کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

دکتر نصیرآرین

    

 
هرکسی از ظنِ خود شد یارِ من
«نگاهِ تازه به اولین بیت مثنوی»

 

 



از سال‌ها بدینسو، اولین بیتِ شاعر لحظه‌ها و هزاره‌ها در مثنوی و این بیت حافظ را بارها خوانده‌ام و بارها هم استادان گرامی‌مان مفهوم آن را گفته‌اند،‌ اما بعد از سال‌ها وقتی کتاب ارزشمند اریک آیورباخ(Erich Auerbach) را خواندم تازه متوجه شدم که مفهوم عمیق‌ترِ دیگری هم می توان ازاین بیت‌ها فهمید. همانگونه-ای که در سینما و فیلم‌نامه‌ها، نگفته‌هایی که در پشت و پهلوی گفته‌ها خفته‌اند،‌ شایسته‌ی بحث و بررسی‌اند،‌ در ادبیات نیز کشف معانی ثانوی و لایه‌های زیرین معنا حایز اهمیت است. سطرهای سفید و لایه‌های پنهان معنا در هر متنی، میراث آیندگان و تحلیل گران متن است. آیورباخ در شاهکار خودش((Mimesis: The Representation of Reality in Western Literatur می گوید که تفاوت شرقی ها و غربی ها در محاکات حقیقت این است که شرقی ها کلیات را محاکات می کنند،‌ اما غربی ها جزیات را. یعنی در شرق برعکس غرب،‌ متن تولید شده جای زیادی برای حرف گفتن دارد،‌ بنابرین در ادبیات شرق،‌ آن سهم و میراث را باید از کام متون بازمانده برکشید و کشف کرد. کشف و کسب این میراث،‌ اصلی‌ترین وظیفه و کار منتقد ادبی است، خلاف آنچه فکر می‌کنند که نقد به معنای توصیف یا ایرادگرفتن از اثر یا متنی است. منتقد،‌ در کنار خالق اثر،‌ تمام ریاضتش باید بر کشف دلالت‌های پنهانی باشد که به عنوان سطرهای سفید در کنار گفته‌ها جا خوش کرده اند.

بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند
گذشته از این که نی، چه معناهایی دارد که مربوط به بحث تفسیر شعر می شود نه مسأله‌ی تکنیکِ شعری و ادبیت شعر،‌ حکایت را همیشه قصه برای‌مان معنا کرده‌اند.
بزرگ‌ترین مفهومی که ازاین بیت به خورد همه ادبیاتی‌ها داده می‌شود این است، (نقلِ به مفهوم): «بشنو از نی،‌ حالا نی را با همه‌ی معانی محتمل در نظر بگیرید، زیرا این نی، قصه می‌گوید،‌ از چه قصه می‌گوید؟ قصه‌ی شکایت از جدایی را،‌ والسلام». با چنین تحلیلی ما ارزش ادبی متن را کاسته‌ایم و اگر کمی دقیق‌تر بگوییم،‌ ادبیات و هنر را نفهمیده ایم. زبان شعر،‌ زبان ارجاعی نیست،‌ به ویژه شعرهای غنایی و عرفانی. بر اساس دیدگاه رومن یاکوبسون،‌ نقش زبان در نوع شعر غنایی و عرفانی عاطفی است و در این نقش،‌ معنا را باید در پشت گفته‌ها و صورت متن،‌ البته با تاکید و استفاده از نشانه‌ها و دال‌های موجود درمتن جستجو کرد. من تفسیر و تحلیل‌های من‌درآوردی مفسرین و شارحین مثنوی را کار ندارم که در مورد همین یک بیت ده‌ها صفحه مطلب نوشته‌اند،‌ زیرا در این تحلیل‌ها، به نظر قاصر بنده،‌ خشت اول کج نهاده شده است و همه‌ی طول و تفصیل‌ها بر مبنای همان خشت اول تقریر گردیده است.
یا در این بیت حافظ:
بنفشه طره‌ی مفتول خود گره می‌زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
برداشت من از این بیت‌ها این است که حکایت، به معنای قصه نیست، حکایت، معادل «میمیسیس، memesis» در ادبیات غرب است. «میمیسیس» را بیشتر «تقلید» معنا کرده‌اند که این هم جای تأمل دارد و اشتباه است. «میمیسیس»، یعنی «محاکات» که برای اولین بار «ابو بشر یونس بن متاع» که سریانی و یونانی بلد بود،‌ این اصطلاح را «المحاکات» ترجمه کرد. محاکات، مصدر باب مفاعله است: «حاکی،‌ یحاکی،‌ محاکات»،‌ یعنی ادا درآوردن و به یاد آردن.‌ بازنمود شی یا پدیده به گونه‌ای که خیلی شبیه به حقیقت است،‌ اما حقیقت نیست.
حافظ و مولانا،‌ «محاکات» یا «میمیسیس» را می فهمیده‌اند. زمانی که آفت مذهب دامن‌گیرِ روم شرقی شد و «خالکوندوس»، با مجموعه‌ای از کتاب‌ها شبانه به روم غربی فرار کرد و حلقه‌ی درس برای توضیح نظریه‌های ارسطو تدویر کرد و اصطلاحاتی چون «میمیسیس» را توضیح می‌داد،‌ از طریق ترجمه‌های عربی آثار ارسطو به مولانا و حافظ هم رسیده بود و آن‌ها دقیقاً این مفاهیم را می‌فهمیده‌اند.
مولانا،‌ می‌گوید، : از نی بشنو که دوری خدا و انسان را در دوری شمس و مولانا محاکات،(represent) می‌کند. دوری مولانا و شمس،‌ بازنمود خیلی شبیه از دوری خدا و انسان است،‌ عین آن نیست،‌ اما خیلی شبیه و نزدیک به آن است. یا به سخن دیگر،‌ دوری مولانا و شمس،‌ دوری انسان و خدا را به یاد مان می آورد یا دوری مولانا و شمس،‌ ادای دوری انسان و خدا را در می‌آورد.
حافظ،‌ در بیت بالا، گره‌زدن طره‌ی مفتولِ بنفشه را در زلف معشوقش محاکات می‌کند،‌ یعنی بازی بادِ صبا با زلف تو،‌ خیلی شبیه به گره‌زدن طره‌ی مفتول بنفشه است یا بنفشه،‌ هنگام گره زدن طره‌ی مفتول خود،‌ حکایت زلف ترا به یاد می‌آورد. ادبیات و هر دانش دیگر را باید در موازات دانش‌های موجود در جهان جستجو کرد. «محاکات حقیقت در ادبیات غرب»،‌ کتابی که دنیای ذهنی مرا نسبت به درک مفاهیم ادبیات عوض کرده و تازه دریافته‌ام که ادبیات فارسی را نیز همانند هر علم دیگری نمی‌توان بدون شناخت ادبیات دنیا فهمید. نمی-توان دعوا کرد و گفت که من مثلاً متخصص قاری عبدالله یا عشقری‌ام و مرا به ادبیات غرب و دیگر ملل چه؟ ادبیات فارسی را نخواهیم فهمید تا سری به ادبیات غرب نزنیم.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۱۱           سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    ثور ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی          اول مَی    ۲۰۱۸