مادرم شعر من نواى من است
كودك ام زاده ى صداى من است
هر شب از شاخه هاى انديشه
خوشه چينم، قلم خداى من است
بيش از اين آرزو ندارم من
زن من استم، همین برای من است
زن همان كس كه خوار و كم زور است؟
نه عزيزان، نه اين سزاى من است
زن همان مادر زمين و زمان
زن خدا هست، او خداى من است
زن ، نه بازيچه ى هوس بازى
دامن پاک ، مدعاى من است
زن سراپا سرشته شد ز وفا
مهر دوران به دست و پاى من است
زن همه خوبى و فريبایی
خوش تراشی ِ من جفاى من است
زن خداوند گار زيبایی
كشور حسن در قفاى من است
مادر هستى ام، كمم مشمار
كه بهشتت به زير پاى من است
گربه كف زر، به سر ندارم تاج
زيورم اشك بى صداى من است
گر صدايم به گوش كس نرسيد
دَوَران كرّ، ز هاى هاى من است
تا بكى بشنوم، مگو كه زنى
آره من زن، كجا خطاى من است
لب فرو بستن و نگفتن درد
پس از اين نه! نه ماجراى من است
حال فرياد ها بلند شده ست
خبرت هست، كين براى من است؟
من فرازى ز تو نخواهم مرَد!!!
ما برابر، همين سزاى من است
١٩ اكتوبر ٢٠٠٥
پاپندريخت هالند |