بدون شک کتابِ
«زندگینامه فلسفی من»، نوشته کارل یاسپرس، یکی از بهترین منابعی محسوب
میشود که در باره هایدگر مطالب سودمند و مهم دارد و چون ما در این زمانه
نیاز داریم بیش از همه چیز به آراء متفکران دست اولی رجوع کنیم- که هایدگر
یکی از این افراد و فرد مورد نظر ما است- «زندگینامه فلسفی من» در این
خصوص کتاب مهمی است. هایدگر را اگر نه تنهاترین فیلسوف حداقل میشود گفت که
یکی از معدود متفکرانی میباشد که با جان و دل مسئله و معضل جهان مدرن را
درک کرده بود و به صورت جدی در این زمینه کار کرد و کتابها نوشت. کارل
یاسپرس هم در فصلی که راجع به هایدگر است از او به عنوان کسی یاد میکند که
«به روابط مسائلی راه یافته بود که چنین مینمود که پنهانترین روابط اند».
خواننده وقتی که فصل مورد نظر را میخواند به خوبی متوجه میشود که به
هایدگر همچون یک استثنا و پدیده در حوزه فکری-فلسفی نگاه شده است. قدرت
فکری او هم که بر هیچ کسی پوشیده نیست و نیاز نمینماید در این رابطه حرف
بزنیم. البته وقتی که ما از هایدگر حرف میزنیم این نکته را به یاد داشته
باشیم که از او نباید همچون فردی منظور کنیم که فقط در یک حوزه خاص کار
کرده است. فکر هایدگر تنها مختص به حوزه فلسفه نیست. گرچند او مجبور بود
برای بیان افکارش از فلسفه کار بگیرد ولی نگرانی او و تفکر او متوجه تمام
بشریت و تاریخ آینده است. او از آینده انسان حرف زده است و برای همین
خواندن او برای هر کسی که میخواهد با این چیزها مسئله داشته باشد اقدامی
نیکو مینماید.
طرز فکر هایدگر کاملن بیگانه و متفاوت با دیگران است. از همین خاطر است که
بعضیها او را به شدت مورد انتقاد قرار داده اند که چرا، به سخن ژیژک دچار
«وارونهگویی لفاظانه جاافتاده»، شده است. خصوصن این انتقادها را بیشتر در
حوزه فلسفه تحلیلی میتوان دید. گر چند قایل بودن به تضاد و تفارق بین حوزه
فلسفه تحلیلی و قارهای برای نویسنده دروغی بیش نیست. این کار برای خراب
کردن فلسفه در نظر کوته بینان است. باری، ولی اگر ما عمیق باشیم و واقع بین
به این نکته باید پی ببریم که چرا هایدگر زبان پیچیده و غامض دارد و
نتوانسته هچون دیگران قابل قهم و صریح بنویسد- یعنی فکر کند! دلیل این کار
او بر میگردد به راهی که او انتخاب کرده بود: شیوه فکر جدید و اندیشیدن در
باره آینده از راهی غیر از راهی دیگران. روی این لحاظ این طبیعی مینماید
که برای چنین افراد زبان غامض و پیچیده مترتب باشد. او از دنیایی حرف میزد
که برای دیگران بیگانه بود. هایدگر از «فراموشی هستی» سخن میگوید.
کسانیکه به تقسم بندی فلسفه و خصوصن به فلسفه تحلیلی علاقه دارند نیک
میدانند که اینکه هایدگر گفته است: «هیچ میهیچد» چگونه مورد استهزا و
سرزنش قرار گرفته است؛ و شاید این جمله را بیمعناترین جمله بدانند.
انتقادها بر عبارات از این قبیل بماند سر جای خودش، ولی فکر کنم بیان این
نکته لازم بنماید که برا کسی که از یک شیوه جدید وارد فکر کردن شده است این
یک امر طبیعی بنماید که همچنین کلماتی را به زبان آورد. روی این لحاظ مبهم
بودن زبان هایدگر به بیگانه بودن طرز فکر او بر میگردد. بر علاوه، برای
درک هایدگر لازم است وارد دنیای هایدگری شد و هایدگر را زیست. قضاوت کردن
در باره نوشتههای او مثل این میماند که که ما بیرون حوض آب بازی نشسته
باشیم و در باره نوعیت آب و حوض قضاوت کنیم. برای آن که مسئله روشن شود
باید وارد آب شد. آنگاه است که میدانیم مسئله چیست. این بهترین روش برای
فهم هایدگر است. یعنی نباید در باره نوشتههای او، بدون آنکه به صورت عمیق
وارد متنهایش شویم- که شاید این مشکلترین کار هم باشد، دست به قضاوت کردن
زد بلکه برای فهم اندیشه او بایستی وارد «رود هایدگر» شد. وانگهی که وارد
رود شویم دیگر لاجرم پی خواهیم برد که بیمعناترین کاری که در باره او
میتوان کردن قضاوت کردن است بدون آنکه با او هم نوا شویم. هایدگر هم
میگوید: «قضاوت نکنید، فقط گوش بسپارید». برای فهم هایدگر – که این کار را
راهی به رهایی میدانم- باید با تمام وجود به نداهای او گوش سپرد.
«هستی و زمان» که بدون شک مهمترین اثر فلسفی درتاریخ معرفت بشری است
موافقان و مخالفان خود را به گونه شگفتآوری تحت تآثیر قرار داده است و به
چالش کشانیده است. تقریبن میشود گفت که هیچ حوزه فکری که بعد از این کتاب
به وجود آمده را نمیتوان یافت که به نحوی از این کتاب متأثر نباشد.
مخالفان با «ردیه» هاشان و موافقان با «تأییدیه» هاشان. یاسپرس هم که
کوشش کرده است تا خود را از مخالفان این اثر سترگ جا بزند بازهم از گزند
تأثیرات آن محفوظ نمانده است و در کلیدیترین اصطلاحات فلسفی خود از
اصطلاحات کار گرفته که در «هستی و زمان» به میان آمده است. گرچند واکنش
یاسپرس به این اثر تا جایی ریشه در کدورتهای شخصی و حس انتقام جویی او از
هایدگر به خاطر به باد انتقاد گرفتن کتاب خودش بر میگردد اما بازهم
میتوان تأثیرات آن را به گونه مثبت به صورت جدی در کارهای او مشاهده کرد.
نظر یاسپرس با این وجود بازهم این است: «ولی با وجود درخشش تحلیلهای
نیرومندش، در نظر من، با توجه به آنچه من از لحاظ فلسفی از آن انتظار
داشتم، چندان محتوایی نداشت». اما بهتر است که خواننده امروزی در باره
اینکه این کتاب «محتوایی» دارد یا نه به تاریخ بعد از انتشار کتاب و
تآثیراتی که به جا گذاشته است مراجعه کند. چون این اقدام همچون یک تجربه
میماند، و هر جا که پای تجربه به میان آید «سیه روی شود هر که در او غش
باشد».
اسلاوی ژیژک تعبیری در باره هایدگر دارد مبنی بر اینکه میگوید «هایدگر
مطمئنن هیچ یکی از فیلسوفان را درک نکرد». اما اگر ما اندکی جسارت به خرچ
بدهیم خواهیم توانست گفت که هایدگر را هم کسی درک نکرد، و یا به راحتی
نتوان درک کرد. هرگاه از هایدگر خواندهام هماره این دغدغه با من همراه شده
است که مسئله هایدگر از اساس با دیگران تفاوت دارد، و این با عث شده است که
خود را در یک فضای بیگانه و نا-شناخته بیابم. محض نمونه شما به سخنرانی او
رجوع کنید که در مسکیرش (زادگاه هایدگر) ایراد شده است که در فصلی از کتاب
«فلسفه و بحران غرب» نیز آمده است. آنجا ما به خوبی متوجه مسئله هایدگر و
طرز تفکر او میشویم. بعدن به این مسئه اشارههایی خواهیم داشت. کارل
یاسپرس در ابتدای همین فصل مورد نظر ما میآورد که که انتخاب راه هایدگر
همچون «تصمیمهای بزرگ آدمیانی که هنگام گزینش راه زندگی آماده خطر کردن و
فداکاری اند» میماند. در هر صورت هایدگر، و راهی که انتخاب کرده بود یک
استثنا میباشد. حتا پیوستن او به حزب نازیها یک اتفاق عجیب و استثنا است.
گرچند که این کار او تا حدودی زیادی بر اعتبار و جایگاهاش (بیشتر از لحاظ
اخلاقی) لطمه وارد کرده است اما خوب نیست که ما به همین آسانی، و بدون
آنکه در باره علت آن ریشهیابی کنیم، این کار او را اقدام نامطلوب بدانیم.
این نوع قضاوت کردن عادلانه نیست. یاسپرس در این باره آورده است: پرسیدم [
از هایدگر] «مرد بیفرهنگی مثل هیتلر چگونه میخواهد آلمان را اداره کند؟».
گفت «فرهنگ و تربیت مهم نیست. به دستهای جذابش نگاه کنید». به نظر میرسد
که این انتخاب هایدگر رابطهی عمیق با بنمایههای فلسفی او (هستیشناسی)
دارد. اکثرن پیوستن هایدگر به حزب «نازی»ها را حمل بر پا بند نبودن او به
اصول اخلاقی و طرفداری از جنایتهای این حزب میدانند، و از این طریق یک
تصویر مخدوش و شکسته از او در ساحت اخلاقی و حتا فکری در اذهان ترسیم
مینمایند. حرف بنیادی اما این است که آیا اصلن به دلایل که هایدگر برای
این انتخاب داشته و حرفهایی که خود او، چه به گونه مستقیم و چه به گونه
غیر مستقیم، در این باره زده است توجه صورت گرفته یا نه. اگر اندکی عمیقتر
بیاندیشیم و فقط صرف پیوستن او به این حزب را بهانه قرار ندهیم میتوانیم
کمی به مسئله هایدگر نزدیک شویم و او را درک کنیم- گر چند این کار به آسانی
شدنی نیست! هایدگر، بر خلاف اخلاق باوران سنتی و دینپرور، باور داشت که
آنچه که ما را میسازد اخلاق نیست، بلکه آنچه که در انسان ساختن ما نقش
بنیادین دارد هستی و بودنمان است. هستییی توأم با اندیشه انسان تمام هویت
او میباشد، و به مرور زمان عرضیات و مسایل اخلاقی و ارزشی بر او وارد
میشود. پا بند بودن به مسائل اخلاقی با وجودیکه در دایره محدود و تنگ
معنا میشود همزمان میتواند از عمومیت و جهان شمولی نیز برخوردار باشد.
به عبارت دیگر، اخلاق باوری نسبی است. کشتن انسان به طور عموم عمل زشت و
اخلاقی است اما میبینیم در بعضی جوامع انتحار کردن و کشتن دیگران را راهی
به سمت تعالی و رهایی میدانند. گر چند ریشه این مسئله را فقط میشود در
درون ایدهی مریض به نام «اسلام» جستوجو نمود. باری، اینگونه است که
میگویند اخلاق باوری را نسبی هم دانسته اند. باور هایدگر اما در باره
مسائل اخلاقی و ارزشی چنین است که میگوید برخلاف یک چیز اندیشیدن و عمل
کردن به معنای نفی ان چیز نیست- چیزیکه تبدیل به ارزش و هنجار شده باشد-
بل به گونهیی ایستادگی و مقاومت در برابر آن چیز جهت تبیین درستتر از آن
است. صورت دیگر مسئله را میشود اینگونه نوشت: ضدِ حقیقت نا-حقیت نیست،
بلکه حقیقت مخالف است. به یاد داشته باشیم که دقیقن از زمانیکه جریان ارزش
دهی و ارزش گزاری به چیزها را آغاز کردیم همان زمان ارزش حقیقی آن چیز را
کردهایم. یعنی ارزش چیزها با ارزش گزاری ساقط میشود. اگر هم کاری هایدگر
با نازیها مسئله ناگوار و زشت برای ما مینمایاند ارزش دار بودن آن نیز
خود به خود اثبات میشود. دار نه به این معنا که که خوب است که ما یک متفکر
به بزرگی هایدگر را در جمع این حزب جانی داریم بل به این معنا که رفتن او
به این حزب ارزشی بود که خلاف ارزش رایج زمانه بروز کرد، و پس خود تبدیل
به یک نا-ارزش شده است که خود ارزش است. در مجموع نگاه مان به این قضیه
بهتر است از لحاظ هستیشناسی مطرح باشد، چون مسئله کننده این عمل هستی
شناسی است.
با تمام این احوال، هایدگر میخواهد ما را به تفکر ورزی دعوت کند. تفکر
نکردن و برخوردهای روزمره و سطحی با امور عامل اصلی برای غوطهور بودن مان
در متن فحایع است. ما از سر تفکر دست به عمل نمیزنیم؛ تمام اعمال ما در
واقع اقدامی است برای فراموش کردن تفکر ورزی. متفکران ما به جای آنکه ما
را دعوت به تفکر و واردار به اندیشه کردن در ریشهها نماید متأسفانه ما را
به طرزی فجیعی دچار روزمرگی و لولیدن در سطح امور میکند: برنامههای
فرهنگی تدارک میبینند، هر روز محفل گرامیداشت و تجلیل دارند و از این
قبیل کارها. گرچند من با نفس این نوع اعمال مخالف نیستم اما اینکه
میبینیم هیچ برآیندی مطلوب و قابل قبول از این نوع برنامهها برای ما حاصل
شدنی نیست، به ناچار خود به خود باید به مخالفت برخاست. در این نوع
برنامهها تفکر ورزی به شدت چیزی غریب و بیگانه مینماید. اگر برآیندی بر
این نوع برنامهها مترتب باشد چیزی نیست جز به میان آوردن روحیهای ملیت
طلبی و قهرمان پروریهای توخالی و بیاساس، و در نهایت وقت تلفی. ما بیش از
آنکه نیاز به اقدام برای به میان آوردن چنین برنامهها داشته باشیم نیاز
به تفکر عمیق و ریشهای داریم. هایدگر میگوید: «بیایید خود را فریب ندهیم.
همهای ما، از جمله آنانی که تخصصی فکر میکنند، به اندازه کافی به فقر
تفکر دچاریم» (فلسفه و بحران غرب، ص۱۲۰). بدبختی این نیست که ما بدبخت ایم،
بدبختی این است که ما با وجود این وضعیت بازهم به ریشه عوامل به طور جدی
اندیشه نمیکنیم و هنوز عوامل این وضعیت برای مان مسئله نیست. روزانه
ساعتها با تلویزویون، موبایل و رفیق بازیها مان درگیر استیم ولی جرأت این
را نداریم که برای لحظهای هم که شده خود را از این وسایل دور و کارها نگه
داریم و به تفکر رو آوریم. درست است که تفکر کردن واقعن کاری مشکل است، ولی
این تنها کاری است که میشود برای بهبود اوضاع به آن رو آورد. ما به طرزی
عجیبی خود را اسیر این وسایل کردهایم، و چون فکر نمیکنیم محال مینماید
که به راحتی بتوان خود را از دام آنها نجات داد. البته بازهم حرف اصلی این
است که هایدگر آن را گفته است: «احمقانه است که کورکورانه به تکنولوژی حمله
کنیم؛ محکوم کردن آن به عنوان آثار شیطانی از کوته بینی است. ما وابسته به
اسباب صنعتی هستیم و حتا آنها برای پیشرفتهای بیشتر با ما در ستیزند.
اما از طرف دیگر، ناگهان و نادانسته آنچنان خود را به سختی پایند این
ابزار فنی کردایم که به اسارت آن در آمدهایم». کسانی که بخت دیدن فیلم سه
گانه ماتریکس را دارند به خوبی متوجه خواهند شد که هایدگر چه گفته است و
چگونه به طرزی پیشگویانهای وضعیت ما در جهان آینده را به زبان آورده است.
این نکته به عنوان مهمترین «تذکر» به یادمان باشد!
هایدگر متعلق به آینده است. و چون حرف زدن در باره آینده، که برای ما چیزی
در حد خیال و آرزو است، خیلی بیگانه مینماید و روی این لحاظ محکوم به این
میشویم که رأی بر مبهم بودن اندیشه کسانی نماییم که از آینده حرف زده
است. مسئله این است که باید آن را قبول کرد: برای حرف زدن در باره جهانی که
هنوز آن را نه-زیسته باشیم به ناچار مستلزم حرف زدن از زبان غیر متعارف
استیم. از این است که زبان هایدگر چند پهلو، بیگانه، و به قول عموم لفاظی
مینماید.
عباس اسدیان
۲ جدی ۱۳۹۶
|