رسانهها، به گونة سامانمند به ايجاد ايماژها و کليشهها ميپردازند. يکي
از کليشههاي متداوم که در هر عصر با رويههاي جديد بازتوليد ميشود، تصوير
زن کامل، بهتر و خواستني در جامعه است. اين تصوير بر مبناي انديشهها،
تيوريها و کنشهايي که در پيوند به حضور زنان در فرهنگها و جوامع
گونهگون وجود دارند، پرداخته ميشود. به بيان ديگر چنين ايماژهايي ريشه در
ذهنيت، باورها و ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي يک کشور دارند و از سر تصادف
خلق نميشوند. در چنين پيوستار اجتماعي رسانهها به توليد و بازتوليد
تصورات فرهنگي يک جامعه در مورد سوژههاي گوناگون از جمله زنان مي پردازند.
بدون شک رسانه ها ايماژهايي غير از اين را نيز توليد ميکنند، اما مهمترين
و گستردهترين ايماژهاي رسانهيي ريشه در ذهنيت جمعي و کليشههاي فرهنگي
دارند. اين در حاليست که شماري از معاني نهفته در لايههاي زيرين پديدههاي
فرهنگي، نقش ويرانگري را در رابطه به بيشتر قشرهاي اجتماعي بازي ميکنند.
رسانهها يکي از ابزارهاي
اقتدار اند و در بستر اجتماع مفهوم سازي مي کند. با توجه به اين حقيقت که
بيشتر رسانهها در اختيار منابع قدرت قرار دارند و از سوي ديگر قدرت رابطه
نزديک با سرمايه دارد و از جهت ديگر که قسمت بيشتر سرمايه دنيا در اختيار
مردان قرار دارد، رسانهها ديدگاهها و توقعات جامعه مصرفي و باورهاي
پدرسالارانه را در چارچوب برنامههاي گونهگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي
بازتاب داده همزمان پوشش بيشتر رويدادها را با نگرش مردانه سامان ميدهد.
بيشتر شهروندان با تأثيرپذيري از جو فرهنگي حاکم و پوشش و بازتاب رسانهيي،
ناآگاهانه، به سوژههاي فرمانبردار ايماژهاي فرهنگي و رسانهيي تبديل
ميشوند. يکي از رايجترين کليشههاي فرهنگي و رسانهيي، نوع پوشش زنان،
الگوسازي براي بدن کامل و ساخت حقيقت مورد نظر جامعة مصرفي از بدن زنان
است. اين پرداخت احتمالاً از مهمترين چالشهاي دنياي جديد در برابر زنان به
شمار ميآيد.
در گذشتهها، نوسانهاي مد و تغييرات پيهم و گسترده در گسترة لباس و وسايل
اتفاق ميافتاد، اما اکنون افزون بر آن، با يک تغيير اجتماعي سرسام آور، مد
و تغييرات در متن بدن انسان واقع مي شود و بدن در مطابقت با کليشههاي
اجتماعي و فرهنگي تعريف مي گردد. بر مبناي اين تفکر شهروندان و به ويژه
زنان ترغيب مي شوند تا با بهره برداري از فن آوريهاي تکنالوژي و پزشکي
بدنهاي خود را آنساني که فرهنگ و رسانه توليد و بازتوليد مي نمايند، تغيير
دهند. در چنين فضا و زمينهيي هويت زنان با تعريف بدنشان نمود مييابد و
بدن از يک جسم بيولوژيک به يک پديدة فرهنگي متغير تبديل ميشود و فرد با آن
به عنوان يک کالاي قابل تغيير با توجه به ايجابات بازار، برخورد ميکند.
در روند توليد اين گفتمان جنسيتي متأثر از سرمايه و رسانه، صورت و بدن زنان
به شکل شگفتي زايي بينقص ترسيم ميگردند. به بيان ديگر ابزار ارتباطي و
مجموع رسانهها و شبکهها، استخوانبندي و ساختار عمومي بدن زنان را بنابر
آن چه که دورة تاريخي- فرهنگي توصيف ميکند، به تصوير ميکشند و آنچه را که
در واقعيت وجود دارد، انکار ميکنند. به اينگونه زن زيبا و خواستني با
ويژهگيهاي مورد نياز سرمايه داري و اقتدار مردانه توصيف ميشود و هر زني
که برون از اين دايره قرار ميگيرد، سرزنش و در بهترين حالت ناديده گرفته
ميشود. اين در حاليست که بيشتر از نود درصد زنان، در تعريفهاي رسانهيي و
فرهنگي که از بدن زن ارائه ميگردند، نميگنجند و همين موجب سرخوردهگي و
يأس عميق آنان ميگردد.
در چنين پيوستار اجتماعي، با انکار آن چه در واقعيت وجود دارد، با زور و
اجبار يک ايماژ نو ساخته ميشود و زنان را ناگزير ميسازد تا در
چارچوبهايي که براي بدن و ظاهرشان تعريف گرديده است، با تلاش فراوان خود
را بگنجانند و در صورت عدم موفقيت زجر ببينند و «شرم اجتماعي» را بر دوش
بکشند. در دنياي معاصر صدها هزار زن جوان، از خوردن غذايي که براي سلامت
بدنشان نياز است، خودداري ميورزند. دختران جواني که در چارچوب تعريفهاي
زيبايي نوين! نميگنجند يا زناني که به دليل زايمان يا پيشرفت سن،
اندامهاي جواني خود را از دست دادهاند، با خوار شماري بدن خود، دچار
افسردهگي و ناراحتيهاي عميق رواني ميشوند.
ميشل فوکو نظريهپرداز فرانسوي معتقد است که در دنياي امروزي مفهوم قدرت
متغير شده است. قدرت دنياي امروز منوط به سلاح و خشونت نيست. خشونت
اقتدارگرايانه از طريق نگاههاي نظارتگر شبکههاي قدرت که در بافت جامعه
شکل گرفتهاند، اعمال ميگردد و اين نظارت بهگونهيي سامان مييابد که هر
فرد به نظارتکنندة خود مبدل شده هنجارهاي فرهنگي را بالاي خودش تطبيق
ميکند.
شبکههاي قدرت مهمترين مراجع توليد و بازتوليد ايماژهاي فرهنگي اند که در
يک شبکه درهم تنيده با تبليغ و ترويج از طريق رسانهها که از لحاظ مديريتي
و رهبري بيشتر در حوزة تسلط مردان قرار دارند، پيوستار مردانه را حفظ مي
کنند. به همين منوال الگو برداري زنان از ايماژهاي فرهنگي همواره با اجبار
و فشار همراه نيست. اين اتفاق طي يک روند تدريجي و با نرمسازي مفاهيم و
دادهها صورت ميگيرد. وقتي تمام ابزارهاي فرهنگي و رسانهيي اندام کشيده و
لاغر، باسن بزرگ، گونههاي استخواني، ابروان بالا کشيده و لبان پهن پف کرده
را- نمادهاي زيبايي در چند سال اخير- تبليغ کنند، روان ناخودآگاه نيز زير
تأثير قرار گرفته همين نمادها را به عنوان شاخصههاي زيبايي ميپذيرد.
زيبايي و بيهمتا بودن، احساس خوبي است و انسانها صرف نظر از جنسيتشان،
به گونه غريزي نياز به زيبا بودن و مقبول واقع شدن دارند. انسان با زيبايي
و زيبا انگاري رابطه تاريخي دارد. اين رابطه از يک سو ميل غريزي انسان را
به زيبا جلوه نمودن در مطابقت به ارزش نماهاي يک دوره تاريخي و فردگرايي
بازتاب ميدهد و از سوي ديگر بازگو کننده تمايل به امنيت اقتصادي است.
انسانها از نخستين ايجاد هستههاي تمدن، صرف نظر از جنسيت شان، با
ابزارهاي ابتدايي، مواد طبيعي و رنگ به تن خود فرديت ميبخشيدند. پسانتر
امنيت اقتصادي به ويژه براي زنان سبب شد تا زنان براي زيبا و بهتر
جلوهدادن از ديگران در حوزههاي رقابتي ازدواج و کار، در اسارت ايماژهاي
فرهنگي در بيايند.
رهايي تنِ زن از بند کليشههاي فرهنگي و ايماژها، يکي از مؤلفههاي
جنبشهاي فمينيستي است که هر کدام با تفاوتهاي کم و بيش بدان پرداختهاند.
اين مؤلفه در تقابل با مفهوم تقليل زن به تن که يکي از شاخصههاي نظام
پدرسالاري است، قرار ميگيرد. اگر تقليل زن به تن، در کشورهاي مرفه بدين
شکل تبارز مييابد، در فرهنگهايي که ستيزهجويي با بدن زن به عنوان نماد
فتنه و وسوسه، به گونه نظاممند ريشه در فرهنگ و ساختارهاي اجتماعي دارد،
زنان با ستم اجتماعي و نابرابري ظالمانهيي روبهرو ميشوند. در چنين نظامي
حتا سياستها و پاليسيهاي ملي نيز بر اساس سوژه تنِ زن و پوشش او، پردازش
ميگردند. در اين وضعيت تغيير ايماژها و هنجارها اگر ناممکن نباشد، فراوان
دشوار است.
شمار بيشتر اعلانات، مجلهها، برنامههاي تلويزيوني، فلمها و ساير
برنامههاي رسانهيي که از سوي سرمايهداري مصرفي و تعاملات بازرگاني حمايت
ميشوند، با بازتوليد چرخة فرهنگي و اجتماعي، مخاطبان را براي مصرف بيشتر
جذب ميکنند، اما آدرس اصلي اين برنامهها زنان اند؛ به گونة مثال، رنگهاي
آبي و گلابي که با تقسيمبندي جنسيتي و با ايماژهاي رسانهيي تقويت
ميگردند، با تفاوت در قيمتهايي که بالايشان گذاشته شده است،
ناهمسانيهاي جنسيتي را برجسته ساخته زنان را به مصرف کنندهگان مواد گلابي
که در بازارها قيمتتر به فروش ميرسند، تبديل نموده است.
اين برنامهها ميگويند: اگر بدن شما چربي اضافي دارد، اگر پستانهاي
بزرگتر يا کوچکتر ميخواهيد، اگر لبانتان را کلفت ميسازيد، اگر استخوان
گونههايتان را برجسته ميسازيد، ما به شما خدمات ارائه ميکنيم. بازنمايي
گسترده اين الگوي جديد براي زنان و اعلاناتي که چه از طريق رسانههاي
ديداري و شنيداري و نوشتاري و چه از طريق اعلانات شهري هر لحظه پيش چشم
اند، زن را به تن تقليل ميدهند و احساس شرمساري از بدن، عدم اعتماد و
حقارت را به زنان تزريق ميکنند. اين در حالي است که شماري از زنان با بهره
گيري از جراحيهاي پلاستيکي به سيماهاي همانند تبديل مي شوند؛ چنان که غالب
زنان جوان در کشورهايي که رفاه اجتماعي به آنان اجازه مصرف ميدهد، به شکل
تنديسهاي همسان در آمدهاند.
بدون شک امکان بازسازي بدن که به يمن تکنالوژي و پيشرف علوم طبي فراهم
گرديده است، در کليت به نوع بشر امکان زندهگي طولاني تر و اعتماد به نفس
را به ارمغان آورده است. انسانها از اين امکانات بهره ميبرند و با زيست
طولانيتر و بازسازي بخشهايي از بدن، شادتر و صحتمندتر زندهگي ميکنند،
اما هرگاه اين روند ارزشنماهايي خاصي را براي زيبايي و بهتر بودن ترويج
کند، انسانها اسير ميشوند؛ چنانچه امروز ميليون ها انسان، با وفاداري و
دغدغه اين ارزش نما هاي ويژة جامعه مصرفي را دنبال مي کنند. |