دوستی خواندن این رمان را توصیه کرده بود و من امسال آن را از نمایشگاه
کتاب به دست آوردم.
روایتی در ۱۱۲ صفحه از یک روز زندگی دختری گلیمباف که در شرف ازدواجی
ناخواسته است و باید گلیم طویانهاش را هر چه زودتر تمام کند . داستان در
مناطق شمالی و در زمان جنگ با شوروی اتفاق میافتد .
نویسنده با ظرافت خاصی به احساسات درونی زنی پرداخته که در جامعهای مرد
محور هر لحظه در کشمکشی ناخواسته با سنت و مذهب قرار میگیرد .
در داستان با صحنههایی از قبیل برخورد خشونتآمیز از جانب شخصیت های مرد و
یا اشک و آه و ناله از جانب شخصیت های زن روبرو نیستیم اما حسی قوی از
تحمیل ، تحقیر و تبعیض در سرتاسر کتاب جاریست.
از طرفی با ریتم آرام و نسبتا یکنواختی روبرو هستیم که نشاندهنده این
موضوع هست که رنج و استیصال برای یک زن در این جامعه چقدر عادی و
معمولیست.
در واقع اتفاقات اصلی زیر پوست داستان شکل میگیرد ، درون احساسات یک زن .
زنی که ترجیح میدهد با خودش حرف بزند تا با دیگران ، دیگرانی که همهی
تصمیمات زندگی او را میگیرند . زنی که مدام با خودسانسوری و حس گناه ناشی
از باورهای آزاردهنده اما نهادینه شده در وجودش درگیر است.
خواندن این کتاب را توصیه میکنم نه به این دلیل که جایزهی مشترک بهترین
رمان دههی افغانستان را از آن خود نموده بلکه به خاطر تجربه حسی متفاوت از
درک رنج زنهای فراموش شده در این سرزمین .
|