سینمای افغانستان مثل هر
چیز دیگرش مانند پوقانه خالی بوده است؛ از اینرو بیتردید جز برمک در این
چهل سال سینمای کشور کسی دیگر دستاوردی نداشته است. از بیگانه برمک شروع
میشده و بهجنگ تریاک ختم میشده، برمکی که او هم قید کار فرهنگی و
سینمایی در وطن را زد و برای همیشه کشور را ترک گفت.
آدمی که در بدترین وقتها نخواست کشور را ترک کند بالاخره آنقدر روز بدتر
از بدترین (این سالها برای او بدتر از دوره طالب و جنگهای داخلی میگذشت)
را دید که سرانجام رفت. او مطابق اخلاق خاصش هیچوقت از دلایل رفتنش نگفت
اما رفتن او فاجعهیی برای افغانستان شد.
من بر خلاف بقیه، بهفلمسازان افغان ساکن خارج خیلی نمیتوانم مارک وطنی
بزنم؛ زیرا سینمای آنها برای کشورهایی است که زندگی میکنند حتا بهقصد
نمایش در افغانستان هم ساخته نشدهاند. با این وصف تنهایی صنعت سینمای
افغانستان را باید واضحتر درک کرد.
از طرفی در کل افغانستان فقط سه سینما باقی مانده که این سه سالون هم بیشتر
چرسخانههای وهم و وحشت است تا سالون رویایی سینما. سالونهای خصوصی هم در
حال نابودی هستند؛ زیرا سینما بهارستان، آخرین سینمایی بود که با خاطرات
بسیار تبدیل بهمارکیت شد. سینما آریوب فقط یکهفته در چهارده سال باز شد و
سینما بریکوت که ویرانهاش را حتا کسی جمع هم نمیخواهد بکند.
سینماهای مزار شریف یکی مارکیت میوه و دیگری ورزشگاه پرورش اندام شده است،
سینمای آقچه عین قصه، مثل سینمای جلالآباد مارکیت لباس چینی شده، سینماهای
هرات و قندهار مسجد شدند و سینمای تخار تبدیل بهدفتر شورای علما شده است.
این وضع عمومی سینمای ماست در چنین وضعی یک عده جوان فهمیده و عاشق سینما
هم که سر بلند کردند و میتوانستند پر از مژده دوران تازه باشد، دوران تازه
نرسیده پرپر شدند.
خیلی از این جوانان ترک وطن کردند برخیشان ترک سینما. نادر کسانی هم که
ماندهاند، مجبور بهساختن کلیپهای تبلیغاتی شدهاند. محمد مروجزاده از
استعدادهای فوقالعاده سینمای ما مانند دوستان دیگر تسلیم معاش تلویزیون
شده که میدانیم چقدر تلویزیون دشمن سینماست.
درمیان اینهمه نامردی بهسینما اما چند شیرزن چهرههای ناجی سینما شدند.
صحرا کریمی که با دکتورای سینما بهکابل آمده است باآنکه دفتر سینماییاش
سقوط کرده، ولی خودش سقوط نکرده و بیشتر از قبل در تلاش گرم نگهداشتن تب
سینماست.
همین اواخر فلم سینماییاش را تمام کرد. شهربانو سادات در عین جوانی و سکوت
جایزه کن را برد و دیانا ثاقب، با خون دل و تاوان بسیار دو سه فلم کوتاه را
تمام کرد و ستاره بزرگ سینمای ما خانه فلم رویا بود. رویا و الکا سادات، دو
خواهر فوقالعاده سینمایی با استاد عزیز دلدار و همکارانش توانستند کارهای
خوبی برای سینمای این سرزمین بکنند. مستندهای الکا فوقالعاده بود بیسر و
صدا اما عالی، بین سربازان رفت و زندگی کرد و فلم ساخت، بهکوه و دشت زد و
فلم ساخت. سپس در جشنوارههای بزرگ، نماینده فرهنگ کمرمق اما هنوز زنده
افغانستان شد.
رویا سادات با فلم سهنقطه شروع کرد و سههزار نقطه روشن اضافه کرد.
تازگیها او را برای فلم «نامهیی بهرییسجمهور» همه ستودند اما واقعیت
این بود که کار پیگیر و مستمر رویا سادات یک فرهنگ سینمایی بهجا گذاشت.
او در این سالها نه تنها خودش فلم ساخت که زمینه فلمسازی را نیز مهیا
کرد. جشنواره گرفت پای سینماگران بزرگ، استادان و ستارههای جهانی سینما را
بهکابل ترسان کشاند. مهمتر از همه در محیط پُر از ترس و بداخلاقی کابل
نترسید و خسته نشد. چهارده سال کار مستمر در کابل یک رقم فوقالعاده است،
در شهریکه همه از عدم رشد فرهنگ ناراضیاند و از رشد همدیگر بیشتر ناراضی
توانست کارهای خوب بکند. او در این شهریکه برای کارکردن تهمتها و حسادت
و سنگاندازی و توهین فراوان است، همه را بهجان خرید و کار کرد.
در کابل کار فرهنگیکردن مثل کار در معدن زغال سنگ است و ممکن است هرازگاهی
دیواری از زغال بر سرت فرو بریزد. بههمین دلیل باید او را قهرمان شجاعی
دانست که با وجود ریختن سنگهای معدن همچنان کار میکند. سریال، فلم
کوتاه، مستند و فلم بلند بدون کمترین امکانات اولیه میسازد و سپس بهاسکار
میفرستد. در حالی که نهامنیت روانی است و نههم بازیگر.
همین تلاشهای خانم رویا برای ما اسکار است؛ زیرا فلم کاندیدای اسکار خانم
رویا مانند فلم یک ایرانی یا فرانسوی نبود که با گروه لوکس و دوصد تا محافظ
فلم را بسازند و موقعیت را در کاشغر چین و مراکش برای امنیت تعیین کنند.
فلم او در خود کابل با بچهها و دخترهای کابلی و امکانات کم کابل ساخته شده
است. این پیامیست برای هزاران علاقهمند دیگر سینما که نگریزند و کار
کنند.
رویا سادات از آنرو قابل افتخار است که بهجای حسادتورزی و بدی، مهربانی
کرد و تلاش. او بهراستی نه یکی از شجاعترین آدمها که شجاعترین فرهنگی
جهان در این سالهاست؛ زیرا او برای ذوقش و تحقق رویاها و فرهنگش هیچگاه
خسته نشد و برف سنگین یأس را از روی سینمای افغانستان کنار زد و برای
سینمای وطن بهار دیگری بهارمغان آورد. |