بر بلندای تپه «چهاونی» در عقب بازار بامیان ایستاده ام: رو-به روی دو رواق
خالی مجسمه های بودا. به اطرافم نگاه می کنم. جای خالی تندیس های بودا، در
نگاهم نقش می بندند. تندیس هایی که روزگاری؛ نماد شکوه اساطیری بامیکا بوده
است. تندیس هایی که، شرق و غرب دنیا به آنها می بالیده اند. و از همه مهم
تر، خاطرات ده ها نسل این سرزمین را در لابلای خاک هایش نهفته دارد. به یاد
سنگ تراشان بامیانی می افتم. سنگ تراشانی که از کلک های هنرمند شان، هنر و
زیبایی می باریده اند. آن ها سال ها و بل قرن ها تلاش نمودند که دو تا
تندیس از شمایل نیاکان شان در دل کوه های بامیان بتراشند؛ اما سپاهیان جهل
و ویرانی، چه آسان و در چند شبانه روز، تندیس های درخشان را به خاک یکسان
نمودند.
به قرن های چهار و پنج میلادی پرتاب می شوم. هنوز دو تندیس شکوهمند صلصال و
شهمامه پا برجا است. سپاهیان یعقوب لیث صفاری تا هنوز نیامده اند؛ که گردن
بند و گوش واره های طلایی «شهمامه» را به سرقت ببرند و به نام هدایای نفیس
به دربار خلیفه بغداد بفرستند. شهر غلغله، شکوه و رونق خاص دارد. چنگیز خان
هم نیامده است، که فرمان قتل عام مردم بامیان را صادر کند. حتا امر کند، که
موش و گربه را هم در بامیان زنده نگذارند و پرنده ها بر آسمان بامیکا بال
نگشایند.
به یاد وجه تسمیه بامیان می افتم. چرا این شهر را «بامیان» نام گذاشته اند؟
پاسخم چنین است: بام، پام و بامی و پامی در گویش مردم بامیان، جایگاه ویژه
دارد. مردم بامیان، به تپه ها و بلندی ها، «پامی» می گویند. پامی با گذر
اعصار، تبدیل به بامی شده است. بام معنای بلندی را می دهد. و بامیان؛ جمع
بام است. سرزمین تپه ها و پامی های بلند.
دور و برم را نگاه می کنم. به یاد «راه ابریشم» می افتم. شاه راه ابریشم؛
زمانی اتصال دهنده تمدن های قدیم دنیا بوده است. شبه قاره هند و تمدن چین
به واسطه همین جاده با هم وصل می شدند. راه ابریشم از بامیان می گذشت. از
پیش روی صلصال و شهمامه. جاده ابریشم به بامیان، موقعیت خاص جغرافیایی
بخشیده بود. آن قدر مجذوب گذشته تاریخی بامیان می شوم، که آرزو می کنم کاش
به جای شهروند قرن بیست و یک بامیان؛ شهروند قرن پنجم بامیان می بودم. آن
همه شکوه و رونق فرهنگی را به چشم سر می دیدم. زنگوله های شتران هندی در
گوش هایم طنین افکن می شد. من کودکی می شدم که هر وقت و نا وقت به «تپه
چهاونی» می آمد و منتظر شرنگ-شرنگ زنگوله های شتران می نشست. شترانی که
ادویه و لباس و مجسمه های هندی با خود داشتند.
میراث های فرهنگی بامیان تنها به «راه ابریشم» و «تندیس های بودا» خلاصه
نمی شود. غار فریدون در لادوی شهیدان؛ مثل ده ها اثر به جا مانده از تمدن
های گذشته بامیان، شکوه اساطیری این سرزمین را به یاد می آورد. سرزمینی که
روزگاری کانون مدنیت و فرهنگ بوده است، اکنون به قول عبدالحسین مقصودی به
«سرزمین محرومان» و به تعبیر زیبای فرانتس فانون به «سرزمین دوزخیان روی
زمین» تبدیل شده است. نه شکوه بودا مانده است و نه رد-نشانی از اسطوره ای
فریدون و چگونگی نابودی ضحاک به دست کاوه آهنگر و به قدرت رسیدن فریدون.
غار فریدون، برخلاف ادعاهای غیر علمی برخی از مؤرخین ایرانی نه در تهران،
بلکه در منطقه شهیدان از توابع ولسوالی مرکز ولایت بامیان واقع است. این
غار، همان غاری است که مادرش فریدون را از دست سپاهیان ضحاک، در آن مخفی
کرده بود.
از عالم رویا کوچ می کنم. دو باره به مخروبه های بودا، چشم می دوزم. اما،
این بار چیزی غیر از دو تندیس خالی از شکوه و عظمت اساطیری نمی بینم. بودا
های بامیان را در یازدهم مارچ سال۲۰۰۱؛ گروه تروریستی طالبان برای همیشه از
بشریت گرفتند. این جنایت نا بخشودنی؛ قتل عام فرهنگی بود و ضربه ی جبران
ناپذیر بر بدنه ی تمدن بامیان وارد کرد. البته، تخریب این تندیس ها از سال
ها قبل آغاز شده بود و طالبان فقط به حیات نیمه جان آن خاتمه داد. ضربه ای
که لشکریان عبدالرحمن خان، هنگام حمله به بامیان بر بدنه تندیس های بودا
وارد کردند، کم تر از ضربه ی طالبان نبود. همین طور، در دوران مجاهدین
اطراف بودا به شکل غیر معیاری مورد حفاری قرار گرفته و آثار به دست آمده از
این منطقه به صورت غیر قانونی قاچاق شد. طالبان، پروژه نا تمامی را که
یعقوب لیث صفاری روی دست گرفته بود، به اتمام رسانیدند.
اگر چند، حرف و حدیث هایی شنیده می شود. که دوباره تندیس های بودا در
بامیان ساخته می شود. و از قرار معلوم، چند کمپنی خارجی برای ساخت دوباره
تندیس ها داوطلب شده است. اما، باید در نظر داشت که با ساخت دوباره تندیس
ها شکوه اساطیری آن احیا نمی گردد. به نظر من باید یکی از تندیس ها ساخته
شود و یکی دیگر آن به عنوان «نماد توحش طالبان در افغانستان» به حالت اولی
اش باقی بماند.
پایان
|