کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

سالار عزیزپور

    

 
شنیدم از این جا سفر می‌کنی!

 

هدیه‌یی چهاردهمین سالروز نشرات کابل ناتهـ


از همه جا صدای سفر بلند بود. سفر از خانه ،سفر از خاطره ، سفر از جنگ، گویی ما از آغاز مسافر بوده ایم. جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل ها. من در زیر رگباری از آتش از یک پناهگاه به پناهگاه دیگر رد پایم را از ماموران امنیتی گم می‌کردم. همه جا زمزمۀ فرار و گرفتاری بود. فرار از مرگ ، مرگی که فرصت برای جنیدن نمی‌داد . همه عجله داشتند که مرز ها را عبور کنند. کمتر کسی به فکر ماندن و مقاومت بود . همه اسباب خانه و لوارم شان را به لیلام گذاشته بودند؛ گویی سفر بی برگشت است. چه گونه می‌شود؟ یکباره از همه چیز دل کند؟ از زمینی که مادر است. از ریشه‌ها از عشقی که درآن جا غرس کرده ایم. چه گونه می توان دل کند؟ در یکی از این روزها که همه از هم‌دیگر فرارمی‌کردیم و جایی برای خلوت مان نبود. در خانه، در خیابان در بس‌ها در دانشگاه در کوچه وپس‌کوچه‌ها و حتا در ضمیر پنهان‌مان ؛ همه از همدیگر می‌ترسیدیم و فرار می‌کردیم و حتا در خلوت‌های مان مضطرب بودیم . کتاب ها و اسلحه‌یی که آخرین پناه ما بود ، در تهاجم دشمن به خاک می‌سپردیم؛ خاطر ها را ، پرخاش ها را، و هرآن چیزی که ما را به اعتراض وا می‌داشت حتا سروده ها را، در گورستان سینۀ‌مان مدفون می‌کردیم.تا بی درد سر تر فرار کرده باشیم؛ از خود، از زمین، از زندگی از عصیان وپرخاش و حتا از عشق .در یکی ازهمین روز ها بود که این آهنگ را زمزمه می‌کردیم : برای عشق مان برای آرزوهایی که در گورستان سینه هایی مان با خود داشتیم:

"شنیدم از این جا سفر می‌کنی
تو آهنگ شهر دگر می کنی
کجا می روی آرزویم کجا!"

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۰۷              سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    حوت   ۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی   اول مارچ ۲۰۱۸