آفتابي که نیست، دلتنگم، در دل شب بيا قدم بزنيم
هر دو دريا شويم سيلابی، سخن از انتظار كم بزنيم
خسته از نكبت سپيد و سياه، خسته از گفتن خدا حافظ
آسمان دگر بیاراییم، طرح رنگين كمان رقم بزنيم
اشك هايم به گونه می رقصند، بسکه تکرار می شوم از درد
روی لبهای بستهی خاموش، كاش از ساز خنده دم بزنيم
لحظه ها گله های گرگ شدند، بره يی در خیال من مرده
روز هم امتداد شب ها شد، كاش تقويم را به هم بزنيم
در مسیری که رفته ام تا حال، بیتویی تاج می زند به سرم
خسته از سرنوشت لعنتیام، سرنوشت دگر قلم بزنيم |