما این قضیه را در تولد آثار بزرگ و
تأثیرگذار جهان نیز شاهد هستیم. مثلن روایتی وجود داردکه هنگان آفرینش
مادام بواری، گوستاوفلوبر نیز دچار هذیان و بدخیمی شده بود. یا وقتی از
برنارد شاو پرسیده بودند که چرا نوشتههایشما همیشه آدم را بهتفریح و
خنده وامیدارد؟ او در پاسخ گفته بودکه تنها در نوشتههای من تفریح و
خندهنیست، بلکه وحشتی در آنها پنهان است که هر وقت میخواهم مطالعه کنم
مرا بهصحنهای میکشاند که در روز نوشتن به آن مواجه شده بودم. صحنهایکه
احساس میکردم دیگر عقل وخردم را قربانی مهمانیکردهام که هنوزنمیدانم
کیاست!(نجفی،47:1340). بنابراین نویسنده باید هم قدرت ایجاد چنین اتفاقی
را داشتهباشد و هم تحمل چنین صحنهای را. در غیر آن بهتر است شتاب نکند و
گذر عمر را تماشاکند. علاوه براین آنچه میتواند در مورد این اثر مهم
پنداشته شود، بررسی عناصر و درون مایههای آن است که در ادامه به آن
پرداخته میشود.
عناصر داستانِ
رمان زندگان
بخش نخست: یکی از ویژگیهای کتاب زندگان، ساختار آن است
که خواننده در مرحله نخست، در این ساختار با توصیف ماحولِ یکی از شخصیتها
در گذشته و حال(در آن صحنه) مواجه میشود. او، از یک محیط بزرگتر(اجتماع
خانواده) فرار کرده و با سربازی به اینجا پناه آوردهاست. نکتۀ درخور بیان
اینکه هرگونه شخصیتپردازی در «زندگان» خارج از حال و هوای افغانستانی
نیست. اگرچه نویسنده در شیوۀ پرداختن بهشخیصتها به نوعِ شخصیت پردازی در
داستان های غربی چشم داشته، اما این تأثیرپذیری را میتوان در سبک دید و
نه، مضمون. بهنظر میرسد، نویسنده در شخصیت پردازی از کارهای ژوزه
ساراماگو الهام گرفته باشد. با این همه نمیتوان اثرپذیری نویسنده را از
ادبیات فانتیزی غرب نیز نادیدهگرفت. بهخصوص آنجا که سرباز از توقف جنگ و
برگشتن به محلشان نگران است. او میگوید؛ در هرگوشهایکه جنگ باشد میرود
و به گروههای جنگلی ملحق میشود. «در این وطن همیشه یک جاییهست که آدم
بجگند.»(همان:55).
انواع شخصیت
1. شخصیت های انسانی و غیر انسانی: نویسنده در کتاب خود، از شخصیتهای
انسانی و غیر انسانی بهرهگرفتهاست. شخصیت های انسانی را فقط میتوان از
طریق القاب یا صفاتی شناخت که گویا؛ مناسب حال هوای هریکی از آنهاست. مثلن
سرخه، سرباز، جوان، قمندان پیمرد، کور، «قندولک» و.. . شخصیت های غیر
انسانی، نشانی از زندگی و تعامل هستند. یعنی این رمان میخواهد از یک
اجتماع متنوع که میتوان گفت؛ فراموش شدهاست، پرده بردارد. هرچند میتوان
مفهومِ دیگری از هریک آنها در توصیف و تحلیل خود، اضافه کرد.
2.شخصیتهای اصلی و فرعی: یکی از شخصیتهای اصلی در این داستان، همان دختر
است که دارای چند ویژگی مهم است: «اول اینکه میخواهد پاک و منزه باشد. به
این معنا که نمیخواهد خود را آلودۀ تباهی و فسادکند.دوم، این شخصیت در
فکر تغییر وضع موجود زندگیاش است. او میخواهد از این وضعیت نجات پیداکند
و سربازی را که دوست دارد بهدست آورد. دومین شخصیت، قمندان است که دارای
دو ویژگیاست: « او، میخواهد در جنگ برنده باشد و حفظ جانِ سربازان را
نسبت بههرچیزی ترجیح میدهد. او، در واقع آدم آرام و جستوجوگری است که
دوست ندارد، یکی از سربازانش گم یا ناپدید شوند. دوم، آرزو میکند، تا جنگ
پایان یابد و به قریه برگردد، تا با قمندانیکه درگذشته نزدیکان و
خانوادهاش را تهدید کرده/ میکند تسویهحسابکند. شخصیت سوم، سربازیاست
که دارای ویژگی اخلاقی و انسانی است. او، دختر را همراه خود آوردهاست، تا
از درگیرهاییکه در قریه اتفاق افتاده، در امان بماند. واقعیت امر این است
که او با دختریکه دیگران فکر میکردند خانماش باشد، هیچ گونه رفتار غیر
اخلاقی پیشهنکرده، بلکه همواره از او مواظبت نیز کردهاست. شخصیت سوم،
سرباز جوانیاست که عاشق دختر میشود.او در پیبرداشتن هرگونه مشکل بهدختر
یاری میرساند. سرباز جوان همواره میکوشد، استقلال خود را محفوط
نگهدارد.« تمام لحظاتی که با او بودم به او با شوقی بیان نشدنی نگاه
میکردم، بهچشم های گرمش، به گونه های برامده اش، به بینی خوش تراشش. او
هر لحظه که از جایش بلند میشد برایم چیزی می آورد که با چای بخورم. حس
میکردم دوست دارد هرچه در خانه دارد در پیش من بگذارد و همیشه از این که
خانه غصبیام را در اختیارشان گذاشته بودم سپاسگزاری میکرد.»(همان:89).
3.شخصیت مخالف: در این داستان تنها از سرباز «کور» میتوان بهعنوان شخصیت
مخالف یادکرد. او، سرکش است و هرکاری را تنها بهمیل خود انجام میدهد. او،
حتی در مواردی از امر قمندان سرکشی میکند. بهنظر سربازکور، همیشه درگیر
است، درگیر مسایل و فعالیت هاییکه هیچ یکی از همقطاراناش از آنها آگاه
نیست. در شخصیتاش مبارزهای در کار است بین آدمی که میخواهد راهاش را
بکشد و برود و کاری بهکسی نداشته باشد. او، آدمیهست که میخواهد بماند و
بهجنگد. «برای یک زن؟ زنیکه بهشوهرش خیانت میکند؟ من با جوان مردی از
سرت دست برداشتم و سالهاست که اذیتت نکردهام. آن زن ارزش این را ندارد که
یک همسنگرت را بکشی، حماقت نکن، صلاح را برزمین بگذار»(همان:102)
4.شخصیت های نوعی: برخی از شخصیتها چهرهای کاریکاتوری دارند، بهطوری که
هریک از آنها نمایندۀ یک خصوصیتاند و تاپایان داستان/ رمان هیچ تغییر و
تحول نمییابند. تنها شخصیت واقعی این رمان که وحدت داستان پیرامون آن شکل
میگیرد، قمندان است. این شخصیت که نماینده تیپ فرماندههاست که در پایان
دیگر فرمانده نیست.در واقع او، جز خود نماینده کسی دیگری نیست. البته هریکی
از شخصیتها نمایندۀ تیپ نوع و دستۀ خود هستند و همگی در همان تیپ باقی
میمانند. مثل سرباز جوان که نمایندۀ تیپ مهربان و دلسوز است. او در هنگام
کشتن گاو، همان احساسی را دارد که در گذشته با عدهای از شخصیتها
داشتهاست. او نماد مهربانی و احساس است.
بخش دوم:
1. ابزارهای شخصیت پردازی: از وصف نویسنده به افراد در رمانش نمیتوانیم
بهتوصیف درونی شخصیتها دست یابیم. البته این اشخاص را از زاویه دید راوی
میبینیم و در بارۀ آنها تا اندازهای میدانیم. اما این شناخت کامل نیست،
زیرا همۀ تصویرهاییکه از آنها ارایه میشود، شتاب زده، تند و در اغلب
مواقع کاریکاتوری است که نمیشود وارد توصیف درونی شخصیتها شد. نویسنده از
ابزارهایی در شخصیت پردازی استفاده کردهاست که خواننده را نمیتواند با
شخصیتها و حتی ماحول آنها آشنا سازد. زیرا برای توصیف و شخصیت پردازی
باید آنچه بهعنوان محوراست بهگونهای شرح و بسط یابد که گویا؛ آن نقطه
برخواسته و یاهم شکل یافته از مواردیاست که او را احاطه کردهاست و اینکه
شخصیت با چه ابزار و نمادها احاطه شدهاست، از مهمترین بخش مسله شخصیت
پردازی محسوب میشود.
2. توصیف شخصیت
مثالی از توصیف ظاهری و رفتاری اشخاص: توصیف دختر: «به آیینه نگاه کرد، در
چهرهاش آن رنگ و شادابی گذشتهها نمانده بود، یادش میآمد که در کودکی اش
ازبس گونههایش سرخ بودند، اقوام و نزدیکشان هرکه او را میدید گونهاش را
میکشید. او از این وضع بیزار بود و همیشه احساس درد میکرد؛ اما چهرهاش
از بس شیرین بود و شکل گونه هایش از بس خاص بودند هرکسی را وا میداشت؛ تا
گونههایش را با انگشت شصت و بسابه بفشارد/ روک میز را کشید، از آن لبسرین
و بقیه اساس آرایش را برداشت ..»(همان: 9). در اینجا نویسنده بهتوصیف
ظاهری گذشته بیشتر تأکید دارد، تا به وضع کنونی دختر و پیرامونِ شخصیتی او
در حال. بنابراین، این توصیفها در شناخت شخصیتها بهخواننده هیچ کمکی
نخواهد کرد و او، حتی نمیتواند بهشناخت ظاهری شخصیت دست یابد.
بخش سوم:
1. روایت و زاویۀ دید: بهنظر در این داستان ما باچند گونه روایتگر و
قصهگو روبهرو هستیم. دختر، از سرگذشته زندگی و نزدیکان خود برای سرباز
جوان قصه میکند، قمندان از گذشتۀ تلخ و حشتناک خانواده و مردماش در
شهرستان، برای سربازان سخن میزند ، سرباز عاشق پیشه هم از اینکه چگونه
وارد جنگ شدهاست. سربازکور، هم وقتی با دختر رو بهرو میشود،گذشتهاش را
روایت و حکایت میکند. خواننده میتواند حضور راوی را در این صحنهها
ببیند. او(راوی)گپو گفتهای آنها را نیز میشنود. در واقع این داستان از
دیدگاه شخص اول مفرد روایت میشود.انتخاب این زاویۀ دید درونی بهشیوه
روای(قهرمان) زمینۀ مساعدیاست برای اینکه هریک از شخصیتها بتواننده
عقیده و گذشتۀ خود را بیان کنند. در همینجاست که زمینه برای گفتوگو و
عقاید شخصیتها شکل میگیرد و رویدادها و حوادث آشکار میشود. البته این
نویسنده است که بهروی دادها و حوادث چگونه مایهبگذارد.«بوجی کوچک را بر
میدارد، چون بوجی بزرگ سنگین است و ممکن است آن را نتواند به راحتی به
خانه انتقال دهد و او نمیخواهد کسی او را بوجی برپشت در آن شب در کوچه
ببیند..»(همان:67).
2. زاویة دید و دوم شخص: در زندگان اینکه دوم شخص شخصیت اصلی داستان باشد،
بهنظر واضح مشهود نیست اما آنجا که متن جنبۀ شفاهی و خطابی دارد، احساس
میشود از روایت دوم شخص استفاده کردهاست که میتوان به آن زاویۀ دید
خطایی ـ نمایشی اطلاق کرد؛ چون زمانیکه دختر با خود صحبت میکند و خود را
خطاب قرار میدهد خواننده به این مدعا صحه میگذارد. البته هرکدام از
شخصیتها در جایگاه خود با این دید بهخود نگاه کرده و خطاب میکنند. درضمن
گاهی هریکی از شخصیتها بهنوبۀ خود،گاهی بهمرحله خطاب قرار دادن نسبت
بهگذشتهشان؛ جایگاه دوم شخص شخصیت اصلی داستان را تصاحب میکنند.زیرا
آنها گذشتههایی دارند که در روایت آن، قصهگو/ گوینده به آن مقام در
مناسبت به فرد شونده/ شخصیت گوشدهنده، دست مییابند.
بخش چهارم:
1. ساخت روایت در داستان: از میان ساختهای چهارگانۀ روایت( ساخت برونگرا،
درونگرا، فراگرا و همگرا) بهنظر میرسد، در داستان زندگان براساس گروهِ
دوم، یعنی ساخت درونگراست که هم خواننده میداند و هم شخصیت داستانیکه در
کدام موقعیت قرار داشته/دارد.ما در بخش های مختلف این اثر در مییابیم،
هریک از شخیصتها بهتنهایی دنبال چیزی و برنامهای هستند. البته جدا
ازینکه دختر همواره در تنهایی با خود سخن میگوید.
الف)طرح (پیرنگ): بعد از اینکه اتاق و بعد خانه و سپس شهر شناسانده
میشود؛ دختر جلوی آیینه به گذشتهی خود و این خانه و اسبابش میاندیشد که
در روزگاری کسی در آنجا که او نشستهاست، نشسته و به آرایش خود
پرداختهاست. دختر احساس میکند نسبت بهگذشته زیبایی و جذابیتاش را ازدست
دادهاست. همزمان با این آشناییها و توصیفها، داستان به آرامی گسترش
مییابد.حوادث یکی پس از دیگری از راه میرسند و طرح داستان را
میگسترانند. هرگونه برخورد با شخصیتها حادثۀ بعدی میشود و همین به
داستان تداوم میبخشد.
ب)انواع پیرنگ( بسته یا باز): نظر بهمضامین این داستان میبایست پیرنگ آن
باز باشد، اما از آنجاییکه نویسنده همواره دخالت میکند، این طرح را
صدمه میزند و آن را در حالت قراردادی، قرار میدهد. اما در هرحال نظم
طبیعی حوادث برنظم ساختگی و قرار دادی آن غلبه دارد.
2. عناصر ساختاری طرح در داستانِ زندگان
الف)گرهافکنی: در این اثر، حالت هایی دیده میشود: درگیری میان دوتن از
سربازان، دیرآمدن بهپوسته و خلل در کارهایی دختر که عادت سرباز عاشق
پیشهاست که همواره از او در خانه دیدن کند و کارهاییکه برای انجام دادن
هستند، انجام بدهد. کشته شدن سربازکور، فرار دختر با سرباز جوان و پایان
جنگ و بازگشتِ صاحب خانه.. .
ب)کشمکش: جدا از اینکه میان شخصیت های این اثر کشمکش و مخالفتهایی وجود
دارد، کشمکشهای واقعی، ذهنی و درونی نیز در آنها بهوضوح دیده میشود.
دختر با کشمکش های ذهنی و درونی باخودش، آرزوی پایان جنگ و برگشتن نزد
خانوادهاش را همواره تکرار میکند. اما وقتی میبند این اتفاق به این
زودیها رخ نخواهد اداد؛ تصمیم بهترک خانهی غصبی همراه با سرباز جوان
میکند. یاهم قمندان با این طرح که بهشهرستان برگردد و انتقام خانوادۀ
خودرا از قمندان شهرستان بگیرد.اما جنگ پایان مییابد و او دیگر بهلحاظ
قانونی نمیتواند دارای صلاحیت و صلابت کاری در این زمینه باشد.هرچند در
پایان بهدوتن از سرزبان باقی ماندهاش و عده وعیده میهد. اما این هرگز
عملی نمیشود.
ج)بحران: این رمان(زندگان)دربطنِ حوادث شکل میگیرد، و در دلِ آن چنین
روایتی بیرون میزند. البته این بحران عمرِدرازی داشتهاست که از کودکی تا
جوانی دوشادوش شخصیتها،آنها را همراهی میکند. این حوادث عامل اساسی در
تسریع صعودی و تشدید کشش آن بهحساب میآیند.
د)نقطۀ اوج: در بخشی از داستان خواننده بهموقعیتهایی رو به رو میشود،که
هرکدام میتوانند اوج داستان حساب شوند. اما نویسنده باشتاب عمل کرده و
توجهای به آنها نمیکند. مثلن زمانیکه سرباز کور بهخانۀ دختر وارد
میشود، یا هم زمانیکه سرباز جوان بهتماشای صحنهی هنگام حمام دختر
مینشیندو.. .اما در واقع صحنۀ اوج این داستان را میتوان در یاد وارههای
قمندان و قصههای دختر و سرباز جوان، مشاهدهکردکه بخشی ازاین قضایا مربوط
بهگذشته هستندکه خواننده شاهد این اوج در فضای واقعی شخصیتها در حال
نیست.
و)گرهگشایی: بعد ازاین که سرباز کور شبها پهلوی سرباز جوان میخوابد،
سرباز تصمیم میگیرد، او را از این کار بازدارد.« یکه روز او را بهمحلی
میکشاند و با تفنگ تهدیداش میکند. جوان میگوید:« برای آخرین باز اخطارت
میدهم اگر تکرار شود، میکشمت...»(همان:41). سرباز کور دیگر، نزدیک سرباز
جوان نمیشود. اما در فرصت دوم که سرباز به خانۀ دختر هجوم میبرد، سرباز
بهبهانۀ چیدن سیب، او را از پا در میآورد.
2. گفتوگو از نظر ساخت و محتوا: گفتوگو از نظر ساخت و محتوا در این رمان،
بدون تنوع است.اما ابزار روایت در کنار توصیف وکنش بهنویسنده این امکان را
مساعد کردهاست که شخصیتهای داستان خود را بهسخن گفتن وادارد، اطلاعات
مشخصی را بهخواننده بدهد و داستان را بهصورتی زنده بهپیش ببرد. اما مشکل
شکل روایت و زبان هریک از شخصیتها و محتواییاست که هریک در هنگام گفتوگو
ایراد میفرمایند.
انواع گفتوگو
الف) دوطرفه و چند طرفه: نمونۀ از گفتوگو بین دوشخصیت
که در داستان صورت میگیرد: «اگر تو میخواهی بمیری بامن کنار نیا و لج
بازی کن، میدانی؟ همین جا بهتو بهزور تجاوز میکنم و گلویت را هم آنقدر
میفشارم که جان بدهی و قومندان و لندهات هم فکر کنند شاید از پوستههای
دیگر یکی که برای دزدی آمده است و این بلا را برسرت آورده است. چند جنس
خانه را هم میبرم که هیج شکی جز دزدی به ذهنشان خطور نکند. زن که در
مانده است شروع میکند بهگریه کردن و میگوید: آن مرد که فکر میکردند
شوهر اوست شوهر او نیست و او آن سرباز را دوست و میخواهد که عزتش را
لکهدار نکند.»(همان:96).
ب)تکگویی: سخن گفتن با خوداست و انواع آن: نمایشی، درونی، حدیث نفس
یاخودگویی.در این داستان، دختر/زن در آغاز خود را با تکگویی بهمعرفی
میگیرد که خواننده، افکار، احساسات، آرزو و دغدغههای آن را میتواند خیلی
ساده متوجه شود. بهعنوان مثال:« دیگر آهسته آهسته احساس میکنم زیباییام
را ازدست میدهم، دیگر از آن زیباییها و تازگیهایم چیزی باقی نماندهاست.
باورم نمیشود در این چند ماه این گونه صورتم همه رنگ و گوشتش را ازدست
داده باشد..»(همان:10).
بخش پنجم: درونمایه و موضوع
در واقع داستان بهبخشهای مختلفی از جامعه میپردازد.«جنگ، صلح، فقر،
سیاست، کار و زندگی و.. .اما راوی در بسیاری مواقع نسبت به این بخشها نگاه
سطحی و خرد روزمرگی دارد و حرفهایی را دنبال میکند نمیتوان آنها را
مناسب مضامین ذکر شده تلقیکرد. عدم دقت و صلابت نویسنده در مناسبت با
مضامین این اثر ویرانگر است. زیرا مضامین، مضامینی کلیدی و حیاتی برای یک
اجتماع بهحساب میآیند، ونویسنده نتوانستهاست حق این مضامین را د رواقع
ارایه کند. بهنظر یک بخش مشکلی این اثر در همین بخش نهفتهاست؛ بخشیکه
میتوانست برماهیت و ارزش این اثر بیافزاید.
انواع درونمایه(صریح و غیرصریح): بهنظر این داستان براساس درونمایۀ
غیرمستقیم صریح و غیر مستقیم، بسط یافتهاست. مثلن قمندان نشان دهندۀ جنگ و
ویرانیاست که سمت او، تنها از مسیر پول و سرمایه میتواند بهکسی سپرده
شود. یا رفتار سرباز کور با دختر و همین طور رفتار سرباز جوان با
حیوان(گاو) و.. از نمونههایی هستند که بهصورت شتابزده به آنها پرداخته
شدهاست.
لحن: زبان و لحن قمندان در مطابقت با نوع نگاه نویسنده بهجهان و
اندیشههای اوست. قمندان با لحن آرام به روشنی سخن میگوید. یا دختر/زن
باهمان صلابتی سخن میگوید که بقیه شخصیتها.یعنی درفضایی حاکم رمان لحن
زبان برتمام شخصیتهای بهگونهای عمومیت یافتهاست. همان گونه در بخش نخست
این یادداشت اشاره کردم، این شخصیتها هرکدام دارای ویژگی گفتاری و فکری
متفاوت هستند، اما ایجاد محدودیت و دخالت نویسندها در بساموارد آنها را
شبیههم ساختهکه خواننده فکر میکند، این گروه، در یک خانواده بزرگ شده و
آموزش یافتهاند. راوی دارای نثر و لحنِ تند و تیزیهست و با توضیحات اندک
از حادثه/ مسلهای میگذرد. حال آنکه فضاها و اتفاقات داستان نیازمند تأمل
بیشتر و کندوکاوهایی درونی در ذهنیات شخصیتهاست.
نتیجهگیری
نویسندهدررمان«زندگان»تا اندازهایکهنوع داستانها
اجازه میدهد، بهعناصر داستان پایبندبودهاست. او شخصیتهای داستان خود را
با استفاده از شیوههای صریح و غیرصریح بهما معرفی میکند. اما در میان
ابزارهای شخصیتپردازی، در توصیف شخصیتها و خلق حوادث کم میآورد. نمونۀ
بارز این توصیفها در شخصت«قمندان، دختر/زن و سرباز جوانیکه نمادِ مهربانی
و شفقت است. گفتوگو در سراسر داستان، تقریبن کمرنگ و بسیار سطحیتر از
سطح مضامینِ گزینش شدهاست. توصیفهاییکه از«قمندان» و « دختر/زن» و
همچنان سربازیکه عاشق دختر میشود، در اندازهاست که بهمذاق خواننده
نمیخورد. زیرا ابزار شخصیتپردازی در این رمان(زندگان) از توانایی
آنچنانی برخوردار نیست که بتواند؛ هنر و صلابت زبانی را همسو وُ متحد
نگهدارد. راوی، در بعضی از بخشهای این اثر، دچار ناتوانی و کشف در بیان
شرح حوادث وُ شخصیتها میگردد. لحن زبان و گونۀ پردازش به آن در سطح
پایینتر از آنچه قرار دارد که بتواند به این اثر قدرتِ تأثیرگذاری و
همچنان گیرندگی بدهد. جاگیری نویسنده در این اثر، شاید یکی از دلایلِ فضای
سرد و خشک آن تلقی شود. چون خواننده در سراسر رمان، با یک زبان و
شخصیتهایی تقریبن با خصوصیات مشابه و یک وزن رو بهرو، است/ میشود. لحن
زبان همواره در یک سطح حرکت میکند، یعنی سطحیکه متناسب بهبعضی از
شخصیتها نیست. در رمانیکه اسماش زندگیاست، مگر ممکن است؛ تمام فضاها و
حوادث و شخصیتها در یک ردیف بهلحاظِ دغدههای درونی و واقعی قرارگیرند؟
البته که ممکن نیست. شما در هرسطحی از جامعه میتوانید تفاوتهای ظریف و
قابل تأمل را میان گروهها مشاهده کنید. مگر این رمان، روایتی از یک مرحلۀ
زندگی عدهای در جغرافیایینیست؟ که بخواهیم، با توصیفهای اندک و سرسری به
آن جغرافیای زندگی خطاب کنیم؟ یک اثر هنری تنها از جهت مضامین نمیتواند
بازتاب دهندۀ زندگی گروهی باشد. نویسنده، در تمام رمان کوشیدهاست اندیشه و
باور خود را از صحنهها، شخصیتها، مکانها و.. در قالب درون مایه با توجه
با اوضاع زمان بیاورد. اما این کافی نیست. زیرا ما ازیک دورۀ گذشته و آیندۀ
زندگی گروهی از آدمها سخن میزنیم. بنا براین آنچه مستلزم بروز چنین
اوضاع و احوال میتواند باشد، توجهبیشتر باکندوکاوهای ظریف و
همهجانبهاست، تا بهمعنای دقیق کلمه بتوان از درون اثر مورد نظر، بهفضای
عینی/ ذهنی زندگی آن عدهای مورد خطاب، دست یافت. طرح(پیرنگ) را میتوان در
این اثر، ضعیف تلقی کرد و براساس چارچوب داستان نویسی ایرادهایی بر آن وارد
است که بهگونهای در این نوشتار به آن اشاره شدهاست. از جمله میتوان به
این نکته تأکید کردکه نویسنده بهگونۀ لازم بهعناصر طرح، بهخوبی
نپرداختهاست(چون بحران، نقطۀ اوج، درگیری و...) که خواننده بتواند وارد
مضامین جدید و تازهتر شود. بنابراین بهنظر میرسدکه نویسنده با توجه
بهوضع جنگی چنددهه قبل که گویا در آن صحنه حضور داشته، و از طریق یادداشت
برداری بهتبیین مضامین و حوادث پرداختهاست که بدونشک، این خالی از
هرگونه لطف در حق مضامین و حوادث و شخصیتهاست.
منابع:
- بدیو،آلن.(1395). دربابِ بکت. ترجمۀ احمد حسینی.تهران:
موسسۀ انتشارات بوتیمار.
- تولستوی، لیون.(1394). هنر چیست؟. ترجمۀ کاوه دهگان. تهران:موسسۀ
انتشارات امیرکبیر.
- فرهادپور، مراد.(1396).شعر مدرن. تهران : نشربیدگل.
- مارتینیک، ای،پی.(1395). مثل فیلسوف نوشتن. ترجمۀ فاطمه مینایی و لیلا
مینایی. تهران: انتشارات هرمس.
- موام،سامرست.(1390). در بارۀ رمان و داستان کوتاه. ترجمۀ کاوه دهگان.
تهران: انتشارات امیرکبیر.
- مهرداد، مجیب.(1397). رمانِ زندگان. کابل: نشر زریاب.
- ویتگنشتاین،لودویگ.(1387). در باب یقین. ترجمۀ مالک حسینی. تهران:
انتشارات هرمس.
- براهنی، رضا.(1392). مقالۀ تحلیلی . سایت: http://novelhome.blogsky.co.
- سعید، ادوارد.(1396). مقالۀ تخصصی. ترجمۀ مرتضی هاشمی پور. تهران:
فصلنامه نقد کتاب.
- فوکو،میشل.(1387). مقالۀ علمی ـ پژوهشی. ترجمۀ عزت الله فولادوند. تهران:
پرتال علوم انسانی.
- نجفی، ابوالحسن.(1340). مقالۀ علمی ـ پژوهشی. تهران: مروی.
|