کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عزیزالله ایما

    

 
گله‌های شبِ غربت

 

 

سالی که تازه به سویس آمده‌بودم، با آدم‌هایی که سالیان درازی این‌جا زیسته‌بودند و پس از سقوط سلطنت و کودتاهای پی‌در‌پی به غرب پناه آورده‌بودند، با دید و نگاهِ ویژه روبه‌رو می‌شدم. گمانم براین بود که زیستن و تحصیل در دنیای مدرن بدونِ شک آن‌ها را با دگرگونی‌ها و آگاهی‌هایی که ما از آن بی‌بهره بوده‌ایم، بهره‌ها داده‌است. مثلاً فکر می‌کردم که ما به همه متن‌ها و کتاب‌های زبان آلمانی و فرانسه‌یی دستیابی نداشته‌ایم و اگر هم داشته‌ایم از پرویزنِ برگردان‌های خوب و بد بوده‌است.
نخستین چیزی که توجهم را جلب کرد، شمارِ انجمن‌های فرهنگی بود که در میان چیزی بیش از هزارتن باشنده‌های غربتِ غرب به تعدادِ اقوام و سلیقه‌های سیاسی و مذهبی متفاوت بود. البته در بیشترِ موارد انجمن فرهنگی به معنای مسجد بود. چون ساختن مسجد شرایطِ بسیار سختی داشت و چه‌بسا که ناممکن هم بود.
به هررو، اگر از خیرِ کارهای اعتراضی جمعی در برابر سیاستگری‌های بیدادگرانه که چندبار و هرچند در بی‌اتفاقی اتفاق افتاد و کارهای سودمندِ افراد بگذرم، تماشاگرِ عجایب دیگری نمی‌شود که نماند.
اگر رسانه‌های اجتماعی نبود، شناختِ آدم‌های دَوروبر و پی‌بردن به شگفتی‌های اندیشه‌هاشان - شاید - ممکن نبود.
همین دیروز دیدم، یکی از آشناهایی که گاه سرش حساب هم می‌کردم، صحنه‌هایی از یک فیلم هالیودیِ پیشبینی قیامت را از شبکه‌های اسلامی گرفته‌است و با توصیه‌یی بازنشر کرده‌است. شگفتا که آشنای جوان دیگری آن را بسیار مفید دانسته‌است و مأموری که چهل سال دور از زادگاهش زیسته‌است با دیدن آن سخت حیرت کرده‌است و کسی هم که در سویس زاده‌شده‌است با نوشتنِ "سبحان‌الله" ژرفای احساسش را برون داده‌است.
یک خانمی که در کابل آموزگار بود. بسیار تندرو هم نبود. حالا از خیرِ دلسوزی نوعِ غربی برای زنان - که در جهان سوم نمی‌توانند زیر فشار مردان نباشند - رسانه‌یی هم دارد و با زبانِ نارسا زنان را به دوری از کافران و گویا نزدیکی به فرهنگِ خودی دعوت می‌کند.
روزی در فاتحه‌یی بودم، جوانانی را شانه به شانۀ خواهرزادۀ ملاعمر که پناهنده شده‌بود، دیدم. آن جوانان که در غرب درس‌خوانده‌اند، حالا به دوستان فکری خواهرزادۀ ملاعمر که هنوز فارغ از اندیشۀ طالبانی نیست، مبدل شده‌اند.
عجیب‌تر چیزهایی‌ست که در پیامخانه می‌رسد. یکی از استادان سابق دانشگاه حربی در پیامی برایم نوشته‌است: "اگر این دعا را "..." هرروز پیش از برآمدنِ آفتاب بخوانی همه مشکلات دنیایی حل خواهد شد ..."
یک دانشجوی دورۀ ماستری علوم اسلامی در غرب مقالاتی ارسال می‌کند، تا ضررهای سکولاریزم را بدانم.
شاید هم معنای ضمنی آن این باشد که بر همه مضرات و فجایعِ زیر نام حکومت‌های اسلامی در جهان چشم بپوشم.
کارگری که سال‌ها پیش از وزیرستان مهاجرت کرده‌است و در معاشرت اجتماعی رفتار خوبی هم دارد، پیوسته کارنامه‌ها و ستایشنامه‌های "ولسمشر" را پیشکش می‌کند.
یک معلم پیشین دارالمعلمین ودارندۀ شناسنامۀ سویسی، پیوسته از اتحاد مسلمانان سخن می‌گوید و ویدیوهایی از ظاهر داعی، تا نایک و دیگران می‌فرستد. اما در آخرین پیامِ پیش از "بلاک" شدن، سخن از کودک‌آزاری جنسی خمینی به میان آورده‌بود و فتواهایش، با تأییدِ یک عالم مقیم عراق که دوست خمینی هم بوده‌است.
و ...
می‌ماند جلوه‌های فرهنگی که در تظاهر غیرفرهنگی خلاصه می‌شود.
باری دوست هنرمند و آگاهی در مکالمۀ تلفونی برایم گفت:
"... آن‌چه را که حداقل سه ماه در سیر و سیاحتِ با چشمان باز در غرب می‌توان یافت و خواند، گاه بیش از یک متنِ نگارشی اثرگذار است."
و اما از آن تنگناهایی که دیدِ ما را نسبت به جهان نو و جهان گوناگونی‌ها چنان تنگ می‌سازد که تاریکی سدۀ میانه‌یی دینی خود را روشنایی می‌پنداریم، باید گفت و بسیار هم باید گفت.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۰۹             سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    حمل ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی           اول اپریل     ۲۰۱۸