دل می تپد ز شوق بهاروصدای یار
بی آشیان پرنده ندارد دمی قرار
اینجا زمین به دامن سرد و سپید خویش
پیچیده لا به لا غم دل ها و روزگار
در آسمان تبسم مه دلفریب و سرد
مرغ سحر پریده ز تاریکی این دیار
گسترده جنگل آینه ی قد نمای برف
عریان درخت خسته از ین درد وانتظار
در دل نوای عشق و تمنا روان ولی
پای بهار لنگ شده بیشتر ز پار
امروز نو نهال بهاریء من خموش
بنهاده سر به شانه ی خود بار ها و بار
امید تشنه گشته به خورشید در سفر
در چشم ها نسیم بهاری کند شرار
پر پر چو رنگ و بوی بهار است خلوتم
فصل دلم همیشه بهار است بی شمار
نو روز مژده ای ز دل لاله آورد
مریم نگاهی تازه نماید در این بهار
❤️
مریم عظیمی
18.03.18 اسلو
با درود هاى بهارى از سرزمين يخبندان |