( غلط های گونه گون )
در این بخش ملاحظات، روی مواردی از غلط های گونه گون نوشتاری، املایی و
انشایی آثار رهنورد زریاب انگشت گذاشته خواهد شد.
اما در بخش سوم که آخرین نظریات موجود در باره آثار رهنورد خواهد بود،
عمدتاً بر مسأله نفس زبان در کل، زبان فارسی طور خاص، تهاجم فرهنگی، کلمات
بیگانه، وام واژه ها، غرض و مرض ها در زمینه و شکاکیت اقای رهنورد در گزینش
واژه ها و ابعاد فنی داستان نویسی ترکیز خواهم داشت.
نویسنده در داستان کوتاه " پرده سرمه یی رنگ" و داستان کوتاه " قماری
درشب چشم های سیاه او " چند بار واژه " بایست" را در زمان نا مناسبی به کار
برده است، مثلاً : " اما مطابق نقشش بایست به رقص آید و فریاد بزند."
در مثال دیگر: " به یاد سینه آویزی که بایست بسازد، افتاد."
مثال بعدی: " کاکه نقره سینه آویزی را که بایست بسازد فراموش کرده بود."
آخرین مثال: " برای اینکه بایست بگوید ... "
واژه "بایست" در چند مثال که آورده شد، از لحاظ زمانی، به جاهای مناسبی
قرار نگرفته که بی جا افتاده است.
استاد سعید نفیسی که از فرزانه مردان ادب زبان فارسی به شمار می رود و آثار
بهامندی در زمینه های ادب و فرهنگ این زبان نوشته است، درین باره چنین
ابراز نظر می دارد:
" بایست " و " می بایست " فعل ماضی و " بایستی " صیغه شرطی است . در مضارع
و زمان حال ، حتماً " باید " درست است و " بایستی" درست نیست. پس بایستی
این کار را بکند غلط فاحش است. باید گفت: " باید این کار را بکند" و " باید
شما ساکت باشید."
بایست ساکت باشید و بایستی ساکت باشید غلط است و بایست رفته باشد نیز درست
نیست، زیرا این جا فعل شرطی می آید و باید گفت : " بایستی رفته باشد. "
همین طور " باید آمده باشد." درست نیست.
در داستان کوتاه " بچه بد" جمله یی به این ساختار آمده است: " .... و از
بشقاب مالیده می خورد. "
باز هم استاد سعید نفیسی : کلمه قاب هم عربی است و هم ترکی . اما، آنچه در
فارسی معمول است ترکی است و به معنی غلاف و محفظه ای است که در آن چیزی
بگذارند و به همین جهت قاب عکس می گویند و یا قاب عینک و نظایر آن ها، چون
ظرفی که در آن چیزی می خورند آن هم مانند محفظه است، پس به آن هم قاب گفته
می شود.
اما بشقاب کلمه مرکب ترکی است که " بش" به معنی خالی و " قاب" در حقیقت به
معنی همان محفظه است که در مجموع "بشقاب " به معنی ( قاب خالی ) است.
حال جمله : ) .... و از بشقاب مالیده می خورد.( را در برابر نظر استاد سعید
نفیسی قرار می دهیم.
در می یابیم که اصلاً در ظرف مالیده وجود نداشته است چون ظرف خالی بوده است
و سر انجام در ظرفی که مالیده وجود نداشته، کسی هم نمی تواند، چیزی را که
برای خوردن وجود ندارد، بخورد.
البته کلمه بشقاب به پیمانه وسیعی در گفتار و نوشتار با همین صیغه و سیمای
نادرست مروج بوده و کاربرد دارد. لاکن آیا این کثرت کاربرد می تواند دلیل
موجه یی برای تداوم آن، حتی از قلم نویسندگانی صاحب نام و نشان بشمار رود
یا خیر؟
است و یا هست؟
من در اکثر داستان های رهنورد زریاب ، باری نتوانستم " است" را بیابم.
گویی نویسنده با کلمه ( است) وداع گفته است. کلمه " هست" به جای " است" در
تمام داستان ها نشسته. این صیغه ها در دو محل مختلف استفاده می گردند که هر
یک تابع قوانینی بوده و رعایت چنین قانون مندی ها، زبان را از بی قیدی رها
ساخته و آن را در چارچوب یک نظام قرار می دهد.
کاربرد واژه " هست" به جای " است" در نهایت بی اعتنایی به هرچه قاعده و
ضابطه است، در داستان های موصوف آن قدر به نظر می رسد که از آوردن مثال ما
را بی نیاز می سازد.
سعید نفیسی در زمینه چه نظری دارد؟
است و هست دو کلمه مختلف اند. " است" حالت را نشان می دهد. این که می گویند
برگ سبز است یعنی حالت سبزی دارد و فلان کس پیر است یعنی در حال پیریست.
اما "هست" مصدر هستن آمده که معنی موجود بودن و وجود داشتن را می رساند.
چنان که " هست" و " نیست" یعنی موجود و معدوم. هستی یعنی وجود. وقتی که می
گویند فلانی در خانه هست، یعنی در خانه وجود دارد و کتاب روی میز هست، یعنی
کتاب در روی میز وجود دارد. در این صورت ( ھ ) اول آن را نمی توان حذف کرد
اما الف ( است) همیشه در ترکیب ساقط می شود و از میان می رود و خوانده نمی
شود و (ھ ) کلمه " هست" را باید نوشت و باید تفاوت در میان است و هست گذاشت
و یکی را به جای دیگری به کار نبرد.
همه می دانند که روش املای زبان فارسی همگون نبوده و هرکس بر وفق مراد
شیوه کاربردی خودش را موجه می داند، چنان که من. این امر ناشی از نبود شیوه
و شگرد واحدی در زمینه املا بوده است. گاهی هم چنین بوده که نویسنده یی به
املا از سر بی اعتنایی، پشت پا زده، تا در ارائه مفهوم بیشتر از تاکید به
ساختار شکل واژه ها تمرکز داشته باشد.
باری روزنامه بریتانیایی گاردین در شماره هژدهم سپتامبر 2004 خود نوشت:
( کنگره بین المللی زبان اسپانیایی، گابریل گارسیا مارکز نویسنده کتاب ( صد
سال تنهایی ) و برنده جایزه نوبل ادبیات را از شرکت در گردهمایی خود منع
کرده است. زیرا مارکز در سخنرانی اش در کنگره گفته بود. باید وسواس املایی
صحیح را دیگر کنار گذاشت و بشر را از عذابی که از بطن تولد گریبانش را می
گیرد رها ساخت. )
البته به روایتی، در گذشته، دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل تلاش های
برای همگون سازی املا انجام داد که باری یک جزوه درسی به نام ( بحث انتقادی
بر املا و انشای فارسی ) توسط زنده یاد علامه عبدالاحمد "جاوید" تدوین
گردید و سپس در سه مورد کوشش دیگری در سال های 1340 – 1342 و 1359 در خصوص
تامین وحدت املایی ، از جانب نویسندگان و دانشمندان صورت گرفته است.
در واپسین مساعی در سال 1359 گروهی از اعضای اتحادیه نویسندگان افغانستان
که رهنورد زریاب نیز یکی از آن جمع بود، نکاتی را در رساله یی، در چگونگی
املایی زبان فارسی- دری تهیه و نشر کرد، که از باب مثال، نمونه هایی می
آورم:
هرگاه واژه های مختوم به واو مجهول و واو معروف در حالت مضاف، موصوف یا
منسوب قرار گیرند، پس از آن ها یک ( ی ) می افزائیم:
واو معروف :
الف) به حیت موصوف
بازو – بازوی توانا
مو – موی سیاه
رو – روی سپید
خو – خوی بد
حال با توجه به مثالی که پیشکش خواننده گردید، می بینیم رهنورد زریاب که
خود یکی از تائید کنندگانی اصول املایی مصوب اتحادیه نویسندگان وقت بوده
است، امروزه چه سان از آن اصول، عدول می نماید.
در داستان ( روانشناس و پیر زن ) جمله یی به این ساختار آمده است:
" تخت خوابی که روی کش زردی داشت"
دیده می شود که واژه ( رو ) در هم یک از حالاتی مانند موصوف، منسوب و یا
مضاف قرار نگرفته است و آقای رهنورد به کلمه ( رو ) یک ( ی ) تعریف ناپذیر
داده و خلاف آنچه زمانی به آن رایی داده است عمل می نماید.
مثال دیگری در داستان ( و فردا روز شنبه بود ):
" بعد آن بوی را احساس کرد. "
باز هم دیده می شود که خلاف آن قاعده کلی واژه ( بو ) را در حالی که نه
موصوف، مضاف و موصوف است، یک ( ی ) می افزاید.
تعدد چنین مواردی، اندک نبوده، اما از حوصله این مقاله بیرون است و می
بینیم که قانون چگونه ابتدا توسط واضعین آن نقض می گردد و این عمل سرایت می
کند به نسل ها و فصل های بعدی، تا جایی که امروزه دیده می شود قانون اساسی
که معتبرترین وثیقه ملی است، ابتدا توسط واضعین آن نقص گردیده و این شگرد،
جسارت می بخشد به بعضی دیگر، که به طور روز افزون دامن می گستراند.
خواننده داستان های رهنورد زریاب، کمابیش با ویژه گی های سبک او آشنایی
دارند و می دانند که او زبان محاوره و گفتار را به لفظ قلم رقم می زند.
خوب، این یک امر گسترده است و بسیار از نویسندگان، زبان گفتار را در چارچوب
زبان ادب می گنجانند، شیوه که من اصلاً طرفدار آن نیستم و آن را درست مانند
عمل شیردهی و تغذیه کودک با پستانک می دانم نه با تغذیه مستقیم از پستان
مادر.
علم روان شناسی، هر عمل تغذیه غیر مستقیم کودک را یکی از عوامل خطرناک
بازدارنده رشد کودک از لحاظ جسمی و عاطفی می داند.
با توجه به آن همه، در موارد زیادی از صحنه های بگو مگو در داستان های
رهنورد میان شخصیت ها، واژه های داخل گفت و گو می شوند که نه باید. زیرا یک
باره کیف حاصله از خوانش داستان حیف شده و دیوار اعتماد یک سره فرو می
ریزد، مانند:
( ... آب های باقی دول و ظرف ها در آن می رفت. ) در داستان کوتاه ( چاه ).
( دول ) در چنین موقعیتی، خوش آیند نیست. ( دلو ) شکل درست کلمه است. لفظ
گفتاری عوام، برای ادبیات سند بوده نمی تواند وقتی نویسنده تمام دیالوگ
هایی را که بین هر قشر و لایه یی از اجتماع صورت می گیرد در قالب ادب می
ریزد، آوردن چنین کلماتی مانند ( دول ) و ( پخچ ) در داستان ( خواب ترسناک
) در حد تواتر و تکرار خواننده را نا امید و نویسنده را از سکوی اعتبار
سقوط می دهد ولو بلند گو ها به هر پیمانه یی او را بزرگ نمایی کنند.
در آغاز نوشتم که در این بخش اشارات من نیز به مقتضای نوعیت و رنگینی غلط
ها، گونه گون خواهد بود.
عینک وسیله برای خوب و درست دیدن است و آنانی که ضعف بینایی دارند و در
تشخیص اشیاء و اجسام به مشکل دچار اند، از عینک استفاده می نمایند.
خوب این امر واضح است که عینک چه است و برای چه مشکلی به کار برده می شود،
اما آنچه مرا وا می دارد تا اندکی در باره عینک بنویسم، در واقع اشاره به
چند موردی است در داستان های نویسنده، که واژه عینک در آن به کار گرفته شده
است.
مشکل درین است که نویسنده هنوز به این نتیجه نرسیده است که عینک بنویسد و
یا هم عینک ها. بنابر آن برای رهایی از چنین وسواس موذی، فیصله کرده است که
هر دو را ، یعنی هم عینک و هم عینک ها بنویسد تا گزینش خواننده چه باشد.
مانند همان آگهی معروف : صحت یا سگرت، انتخاب با شماست !
در داستان ( شام ) جمله یی، چنین آمده است: ( ... و عینک های سفید داشت. )
باز هم در همین داستان: ( در پشت عینک هایش چرت می زد. )
در داستان ( بچه لچک صنف ما ) جمله : ( عینک پدر، زیر پای ها خرد شده بود.
)
در داستان ( باغ ) جمله: ( از پشت شیشه های عینکش ..... ) و در ده ها مورد
دیگر گاه عینک و گاهی عینک ها آمده است.
چرا نویسنده یک انتخاب واحد ندارد، شکاکیت نویسنده در درست و نادرست بودن
یکی از آن دو، به خواننده چه انتباهی دارد؟ کدام یکی بهتر است ؟
صیغه جمع اسم و یا صیغه مفرد آن ؟ لطفاً !
پول؛ پیسه، روپیه، کدام یک درست اند؟
واژه هایی که بار بار در داستان های رهنورد زریاب دست به دست و زبان به
زبان شده اند.
در داستان ( پرده سرمه یی رنگ ) : جمله ( پول به دست نمی آورد. )
در داستان ( ..... و یاسمن ها سوختند. ) جمله : ( نوت های پنجاه روپیه یی
را جدا کرد. )
در داستان ( خنده تلخ شب ) جمله : زن گفت : ( پیسه ندارم .)
در داستان ( دوستی از شهر دور ) جمله : ( یک بار دیدم که پول مان به هشتاد
روپیه رسیده است. )
در داستان ( کاغذ پران باز ) جمله: ( از هم سایه خود چگونه پیسه بگیرم؟ )
در داستان ( خواستم نویسنده شوم ) پدرم گفت: ( .... باید پیسه پیدا کنی )
و باز هم در داستان ( خواستم نویسنده شوم ) جمله: ( گفتم آدم نمی تواند
پیسه نان خودش را پیدا کند)
در مثال های بالا دیده شد که واژه های پول، پیسه و روپیه به زبان شخصیت های
داستان ها و حتی خود نویسنده، چه طور جاری می شوند.
در روایت داستان، نویسنده مسوؤلیت الفاظ و انکار شخصیت هایش را به دوش نمی
کشد زیرا، مانند موضوع املا و ناهمگونی آن که اشاراتی قبلاً داشتم، در زبان
گفتاری، اکثراً در بند درست و نادرست بودن الفاظ و تلفظ و تکلم نمی باشند.
اما، اما نویسنده خود نیز به اقتفای شخصیت هایش، واژه های نادرست را به
زبان می آورد.
همه می دانیم که واژه های پیسه، روپیه از آن زبان ما نیستند. در حالی که
نویسنده مانند کلمه عینک و عینک هایش، در بین پول، پیسه و روپیه هم گزینه
یی نداشته است.
با اغماض از ده ها گونه دیگر نادرستی در زبان داستانیی آقای رهنورد، موارد
اندکی را برگزیده و خدمت خواننده عزیز قرار دادم.
به عنوان آخرین موضوع مورد بحث این بخش:
تقریباً در تمام داستان های رهنورد زریاب، آن جا که از رنگ ها ذکر به عمل
آمده است، وصله یی به آن زده و خواننده را بی هیچ زحمتی به فاحش بودن غلط
های از آن دست متوجه می سازد.
طور مثال: در داستانی زیر نام ( پرده سرمه یی رنگ )
می بینیم که کلمه رنگ در این عنوان چه بد رنگ و ناخوش آیند است.
و هر جا که نامی از رنگ خاصی برده شده است علاوه بر نوع رنگ، کلمه ( رنگ)
را نیز به آن وصله کرده است.
چند مثال:
- در داستان ( به آخر رسیده ) بود. جمله: ( ابرهای نازک و سپید رنگ ... )
- در داستان ( پرده سرمه یی رنگ ) عنوان خود همین نقص را دارد.
- در داستان ( رقاصه ) جمله: ( چمن سرخ رنگ) در چند موقعیت.
- باز هم در داستان( رقاصه) جمله: ( توشک سرخ رنگی)
- // // // ( پرده خاکستری رنگ)
- // // // ( پرده خاکستری با خال های خاکستری رنگ )
- // // // ( راه ) جمله : ( ... و رگ های سرخ رنگ در چشم های سبز رنگش
دیده می شدند. )
- // // // ( تصویری بر دیوار ) جمله: ( در میان مه آبی رنگ ... )
- // // // // // // ( .... مبهم و تیره رنگ به نظر می آمدند. )
سر انجام می توان گفت که این نقیصه در رگ رگ تمام داستان های نویسنده ، آن
جا که از رنگی یادی صورت گرفته و تصویری ارائه گردیده است، ریشه دوانیده و
رنگ ها را به رنگ بدی، رنگ آلود کرده است. باری اگر نویسنده به نوشته هایش
با تعمق بیشتر نگاه کند، در خواهد یافت که زمان را چه دردمندانه از داست
داده است.
ادامه دارد.
با سپاس
محمد قسیم (سروش)
کابل - پاییز 1396 خورشیدی
|