کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

داکتر حمیرا قادری

    

 
زنانی که نباید مادر شوند!

 

 

دغدغه های پس از هشت مارچ.

در سرزمینی که دینش بدون شرط و قید، بهترینش را” بهشت”پاداشی برای مادر بودنِ زن تعیین کرده است، و اما آیینش زن را جنس دوم و فرمایه می داند، دیگر برای زنان چه دلیلی باقی می ماند برای مادر نشدن، وقتی در بسیاری موارد آیین بر دین پیشی گرفته است و به مراتب برتری جسته.
افغانستان سال هاست سرزمین مادرانی است که دل از دار دنیا گرفته اند و به عاقبتی دل بسته اند که هزار حرف و حدیث در پی اش دارد. مادران افغانستانی، خموش ترین و ناامیدترین زنان دنیا هستند که همواره در آن خاک برای گریز از ذلت زن بودن تن به مادر شدن داده اند. اما آیا به راستی مادری دوای درد زنان افغانستانیست؟ آیا واقعا مادر شدن، راه حل درستیست برای فرار از ذلت های بی شمار خانواده و جامعه ؟ آیا آپارتاید جنسیتی با بحث مادر شدن، سرپوش گذاشته می شود؟
‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎تجربه های اجتماعی در افغانستان نشان میدهد که اغلب زنان این سرزمین از جایگاه مادری به عنوان پناگاهی برای به دست آوردن عشق، عاطفه، رحم و احترام شوهر استفاده می کنند و انتظار دارند تمام نداشته های اجتماعی و عاطفی شان را که خانواده و جامعه به دلیل جنسشان از آنها گرفته است، با کسب مقام مادری به دست آورند. زنان در جامعه افغانستانی برای ماندن در زیر چتر محبت مردان بارها از این مقام استفاده کرده اند، از چهارده سالگی تا چهل سالگی، از یک بار تا پانزده بار!
تاریخ کم مهری مردان و قلدربازی های جنسی و جنسیتی شان در افغانستان، به زمان شکل گیری شخصیت جنسیتی شان برمی گردد و این بحث نیازی به توضیح و روشنی انداختن ندارد. زنان افغانستان همواره مستندات تاریخی بی شماری دارند که با استناد به آنها به راحتی می توانند در عرصه بین المللی ثابت کنند که مردانشان در بی مهری و بی شفقتی رقیب ندارند و گوی سبقت را از تمام مردان دنیا ربوده اند. برای یادآوری و اثبات سخن، واضح ترین نمونه این بدمهری و بی رحمی را می توان در تمثیل بزرگ مردان پایتخت، در مورد فرخنده دید. زنی که مرگش مردان پایتخت و تفکر مردبرتری افغانستانی را روسیاه تاریخ انسانیت نمود. خبری که تا دورترین نقاط دنیا رسوخ کرد و به راستی که همه را با بن بست انسانیت و مهربانی مواجه ساخت. بنابراین با ذکر تنها همین نمونه یادآور مردانگی افغانستانی می شویم و می گذریم از این تاریخ باربار روسیاه.
اما این نوشته روی سخنش با آن نوع از زنان افغانستانی است که در نهایت درماندگی، برای دوری از ظلم تاریخی مردانشان به مادری روی می آورند و آرامش خویش را در وادی “مادربودن” می جویند. زنان مظلومی که برای فرار از دوزخ این دنیایشان گاه تا پانزده بار تن به حاملگی داده اند و با آباد کردن فرزندانشان، خشت خشت فروریخته اند. راز بقای زنانگی در افغانستان، وحشتناک ترین تمثیل دادخواهی برای بودن است. بدین صورت که: زنان افغانستان حامله می شوند، پس هستند!
در چنین فضای فکری مادرانگی چه تعریفی، چه قدرتی و چه تقدسی دارد؟ آیا به راستی برای رسیدن به سایه سار بهشتی جامعه، فقط باید مادر بود و آیا مادر بودن فقط تغییر فیزیکیست که در بدن زنان رخ می دهد؟ آیا اصلا امکان دارد قبل از اینکه زنی موفق بود، مادری توانمند شد؟ چرا مادر شدن های مداوم در افغانستان اشتباه قلمداد می شود؟ (این مقاله در برگیرنده مشکلات، نارسایی های و کمبودی های موجود در سیستم پزشکی نیست.)
اصولی ترین و ابتدایی ترین رابطه مادر و فرزند در بدو تولد آغاز پروسه آموزش است. در این پروسه مادر مسئول انتقال میراث فرهنگی و داشته های اجتماعی خویش است تا کودک دختر یا پسرش را برای ورود به جامعه آماده کند. اجتماعی که از جامعه کوچک خانه آغاز می شود و تا جامعه بزرگ کودکستان و دانشگاه ادامه می یابد. مادر به عنوان تربیت کننده و رهبر، اولین نقش‎ساز ضمیر کودک خویشست. او با کسب مقام مادری در جایگاهی قرار می گیرد که برای کودک هر حرف و هر کنشش ، حرف اول و آخر قلمداد می شود. کودک در پروسه یادگیری و تربیت از همان آغاز در پیشگاه مادر زانوی شاگردی بر زمین می گذارد و مادر معلم باید و نباید های اجتماعی کودکش می شود. کودک از هر رفتار مادر با شوق الگو می گیرد، او مادر را در مقابل خویش می گذارد و با هر کنش و با هر کلام مادر چون آینه ای از وی تقلید مطلق می کند.
کودک بیش از اینکه از شیوه بیانی مادر بیاموزد از شیوه برخوردی مادر درس می گیرد. کودک، زندگی مادر را با دل و جان لمس می کند و از این راه خویشتن را می سازد. کودک به مادر نه تنها به عنوان فرشته رزق و روزی اش می نگرد بلکه شعر و شعور را هم از او به عنوان وحی مطلق می پذیرد. کودک از همان اول خمیرمایه رفتارهای متزلزل یا پایدار خویش را از مادر می گیرد و تا همیشه با خود حفظ می کند. سال های کودکی، سال های شکل گیری شخصیت جوانی است. زیرا انسان به دلیل اجتماعی بودن به صورت متداوم تلاش در یادگیری دارد. “دامان مادر، مدرسه کودک است و بند قنداق نوزاد دقیقا همان بند تربیتی جامعه است.”
اما آیا زن افغانستانی برای به دست گرفتن این بند تربیتی جامعه‎ی به بن‎بست رسیده، آماده هست؟
زنان افغانستان در ظلم پذیری، سکوت، تحمل، صبوری و در نهایت بندگی و بردگی تاریخی طولانی دارند. آنان با ماندن در حرمسراهای بردگی هویت خویش را تعریف می کنند و بالاتر از جنسیت تحقیر شده و تحمیل شده خویش از طریق جامعه یک قطبی، چیزی نمی دانند. مسلما زنانی مستثناء هم در افغانستان هستند که تلاش دارند در این دوره گذار از این ظلم و تحقیر اجتماعی-سیاسی بگذرند و تعریف حرمسرایی خویش را ابتدا در کشور و سپس در سطح جهانی به چالش بکشند، اما هیچ جای دنیا ، جامعه اش بر اساس استثناءهای موجود ساخته نمی شود. بی درنگ باید گفت: زنان افغانستان به هیچ عنوان به دلیل صفاتی چون بردگی و بندگی، سکوت و صبوری، که دیگر اکنون جنبه صفت مثبت با باز تعریف زن خوب یافته است، مادرانی خوبی نبوده اند و نخواهند شد. این مادران تحقیر شده در سیستم مرد سالارِ زن ستیز، سال‎هاست به پرورش کودکانی مشغولند که اگر دختر باشد، نقش دیگرباره مادر را با پذیرش ظلم بازی می کند و به نوعی تدوام دهنده نقش سنتی مادران خویشست و اگر پسر باشد، با نوع تربیت مادرِ تحقیر شده، سالار و سرور می ماند. مادران افغانستانی در طول تاریخ مادری خویش نه تنها موفق نشده اند که این آپارتاید جنسیتی را از خانه تا جامعه حذف کنند و از بین ببرند بلکه با مجموعه ای از رفتارهای ناسنجیده خویش به آن دامن زده اند. این زنان مجبور در خانواده بدون اندیشیدن و دور از هر گونه هدفی نادانسته هیزم کوره های زن سوزی سرزمینشان شده اند و با حفظ نقش حاشیه ای خود در خانه، با تربیت دخترانی ترسو و غیرمستقل و با بارآوردن و تربیت پسرانی زورگو و مستقل در تداوم چرخه سنتی زورپذیری و زورگویی در جامعه نقش چشمگیر و غیرقابل انکاری داشته اند! زنانی اینچنینی باعث تباهی خویش و جامعه خویشند.
بدون شک مادری، مقدس‎ترین جایگاه تاریخی زن است اما به شرطی که به نقش پیامبری خویش هم خودش باور کند و هم اطرافیانش را باورمند بسازد. تاریخ زن ستیزی بی وقفه افغانستانی نشان داده است که زنان محتاج این سرزمین هنوز آماده پذیرفتن نقش اجتماعی تاثیرگذار خویش نیستند و در حقیقت هنوز به راستی نمی دانند که می توانند با تغیر نوع رفتار مادری خویش هم دنیای خود هم دنیای مردانشان را متحول سازند. مادران افغانستان هنوز نمی دانند که هیچ مردی بدون تربیت آنها نمی تواند به معراج برود. مادر ظلم‎پذیر افغانستانی، با پذیرش انواع خشونت های موجود به ویژه خشونت های آموزشی و اقتصادی به صورت غیر مستقیم به کودک دخترش می آموزد که بدون حضور در اجتماع می تواند در حرمسرایی که مردی به نام و نقش شوهر آن را خواهد ساخت، مادر شود و احترام و عاطفه گدایی کند و چشمش به لقمه نانی بماند که مردِ شوهر به خانه می آورد. مادر افغانستانی به کودک پسر خویش می آموزد که می شود چون مادرش زنی را نشانه رفت و با نگه داشتنش در چهاردیواری خانه نان آور و فرمانده اش شد. پسران کوچک از دامن چنین زنانی ترسویی، قلدر اجتماعی میشوند و هم به خود آسیب می زنند و هم به دیگران. مادران افغانستانی در هر دوره تربیتی با پرورش دادن نسلی زندان پذیر “دختر” و زندان بان” پسر”، جلوی هر گونه قیام اجتماعی را برای تغییر جامعه سد ساخته اند و عروج انسانیت را با تاخیر دهه ها روبه رو نموده اند.
زنان افغانستان پیش و بیش از اینکه زن باشند، مادرانی منفعل و تاثیرپذیرند. چگونه ممکن از زنان تاثیر پذیر مادرانی تاثیرگذار انتظار داشت. چرخه سنتی نوع مادری در افغانستان باعث شده است تا مسیر تکامل انسانیت در جامعه افغانستانی به کندی پیش برود و در بسیاری از زمان ها و مکان ها در ناامیدانه ترین حالت به توقف کامل برسد. سنگ سارها، گوش و بینی بریدن ها، قتل های ناموسی، غیرت های کاذب، اسیدپاشیدن ها، حذف به عمد زنان در سطح مدیریت و تصمیم گیری های بزرگ، حفظ و ادامه خشونت های آموزشی و اقتصادی، و بسیاری موارد دیگر مصداق سخنی است که در بالا گفته شد. نمی شود منکر شد که در افغانستان چرخه تکامل انسانیت بارها و بارها به ایستایی کامل رسیده است و این دلیل اکثریت فجایعی است که افغانستان با آن مواجه است.
زنان افغانستان باید پیش از اینکه مادر باشند، زن باشند و این زنانگی را در تمام حالات از تن تا روح پاس بدارند. حریم های اجتماعی را با حرمسراهای جنسی یکی ندانند. تابوشکنی ها فرهنگی را که به پروسه تغییر اجتماع به سوی تعالی و تکامل ختم می شود، ارج بگذارند. زنان بلاخره باید در برهه ای از تاریخ متوجه شوند که بند تربیتی جامعه ارتباط مستقیمی با بند قنداق نوزاد دامنشان دارد. زنان افغانستان باید امپراطوری مردان را در خانه خویش منهدم کنند و به جای امپراطور و کنیز، انسان روانه جامعه کنند. مادر اگاه باید تخت برابری انسانیت را برای کودکان در خانه بنا کند و کودک دختر و کودک پسرش را برای پذیرفتن این برابری آموزش دهد و اگر لازم شد، کودک سرکشی که به جای برابری برتری می جوید- چه دختر،چه پسر، مجازات کند.
مادری مسولیت خطیریست در سرزمینی که هویت با جنسیت رابطه تنگاتنگ دارد، زنان افغانستان باید همواره به یاد داشته باشند که مادری مترادفات معنایی اش را در واژه های رهبری و پیامبری می یابد و فرمول ظلم پذیری در تناقض رفتار یک پیامبر قرار می گیرد. زنان دیر یا زود باید به یاد بیاورند که پیامبران جامعه خویشند.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۰۷              سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    حوت   ۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی   اول مارچ ۲۰۱۸