هدف از این نوشته، ارایهی بررسی مختصری از گسترش مفهومی و تاریخی
پراگماتیک در شصت سال اخیر است البته به چیزهای زیادی پرداخته نخواهد شد
زیرا بررسی من یک مقایسه شماتیک(الگووار و قیاسی) به مواردی خواهد بود که
قبلاً! ارایه شده است. علاوه بر آن در این مقاله، سیر تاریخی این گذار را
نیز بررسی خواهیم کرد.
این نوشته صریحاً بیان می دارد که نظریهی کنشگفتار چگونه پراگماتیک شده
است. شناخت و دریافت این نمود ارتباطی گفتار از نظر جان آستینJohn L.
Austin که در واقع گفتار، نوعی کنش است، قسمتی از بار مفهومی خویش را از
دست داده است. بنابر این کوشش من تاکید بر حقیقتی است که عمل-گرایی معاصر
برای نظریهی کنشگفتار وفادار نیست و دستِ کم تا زمان هربرت گرایس
(Herbert P. Grice) نمیتواند وفادار باشد، زیرا نمی تواند از جملات تحلیل
یکسانی ارایه کند و مفهوم اصلی خود را در بازگشت از مفهوم قراردادی به یک
مفهوم نامعلوم و ذهنی، از دست می دهد. در عین حال، میخواهم به مفاهیم
فراگیر در فلسفهی معاصر زبان اشاره کنم که خواهید دید در امر بازتاب این
مساله، گاهی مشکلات و مفاهیم دوگانه در پراگماتیک قرون وسطی اتفاق میافتد.
در سدهی بیستم نیز این مشکلات و تنوع پاسخها را در این زمینه دریافت
خواهیم کرد. یکی دیگر از مهمترین اهداف این نوشته این است که نشان دهیم،
تیوریهای واقعی، ملزم به توضیح پدیدههای پراگماتیک واقعی است.
بدون شک، نظریههای کنش گفتار و عملگرایی، هردو بر آن است تا پدیدههای
زبانیای را مطالعه و بررسی کنند که در جریان سدهی بیستم، نمود رسمی خود
را در فلسفهی تحلیلی زبان ادغام کرده و از بررسیهای دستوری و منطقی زبان
باز ماندهاند. فقدان این مساله در اوایل سدهی بیستم در اروپا به وسیلهی
نظریهپردازانی چون آدولف ریناک(Adolf Rienach)، آلن گاردینر(Alan
Gardiner) یا چارلس ماریس(Charles Morris) بیان شده است، اما در سال 1950
گروهی از فیلسوفان که «فیلسوفان زبانهای غیر رسمی» نامیده میشدند، زیرا
تمرکز ایشان بر زبانهای غیر رسمی بیشتر از تحلیلهای فلسفی آن بود، به
شمول آستین، پیتر اف ستراوسن(Peter F. Strawson)، ریل(Ryle)،
گرایس(Grice)، ارمسن(Urmson)، صریحاً گسترش و تحلیلهای منطقی و مفاهیم
واقعیتگونهی زبان بر اساس این که جمله، مسالهی قابل تحلیل را در شکل
واقعی و دستوری خود بیان می کند، مورد تکیک و نقد قرار دادند. طبق این
تعریف، جملهی « گربه روی تشک است»، فقط زمانی واقعیت خواهد داشت که گربه
واقعاً روی تشک باشد، بنابراین معنای آن میتواند به شرایط حقیقت
بیانتهای جمله تنقیص یابد.
اما به گونهی مثال استراوسن(Strawson)، اولین کسی است که معنا و مفهوم
استدلالی روسل (Russell) را تحزیه و تحلیل کرد و نشان داد که اشاره کردن،
یک عمل پراگماتیکتر نسبت به عمل کاملاً زبانی در تاکید نقش فرضیهی
پراگماتیک است. از نظر او برای اشاره کردن به فرضیههای واقعی نیاز است که
این فرضیهها طبق استفادهی واقعی زبان بکار برود.(نه به این معنا که این
فرضیهها نیاز به اثبات یا معنایابی دارد). این یکی از گامهای نخستین در
عرصهی کاربرد عملگرایانهی زبان میباشد.
اماحقیقت این است که بازتاب نظریهی پراگماتیک (عمل گرایانه)ی زبان در
چشمانداز فلسفی، مقالهی انقلابی و بدیع آستین (1911-1960) به نام
«نظریهی کنشهای گفتار» پدیدار شد. به نظر او استفادهی صورت واقعی زبان
(آنگونهای که توسط اثباتگرایی منطقی زبان پیشنهاد میشود)، ناقص است،
زیرا یک خطای ادراکی توصیفیای وجود دارد که ما را وا میدارد تا گمان
ببریم که هدف اصلی زبان در گفتن چیزهای واقعی، رساندن محتوای حقیقی یا
بخشی از اطلاعات در مورد چیزی که جهان یا گوینده در مورد آن فکر میکند
میباشد. آستین میخواهد تاکید کند که فرضیههای پراگماتیک موجود در گفتار
به یقین میتوانند به عمل بیانجامند. آنچه او در مییابد این است که گفتار،
برخی چیزها را به عمل یا کنش تبدیل میکند، نه اینکه گفتار فقط به گفتههای
صریح و واضح گفته شود، بنابر این هدف اصلی آستین این است که آنچه در گفتار
یا گفتمان انجام داده میشود، مهمتر است از آنچه که گفته میشود (از نظر
او آنچه گفته میشود وابسته است به آنچه انجام میشود)
مهمترین دغدغهی او نقش کارکردی زبان است و آن عبارتهایی است که در جملات
تشخیص میدهد. در واقع هر عبارت به چیزی دلالت دارد و بنابراین فقط مربوط
به معنای واقعی خود نیست، بلکه به مناسبتهای معینی مربوط می شوند.
اقتضاآت و مناسبهای خاصی برای هر نوع عبارت وجود دارد. این مناسبتهای
معنایی و ضمنی، زمانی میتواند بر کنشی دلالت کند که شرایط لازم برای
استفادهی آن موجود باشد و در صورتی که جمله دارای معنا و محتوای واقعی
باشد، معانی ضمنی و دلالتهای مناسبتی هر گز نمیتوانند در جمله امکان حضور
یابند. برای مثال، اگر من بگویم: « من قول میدهم که زودتر به رخت خواب
بروم»، من فقط به شرطی قول دادهام که شنونده حرف مرا بپذیرد. عین این
مثال در مسالهی غسل تعمید نیز صدق میکند.
بدیهی است که تمام عباراتهای رسمی زبان و حتی عباراتهای اخباری،
عبارتهاییاند که با واقعیت سر و کار دارند.
من از روی واقعیت فقط زمانی میتوانم بگویم «باران میبارد» که برای آن
دلیلی داشته باشم، بر این اساس است که من میتوانم این جمله را در این
مفهوم بکار ببرم، د رغیر آن، این عبارت از لحاظ معنایی اشتباه است و دارای
دلالت نیست و ناقص است زیرا من هیچ نقشی در ساختن آن نداشتهام. اما وعدهی
من برای روزتر رفتن به رخت خواب، به دلیل مناسبت مفهومی، ناقص نیست و شکست
نمی-خورد، اما به دلیل این که کسی نمیتواند آن را به عنوان یک کنش انجام
بدهد، شبیه چیزهایی است که ناقصاند و شکست میخورند. بنابراین عبارتهای
اخباری هم، کنشاند، زیرا آنها هم دلالتهای مفهومی دارند پس آنها را
میتوان «کنشگفتار» نامید. بر این اساس انواع گوناگون «کنشگفتار» وجود
دارد، مثل، عهدها، بیانیهها یا اعلامیهها و ...و هرکدام اینها دلالت
خاص مفهومی دارند که عبارتاند از کنش گفتارهای «رسمی و قرار دادی» و کنش
گفتارهای «دلالتمند و قرینهای» که نوع دومی کاری با حالت واقعی عبارتها
ندارد. پس دلالتمندی عبارات مربوط و وابسته به واقعیتهای قراردادی
آن-هاست.
حقیقت این است که آستین فقط مفهوم کنشگری عبارتها را ابداع نکرد، او روشن
ساخت که تمام عبارتها، «کنشگفتار» اند، زیرا هرکدام از آنها کنشهای
خاصی را انجام میدهند. اینها کنشهای قراردادیاند، زیرا مفهومی را که
این کنشها تولید میکنند، کاملاً قراردادیاند (این نکتهی مهم را باید
به یاد داشت که این مفاهیم قراردادیاند نه طبیعی). خلاصه این که آستین سه
روش را برای این که عباراتها میتوانند کنش انجام بدهند مشخص میکند. یکی
اینکه نظام گفتاری جمله، طوری ساخته می-شود که «نمود اظهاری یا
لوکاسیون»(Locution)، در متن مشخص معنای قابل درک و مشخصی داشته باشد. دوم
اینکه جمله با نمود و وجوه غیر لفظی یا نمود غیر اظهاری یا
ضمنی(Illocution) ساخته میشود که وضوح معنا را در جمله دگرگون میکند. سوم
این که در استعمال جمله، نمودِ دروناظهاری یا عاطفی-احساسی(Prelocution)
میسازد که بر شنونده تاثیر بگذارد. بر گردیم به مثال «من قول می-دهم که
زودتر به رخت خواب بروم». نمود اظهاری یا (Locution)، واقعیتی است که من
«گفتم»: وعده میدهم زودتر به رخت خواب بروم. یعنی «گفتن من»، نمود اظهاری
است. نمود غیر اظهاری یا غیر لفظی یا ضمنی(Illocution)، واقعیتی است که
«وعده دادهام» که زودتر به رخت خواب بروم. یعنی «وعده، Promise) نمود غیر
لفظی یا ضمنی است. نمود دروناظهاری یا عاطفی-احساسی(prelocution)،
واقعیتی است که به وسیلهی وعده دادن، پدر و مادرم را «متقاعد» ساختهام که
زود تر به رخت خواب میروم. اینها انواع سهگانهی کنشهای گفتاراند، اما
تاثیر تعمیمیافتهی نمود دروناظهاری مهمترین بخش کنشهای گفتاری است و
به مسالهای اشاره دارد که کدام عبارت، مفهوم قراردادی دارد. برخلاف تاثیر
نمود دروناظهاری یا نمود «تاثیر در نفوس»، که وابسته و مشروط و مرتبط به
مطالعهی ریتوریک گذشته است، برای شناخت کنشهایی نمود غیر اظهاری یا نمود
سوبژکتیو، راهکارهای قراردادی نیاز است، زیرا این نمودها دلالت یا
اشارهای را می رسانند که شنونده مجبور است مفهومی را از جملهواره بگیرد
که دنیای متن را در یک گفتار یا معنای قاعدهمند دگرگون میکند، یعنی
شناخت و درک عالی پیدا میکند. تاثیر قراردادی وقاعدهمند، کنش سوبژکتیو یا
غیر اظهاری، التزامهایی را توضیح میدهد که لزوماً در خود دارند. برای
شناخت یک کنش سوبژکتیو یا غیر اظهاری باید دنیای معنایی را که این
جملهوارهها با خود دارند جرح و تعدیل کرد. به عنوان مثال: در استفادهی
عبارت «وعده دادن»، من متعهد به حفظ وعدهی خود هستم، در استفاده از
جملهواره: «ادعا کردم» من مجبورم که حقیقت این ادعا را ثابت کنم. این
تعهدها و التزامها فقط بر اساس قاعدهی گفتگوهای کنشگفتار بوجو میآیند.
اینها تغییرات اصلی حادثات زبانی است که نمیتوانند بدون تاثیرات قراردادی
وجود داشته باشند. این گروهی از جملات به عنوان کنشهای گفتاری، بیان
میدارند که گفتار، حالتهای مختلفی برا ی استعمال دارند که به وسیلهی
حالتهای دلالتی تشخیص داده میشوند. بنابر این هر جمله یک فرض مسبوق یا
مفهوم قراردادی دارد و یک مفهوم دلالتی یا تلویحی و یک مفهوم تعهدی دارد.
به گونهی مثال: اگر من قول میدهم که با والری عروسی کنم، این یک فرض
قراردادی است که من هنوز عروسی نکردهام و این میرساند که من با او عروسی
میکنم. این حالتهای پراگماتیکی که در متن جملهواهها ایجاد میشود، در
تحلیلهای گرایس (Grice) جهت نیل به نقش شناختی، مهم تلقی می شوند، در
حالی که از نظر ستراوسن و آستین، فرضهای قبلی بیمعنا اعلان میشوند.
آنها کدام معنا یا مفهومی را انتقال نمیدهند، آنها فقط به چیزهایی که
موجوداند اشاره میکنند. علاوه بر آن برای مقاصد بهتر قاعدههای خاص دیگری
وجود ندارد. آستین هر توسلی را برای کسب مقصد در توضیح مقاصد برخاسته از
کنشگفتار مورد نقد و بررسی قرار میدهد.(همانگونهای که لیورانت
سیسالی(Laurent Cesalli) گفته است)
خلاصه این که نظریهی کنشگفتار آستین، شرح سنتگرای رادیکالی تشخیص
تشریفات مذهبی گفتار است به گونهای که هر سخن با دو کنش مشخص آشکار
میشود(نمود سوبژکتیو و غیر لفظی و نمود احساسی یا تاثیری در نفوس). از این
رو این نظریه، یک واقعیت چرخشی و آشوبطلبی را آشکار می-کند که سخن مسیر
رخدادها را تغییر می دهد.
جان سرل (John Searle) که شاگرد آستین بود در سال 1950 مطالبات آستین را به
گونهی سیستماتیک و روشمند بازنگری کرد. هر چند آستین تلاش میکرد تا از
فلسفهی تحلیلی ارتدکسی واقعیت شرطی فرار کند، اما سرل میکوشید تا از
پدیدههای ارتدکسی، تحلیل کنشگفتاری ارایه نماید. سرل نظام تحلیل عامهی
زبان را به تحلیل منطقی کنشهای گفتار عوض کرد.(کنشهایی که پدیدههای
معنایی به نظر میرسید) به نظر سرل، کنشگفتار، ترکیبی از فشار «نمود
مفهومی»(Illocutiomary Force) و «متن گزارهای» (Propositional Content)است
که میتواند به گونهی مصداق مورد مطالعه قرار بگیرد. برگردیم به جملهی:
«من قول میدهم زودتر به رخت خواب بروم»: این جمله متشکل از «فشار نمود
ذهنی» «قولدادن یا وعدهدادن» و «متن گزاره ای» «من زودتر به رخت خواب
میروم»، است. جملهی: «گربه روی تشکل است» را در نظر بگیرید: در استفادهی
واقعی و معهود، این جمله متشکل از «فشار نمود ذهنی» بیان و «متن گزاره
ای»«گربه روی تشک است»، میباشد.
|