نامه ای به رییس جمهوری که می خواست کاوه باشد اما ضحاک شد..
کاوه قیام کرد ولی این بار
در تلی از طلا و تلک گم بود
کاوه قیام کرد ولی افسوس
این بار کاوه دشمن مردم بود
ما خیل پابرهنه سرگردان
بی جام وجامه منتظرش بودیم
در قصه های کهنه پی اش گشتیم
در شاهنامه منتظرش بودیم
بیداد بود داد و به هر فریاد
از نکبت و خراب شدن می گفت
کاوه قیام کرد و لی ضحاک
بین لبان کاوه سخن می گفت
در خدمت تو جیغ زدیم و جیغ
آتش بیار خرمن مردم بود
در لشکر تو تیغ زدیم اما
تیغی که بر گلوی "تبسم"بود
گل کاشتیم پیش تو بیهوده
دیدیم هیچ برگی و باری نیست
تا برگ برگ یکسره پژمردیم
دیگر امید هیچ بهاری نیست
ما و چقدر سال زمین گیری
ما و چقدر سال جوان می ری
ماییم و رخت و چوب شبانیمان
ای گرگ دیر ساله کشمیری
مهمیز خوب سهم شماها بود
هم میز خوب سهم شماها بود
نفت و طلا و شاهی و اربابی
هرچیز خوب سهم شماها بود
بدبختی و فلاکت و حمالی
بیچارگی و سختی و بدحالی
این بود سهم از ارث وطن ما را
ای خیل نابرادر پوشالی
مثله شدیم بی سروپا گشتیم
تا تو شهنشه وطنی باشی
جمهوری برابری ات یعنی
ماها فقیر تا تو غنی باشی
تاریخ ما تمامی زور از تو
تاریک ما تمامی نور از تو
دیگر حکومتت به چه می بالد
یک ملتیم زنده به گور از تو
در قندهار سوخته ماهاییم
در شینوار سوخته ماهاییم
از فاریاب تا به بدخشان خون
چندین مزار سوخته ماهاییم
ای اژدهای هفت سر ای ضحاک
کاوه اگر تو بر پدرت لعنت
خوردی تمامی پدران را که
جای پدر تو بر پدرت لعنت
|