اوكتاويو پاز براى بار اول به حيث يك ديپلومات خورد رتبه مكزيكى در سال
١٩٥١ ميلادى وارد جمهوريت تازه هند شد. بعد از شش ماه از هند دوباره به
مكزيكو رفت. وى در سال ١٩٦٢ م دوباره به هند برگشت نه تنها به حيث سفير
مكزيكو در هند بلكه همچنان مسئول افغانستان، نيپال ( در آنزمان سيلون) و
پاكستان. او شش سال درين پست ماند و سفر هاى متعددى داشت و در اين زمان به
مطالعه در مورد هنر، زبان ها و فلسفه هند پرداخت. وى در سال ١٩٦٨ از مقامش
استعفا داد به دليل اينكه دولت مكزيكو دست به كشتار شاگردانى زد كه عليه
بازى هاى المپيك در شهر مكزيكو به تظاهرات صلح آميز پرداخته بودند.
حاصل زندگى پاز در سال هاى كه در هند گذراند كتاب هاى متعددى در مورد
بوديسم و هندويزم و كتاب هاى در مورد فلسفه، فرهنگ و هنر در هند است. با
آنكه اين آثار پاز در باره هند و منطقه بسيار مهم است ولى وى اين كتابهايش
را فقط يك پاورقى ميدانست براى اشعارش. اشعار پاز را بسيارى ها گزارشى از
قرن آشفته ما ميدانند و يك مقطعى كه شرق و غرب با هم ديدار ميكنند.
اوكتاويو پاز جوائز متعددى را برده. وى در سال ١٩٩٠ برنده جايزه نوبل در
ادبيات شد. اينك برگردان سه شعر از وى كه در افغانستان و راجع به افغانستان
سروده.
خوش حالى در هرات
من اينجا آمدم
و اين خطوط را مينويسم،
بدون يك طرحِ ثابت:
يك مسجد آبى و سبز،
شش مناره ى بى سر،
دو - سه آرامگاه،
خاطرات يك پيرِ شاعر،
نام تيمور و خانواده ى او.
من باد هاى صد روزه را ديدم (١)
تمام شب ها را با ريگ پوشاند
پيشانى ام را آزار داد
و پلكانم را سوختاند.
صبحگاه:
پراگنده شدنِ پرندگان
و زمزمهِ آب در ميانِ سنگ ها:
مانند صداى پاى دهقانان.
(اما آب مزه ى خاك آلود داشت)
نجوا در دشت و دمن
ظاهر ميشد
و بعد ناپديد
گِرد باد ِ سرخ رنگ
چرخ ميزد و چرخ ميزد
بى موضوع، مثل افكارم.
در اتاقِ هوتل يا روى تپه ها:
زمين، قبرستان شتر ها
و در افكارم هميشه
عين رخسار هاى ريخته.
آيا باد، خداى ويرانى هاست،
تنها مالك من؟
فرسايش و ساييدگى ها:
بيشتر و بيشتر كمتر ميرويد.
در آرامگاهِ پير، (٢)
ميخى زدم
در تنه ى درخت پير و خشك
نه،
چون ديگران،
براى مخالفت با چشم ِ شيطان
براى مخالفت با خودم.
( چيزهاى گفتم، كلماتى كه باد آنرا با خود برد.)
يكى از بعد از ظهر ها
بلندى ها پيمان بستند
و سپيدار ها شروع كردند به رفتن
به سوى هيچ.
آفتاب روى كاشى ها
بهارِ غير منتظره.
در باغِ زنانه
روى گنبد فيروزه اى بالا شدم. (٣)
مناره ها
خالكوبى شده بودند
با رمز ها:
خط هاى كوفى،
روشن شد و پيدا،
فراتر از مفهومشان.
من رويايى نديدم، بدون كدام تصوير
من نديدم شكل ها را در چرخش
تا محو شدن
در وضاحتِ بى نظير،
در موجوديت صوفى ها، بدون جسم.
من نه نوشيدم
وفور ِخالى را،
و نديدم سى و دو نشانه ى
جسم ِ الماسى "بودهيساتوا" را. (٤)
من آسمان آبى را ديدم و تمام انواع آبى ها را،
و از سپيد تا سبز،
وسعت ِ باد هاى سپيدار ها را
و در بالاى درخت ناجو
يك ميناى سياه و سپيد را،
پرنده، كمتر از هوا.
من دنيا را ديدم در استراحت در خود.
من ظاهر شدن ها را ديدم.
و من نام گذاشتم آن نيم ساعت را:
كمالِ مطلق ِمحدوديت.
ياد داشت شاعر:
هرات مركز "رنسانس تيموريان" بودكه تمدن اسلامى را در هند و ايراندوباره
زنده كرد. شاهرخ پسر وجانشين تيمور حاكم هرات بود درزمانى كه سفير اسپانيا
"كلاويهو" ازسمرقند ديدار كرد. (خاطرات بابر)
(١) باد هاى صد روزه در تابستانِهرات ميوزد.
(٢) آرامگاه عارف و عالم صوفىحضرت خواجه عبدالله انصار، روحآزاده و دشمن
بنياد گرايى دينى وخرافات. جالب اينجاست كه امروزهدر درختى خشك و پيرى كه
در كنارآرامگاه اوست، مردم براى دفع چشمشيطان و رهايى از درد دندان
ميخميكوبند.
(٣) گنبد فيروزه ى، آرامگاه گوهرشاد، همسر شاهرخ در پاركى واقعاست كه هر
جمعه خانم هاى هراتىبراى ميله ميروند.
(٤) بودهيساتوا، بوداى آينده، قبلازينكه مقام نيروانا را حاصل كند.
دربوديسم هينايانا، آخرين درجه كمالارهت است و آن حكيمى را گويند كهبا
پيروى از بودا، انزوا و تفكر، سعادتجاودانى را نصيب شده. ولى ايدآل ومقصد
بودهيساتوا است و آن كسىاست كه با دانش و مهربانى بىنهايت ديگران را براى
رسيدن به راهرأست و روشنى كمك ميكند. درمقايسه با مسيحيت و
اسلامبودهيساتوا، نه پير است و نه فرشتهو نه خدا بلكه يك موجودى بدونوجود!
سى و دو نشانه: در بوديسم هينايانا،نظر به سوترا ها ( حكم هاى مذهبى) بعضى
نشانى ها در جسم بودهيساتواظاهر ميشود كه تعداد آن عموماً سىو دو است. با
اينحال، اين نشانه هاتوهمى و خيالى اند و در عين سوتراها ذكر شده كه فرق
بودهيساتوا باديگران اينست كه جسم شان خالىازين سى و دو نشانه است!
جسم الماسى: ذات و گوهر بودا مثلالماس فساد نا پذير است. راهبوديسم تانتريك
راه آذرخش و الماساست.
گذرِ تنگ غارو
زمينِ شق شده:
زمستان با اسلحه اش
نشانش را گذاشت روی زمين
بهار، لباس خارين به تن داشت.
کوه های زرورق.
بز های سياه.
راه ميروند در خواب
زير سم هاى شان سنگ های سليت
برق زنان
شوم و ترسناک.
آفتاب، ايستاده ميخکوب
در زخم بزرگ ِسنگ.
مرگ فکر ميکند، در باره ما.
از ياد داشت شاعر: گذر تنگ غارو درجاده ی قديمی بين کابل و پيشاور
شارج تپه
چون يک شير، پهن نشسته
و به رنگ ِ پرخاشگر
چرم گونه و بی مو:
تپه ى گرسنه
قبرغه هايش در زمين
منظم
با نظم عجيب،
انبوه سنگ های زمخت:
قبرستان "هُن هاى سپيد".
گاهى،
دفعتاً صداى بال آبى:
يك پرنده،
تنها يك نعمت
در ميان آنهمه مرگ.
يادداشت شاعر:
باستانشناسان فرانسوى در شارج تپه،بين راه پلخمرى و قندوز قبرستان هُنهاى
سپيد (White Huns) را كشفكرده اند. هُن هاى سپيد، كه در قرنچهار و پنج
ميلادى [سه صد سال قبلاز اسلام] كوچى وار زندگى ميكردندباعث از بين رفتن
تمدن بوديستهاى يونانى-ايرانى از باختريا [بلخامروزى] تا گندهارا [پيشاور
امروزى] شدند و همچنان در شمال هند نقشىدر سقوط امپراطورى گوپتا داشتند.
[پايتخت هُن هاى سپيد قندوزامروزى بود.]
|