کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عباس اسدیان

    

 
به وضعیت اندیشیدن

 

 


آن‌چه که تا به حال برای ما روشن شده است این امر می‌باشد که سرنوشت محتوم ما غوطه‌ور بودن در فاجعه و زیستنِ توآم با ترس و وحشت، و ترسِ از دست دادن زندگی می‌باشد؛ همان که می‌گویند «زنده ماندن در این سرزمین اتفاقی بیش نیست». از جهاتی متعددی این حرف عمیقن درست است و جایی را برای گفت‌وگو باقی نمی‌گذارد. اما اجازه دهید که ما در مقابل این وضعیت اندکی سرکش ظاهر شویم و در پیِ خوانش جدی‌تر از وضعیت – به مثابه یکی از مهم‌ترین رسالت‌های فلسفه - ظاهر شویم.
کسانی‌که بخت خواندن کتاب «چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟» از مارتین هایدگر را داشته باشند بدون شک می‌دانند که مؤلف چگونه از غیبت «اندیشه کردن» ندای نگرانی سر داده است و در پی به چالش کشاندن وضع موجود می‌باشد. حرف هایدگر در آن کتاب این است: «اندیشه برانگیزترین امر در این زمانه اندیشه برانگیز این است که ما هنوز اندیشه نمی‌کنیم». اما به تبع همین سخن، و با در نظر گرفتن وضع موجود، من می‌خواهم این نکته را بیان کنم که فاجعه برانگیزترین امر در زمانه فاجعه برانگیز برای ما این است که ما هنوز به صورت جدی به خود «فاجعه» اندیشه نمی‌کنیم. قبل از همه اما می‌خواهم این نکته را روشن کرده باشم که منظور از فاجعه در نظر گرفتن تمام سطوح وضع موجود است: تبعیض، خشونت، جنگ، فقر و دیگر نکبت‌های زمینی که در این سرزمین بر ما حاکم است. در یک کلام: وضعیت ما همان فاجعه است نه چیزی دیگر.
هر روز با آماری وحشت‌ آوری از از قتل و کشتار مواجه‌ایم. مهم‌ترین خبر در این کشور این است که چیزی جز «جنگ» و فاجعه در این سرزمین اتفاق نمی‌افتد. آن‌چه که بر همگان غریب و نا-آشنا است آرامش و امنیت و به دور از فاجعه زیستن است. دامن فاجعه در سراسر این خاک برباد شده پهن شده است- به طوری که هیچ کجایی از آن از تحت پوشش بودن آن بیرون نمانده است. این است وضعیت ما. اما نمی‌خواهم بیش‌تر از این چیزی در این باره بگویم، چون فرد-فردی از اتباع این کشور می‌داند که زیستن در این‌جا چگونه است و قرار است روزانه چه اتفاقی در این خاک بیفتد. هدف این است که به نفس خود فاجعه و مواجهه ما با آن پرداخته شود. با کمال تأسف باید گفت که فاجعه بارتر از نفس فاجعه برخورد ما با فاجعه است. قشر فرهنگی و به اصطلاح تحصیل کرده و فعال مدنی گوییا برای‌شان این گزینه را رسالت انتخاب نموده اند که بعد از هر کشتاری لحظه‌ای را در خیابان‌های شهر اعتراض و تظاهرات به پا کنند و بعد هم که دوباره برگشت به دامن خانه‌های نا-امن شان خیابان‌های شبکه‌های مجازی را زیر و رو کنند. بدون شک آن‌چه که بیش از همه در خیابان‌ها رجوع می‌کنند فعالان مدنی و «تئوریسین‌»های جوان و تحصیل کرده است. این نظریه پردازها به جای آن‌که درکی از وضعیت داشته باشند، و واقعن بخواهند به گونه جدی در باره وضعیت بیاندیشند، به محض آن‌که خبری از انتحار و انفجار شنید فورن معترض می‌شوند و علیه نظام حکومت و افراد سیاهی-سیاسی استاتوس‌های فیسبوکی می‌گذارند. به نظر می‌رسد که همه داریم کم کم به این وضعیت عادت می‌کنیم: اعتراض بعد از انفجار و سپس خاموشی و در انتظاری اعتراض دوباره بعد از انفجار و کشتار. این عادت ما است، یعنی ما به این وضعیت عادت کرده‌ایم. اما هیچ‌گاه، به سخن ژوزه ساراماگو، از خود نپرسیده‌ایم که به «چه قیمتی عادت» کرده‌ایم. ما غیر از این کاری دیگر نمی‌کنیم. به این کار عادت کرده‌ایم و دوست نداریم ترک عادت کنیم. اصلن چرا باید این‌گونه بود، و به جای آن‌که جدن با وضعیت مواجه شویم و به آن اندیشه کنیم خود را دچار بطالت می‌کنیم و برخوردهای و اعتراض‌های نمادین و سطحی می‌نماییم؟ می‌گویم فاجعه مرگ آور این نیست که هر روز اتفاقات از نوع کشتار آدم‌ها به وقوع می‌پیوندد بلکه فاجعه مرگ آور این است که نفس فاجعه برای ما مسئله نیست و ما هنوز نمی‌دانیم چگونه با آن مواجه شویم. مرگ آور به این دلیل: جدی نگرفتن فاجعه‌های آدم‌خوار؛ و این دلیل کاملن منطقی و موجه است برای تکرار آن. ما به قیمت زندگی مان – که شاید بی‌هزینه‌ترین چیز در این سرزمین باشد- به فاجعه عادت کرده‌ایم، ولی در باره قیمت این فاجعه هیچ‌گاه از خودمان پرسش نکرده‌ایم.
توجه کرده‌اید که هر یک از جماعت «کتاب خوان» ما چگونه دن کیشوت‌ وار ادعا می‌کنند، و ابراز سرخوردگی از این دارند که هیچ کس در این جا خردمندانه عمل نمی‌کند و هیچ چیز به‌جای مناسب خود قرار نگرفته است. اتفاقن همین افراد است که گرایش زایدالوصفی در وجودشان رخنه کرده مبنی بر این‌که خودشان را سکان دار خرد در این سرزمین بدانند. در کنار این اما همچنان ادعا داردند که ردپای خرد را نمی‌توان در هیچ کجای از این خاک یافت. این البته یک موضوع تازه نیست و سال‌ها است که خردمندان ما چنین ادعا دارند و در حسرت این به سر می‌برند که ای کاش رهبری خرد به دستان مبارک شان برسد تا کشور را گل و گلزار نماید. اما مطمئنن که همین جماعت مفلوک حتا تا به حال زحمت این را به خود نداده اند که واقعن فکر کنند که خرد چیست.
با وجودی که دوست دارند خودشان را کتاب خوان معرفی نماید اما حتا جرأت خواندن یک جلد کتاب را هم به گونه حقیقی آن ندارند. این‌ها دوست دارند از کتاب خواندن شان سوژه بسازند؛ عکسی با کتاب و چند نخ سیگار و از این قبیل بگیرند و کارشان را به رخ رقیبان شان بکشاند. این گونه کتاب خوانده نمی‌شود؛ ولی این‌ها همین‌گونه مطالعه می‌کند و از این است که می‌گویم که خردمندان ما یک جلد کتاب را هم نخوانده اند. برای مدتی تصور کنید که دست این افراد از همه جا کوتاه باشد و در موقعیتی باشد که دست‌شان از رفیق و رفیق بازی کوتاه باشند. نه در دنیای مجازی دست‌رسی داشته باشند و نه هم خبری از اداهای روشن‌فکرانه وجود داشته باشد. این وضعیت را بر آن‌ها تحمیل کنید. فکر می‌کنید در این چنین یک وضعیت این جماعت معترض وسرخورده چه کار خواهد کرد و چه توقعی از ایشان دارید؟ هیچ! این‌ها نمی‌توانند کتاب را بخوانند و نمی‌توانند وضعیت را تحمل کنند. خیلی دور از انتظار نخواهد بود که اقرار کنیم خودشان را می‌بازند. برای این جماعت باید تأسف خورد. هیچ چیزی به راحتی حاصل شدنی نیست. قبول کنیم که جماعت فعال ما که فکر می‌کنند می‌توانند وضعیت را تغییر بدهند و آرمان های بلند پروازانه را در سر می‌پرورانند، نمی‌توانند هیچ کاری جز اعتراض و شعار دادن‌های فیسبوکی بکنند. دلیل آن واضیح است: این افراد برخورد واقعی با رخدادها ندارند. همه چیز برای شان ذهنی-پوشالی بوده و حتا برای یک ساعت هم که شده نتوانسته با آرمان‌های شان به گونه‌ای واقعی و حقیقی مواجه شوند. باید پذیرفت که تا زمانی‌که ما یک وضعیت را زندگی نکرده باشیم به هیچ‌وجه امکان ندارد تحلیل‌ها و راه‌کارهای درست از آن وضعیت بیرون بدهیم. منظور این است: آن هایی که فعال مدنی اند، کتاب خوان اند، جماعت تحصیل کرده و روشن فکر و خلاصه همه‌ای امیدهای این سرزمین اند و همیشه از فاجعه و وضعیت موجود ابراز نارضایتی دارند، تا به حال درک شان از فاجعه‌ چیزی قریب به صفر است. اصلن وضعیت خودشان برای شان گنگ است چه رسد به این که درکی از شرایط پیرامون داشته باشند. این افراد هنوز فاجعه را نه-زیسته اند، با وجودی که هر روز در متن فاجعه به سر می‌برند، فاجعه می‌بینند و هم فاجعه خلق می‌کنند. کشته می‌شوند، کشته می‌بینند و در فضای کشته شده‌گان به سر می‌برند. شاید این سخن اندکی غریب بنماید اما آن‌گاه که سرسخت باشیم و عمیق‌تر به قضیه نگاه کنیم باور کردن آن چندان غریب نمی‌نماید که این افراد فقط یاد گرفته اند که چطور بعد از هر فاجعه‌ای در خیابان‌ها ظاهر شوند و اعتراض به پا کنند. اما این اعتراض‌ها مثل یک درد مزمن است که بعد از تغییر نکبت‌بار واقع می‌شود اما با گذشت اندک زمان محدود دوباره فروکش می‌کند و تا زمان فرارسیدن فاجعه‌ی دیگر در خواب می‌روند. ما همیشه دوست داریم «فعال» باشیم و خود را به عنوان نسل روشن‌فکر و آگاه مسئول و با احساس نشان بدهیم اما ابدن به این رسالت مان عمیقن فکر نکرده‌ایم؛ در خود فرو نرفته‌ایم و اندکی از طعم حقیقی این رسالت را نچشیده‌ایم. بد نیست که قبل از همه چیز با خودمان وارد گفت‌وگو شویم و خودمان را به بن بست بکشانیم و از این بپرسیم که چه می‌خواهیم بکنیم و برای چه دست به این کار می‌زنیم. به خیابان ظاهر شدن مان برای چیست، چرا باید به خیابان‌ها ظاهر شد و از اثر این کار به چه چیزی می‌خواهیم برسیم این سوالی است که ضرور است هر یک از جماعت ما بایستی از خودشان بپرسند و لی متأسفانه که هیچ نپرسیده اند. باید قبل از همه علیه خودمان اعتراض به پا کنیم. به دلیل این‌که چرا نمی‌توانیم تعییری در وضعیت ایجاد کنیم و چرا این همه برخوردهای سطحی و روزمره شده با فاجعه داریم!
کارما شعاد دادن و در خیابان‌ها ظاهر شدن نیست. چون اعتراض‌ها و شعار دادن‌های ما همه‌اش برای فراموش کردن است، برای این است که فاجعه را بدون آن‌که جدی بگیریم و در باره‌اش به تفکر بپردازیم، فراموش کنیم و به طرزی فجیعی از یادها محو کنیم. کارما قبل از همه برخورد جدی با نفس فاجعه است؛ باید به خود وضعیت اندیشه کرد. توجه داشته باشیم که وضعیت ما همان فاجعه است واین دو امر چیزی است که فقط بر سر ما جماعت معنا شده ‌است. وضعیت ما فاحعه بار است. اما بدتر از آن این که همین که ما این‌گونه برخورد با فاجعه داریم خودش فاحعه پرور است و فاجعه‌های بعدی را به هدف می‌نشاند. یعنی فاجعه را جدی نگرفتن قاعدتن فاجعه‌های دیگر را به دنبال دارد. آیا شما واقعن به این باور رسیده اید و آن را پذیرفته اید که ما باید در قبال فاجعه واکنش خود را با تظاهرات و شعار دادن‌های مجازی به نمایش بگذاریم؟ به باور نویسنده این سطور فاجعه این است که فعالان مدنی ما درکی درست از وضعیت نداردند و به جای آن‌که فاجعه را نابود کنند فاجعه‌هایی دیگر را سبب می‌شوند. از این است که می‌گویم باید حداقل با خودمان رو-راست و جدی باشیم و به فا جعه های که شاهد بوده‌ایم و آن را زیسته‌ایم به گونه جدی اندیشه کنیم.
عباس اسدیان
بامیان- ۳۰ام دلو ۱۳۹۵
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۰۶   سال  سیـــــــــزدهم                    دلــــو/حوت   ۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی   شانزدهم  فبوری  ۲۰۱۸