و شب،
ادامهی شب بود و من
روندهی شب
به آسمان نظر کردم آسمان با من
چقدر فاصله داشت؟
ستارهیی پرسید
ستاره تو کجاست؟
صدایی در من مرد
نگاه من خشکید.
ستارهیی لرزید
ستارهها گفتند:
چقدر حوصله داشت
و شب،
ادامهی شب بود و من روندهی شب
به آسمان چو دیدم
خدا به میز عدالت نشسته بود خموش
و ماه،
شاهد بود
و آستانه سراسر
ستاره باران بود
و آسمان دل من
فقط شبستان بود
نگاه ویرانم
به کلک حیرانی
خطوط فاصلهها را به هم گره میزد
و زهر دردم را
زمین مینوشید