کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

مترجم: مجیب مهرداد

    

 
شعر نو چین یا غرق در مِه

 

شعر نو چین یا غرق در مِه

نویسنده: مایا لوراچ

چکیده

اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد میلادی، سال های مهمی در شکوفایی و پیشرفت شعر معاصر چین است که شعر در آن به فردیت و تجربه گرایی روی آورد. این جریان شعری به زودی با نام جریان شعری “مه آلود” یا “مبهم” شناخته شد. جریانی که در آن نسلی از شاعران جوان چینی سنت فرهنگی چین را زیر سوال بردند و نیاز بازنگری این سنت فرهنگی را پیش کشیدند. آن ها در پی بازآفرینی معنای ادبیات بودند، برای این امر آن ها در شعر شان ضمن نگاهی به سنت، روح آزادی فردی و دموکراسی برخاسته از جنش چهارم می(۱۹۱۹) را در این جریان شعری دمیدند. در عین زمان این جریان شعری به شدت زیر اثر شعر مدرن غربی قرار گرفت، و بر پایه این زیرساخت اندیشه های تازه و الترناتیف را برای شعر پی ریختند.

واژگان کلیدی: شعر مه آلود، ابهام، امروز، بی داو، گوچینگ، یانگ لیان

مقدمه

اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد قرن بیستم، زمان مهمی در شکوفایی شعر معاصر چین است. دورانی که شعر در آن ویژگی فردی و تجربی یافت. جریانی که ظهور کرد به زودی با نام”مه آلود” یا”مبهم” شناخته شد، اما در واقعیت امر این جریان چیزی که به ارمغان آورد تازگی بود، بازنمایی تازه ای از روح چینی، واقعیتی که از درون حس نیرومند به چالش فراخواندن جمودیت حاکم بر دوران پس از ۱۹۴۹ به میان آمده بود.

از زمان رخداد میدان تیان آن من در سال ۱۹۷۶ که با نام جنبش پنجم اپریل شناخته شده است، شعر در کار بازنمایی حقیقت شد. در ماه دسامبر سال ۱۹۷۸ پوسترهای بزرگی در سه نقطه بیجینگ ظاهر شدند؛ بر دیوار شیدان، که با نام دیوار دموکراسی شناخته می شود، بر دیوار وزارت فرهنگ و بر دروازه دفتر مجلهء شعر.

سال بعد این پوسترها منتج به شکل گیری مجله امروز شدند. مجله غیر رسمی ای که به دست نسلی از شاعران جوان بنانهاده شد. مجله ای که در آن شعر، نثر، نقد ادبی و ترجمه ادبیات بیرونی نشر می شد.

شاعرانی چون بی داو، مانگ کی، شوتینگ، گوچینگ، یانگ لیان که در دوران آشفتگی ناشی از انقلاب فرهنگی به بی مایگی شعارهای آن پی برده بودند این مجله را بنا نهادند. مجله امروز پس از نشر چند شماره توقیف شد، اما این نسل شاعران به نوشتن ادامه دادند و امروز شمار زیادی از این شاعران در بیرون از چین زندگی می کنند و می نویسند. این نسل را “نسل گمشده” هم می توان نامید، زیرا جوانی آن ها در زمانی از آن ها دریغ شد که تبلیغات ایدیولوژیک با حمایت دولتی در دهه هشتاد بر علیه آنچه در آن زمان “آلودگی روحی”(۱۹۸۳)یا “لیبرالیسم بورژوازی”(۱۹۸۶) خوانده می شد راه انداخته شده بود و آثار این نویسنده گان را می خواست بی اعتبار ثابت کند. نسل جدید خواهان آزادی بیان، و آزادی در کار آفرینشی بودند.

سوگمندانه، خواست های آنان پیهم نادیده گرفته شد. آن ها خواهان رهایی ادبیات از سیاست بودند. برای آن ها ادبیات نه ابزاری برای مبارزهء طبقاتی بلکه آیینه ای بود که باید خود را در آن می نگریستند. این نسلی از شاعران خود را جویندگان ساحات پنهان در هنر و سیاست می خواندند، و در پی یافتن پیوند میان اجتماع و فرد بودند؛ در پی غوطه ور شدن در سرشت انسانی برای یافتن ماهیت خود. اما کار آن ها هرگز به معنای بی حرمتی به شاعران کلاسیک نبود، برعکس حرمت استادان قدیم را پاس می داشتند، اما نمی خواستند ادامه دهنده روش باستانی ادبی باشند. به طور عمومی، آنها سنت فرهنگی چین را زیر سوال برده و روی ضرورت بازنگری در آن انگشت گذاشتند. آنها برای بازبینی معنای ادبیات تلاش کردند اما برای این کار، سنت ادبی[چینی] و روح آزادی فردی و دموکراسی جنبش ۴ می(۱۹۱۹) را مبنای کار خود قرار دادند. در عین حال، کار شان شدیداً تحت تاثیر شعر نوگرای غربی نیز قرارداشت چون در آن ایده های بدیع بدیل یافتند. آنها در واقع، در الگوهای های شعری خارجی، قدرت شگرف خلاقانه ای نوسازی را یافتند. از این راه شعر آن ها نمایانگر مرحله نوی از تجربه خلاقانهء تجربی متکثر بود، که می توان آن را شعر الترناتیف هم خواند. شعری که در همه سطوح اصیل و تجربی بود؛ در زبان، نحو، ساختار و تصویر سازی.

این نسل شاعران در واقع جهان خویشتن را آفریدند، جهانی سرشار از شور و الهام های دست اول. شعر آن ها بی گمان صدای یک نسل جدید بود؛ صدایی که نیازها و آرمان های خودش را برای خودش بازگو می کرد. شعری که سرشار از روح زمانهء آن ها بود.

شعر جدید شعر واقعی بود، این شعر از واقعیت عینی به واقعیت ذهنی سیر می کرد. شاعر از جهان بیرونی توجهش را به سمت جهان درونی برگردانده بود. این شاعران تصاویر خودشان را متناسب با احساسات و شور درونی شان می آفریدند. این شعر در کلیت آن مه آلود یا مبهم نیست، بیشتر بیداری و احیای زیبایی شناسانه خودآگاهی است، بر همین اساس می توان این شعر را نوعی دیگرگونی ژرف یا انقلاب هم نامید. بیانیه های شماری از شاعران معروف این نسل گواه حقیقت کار هنری آن هاست.

بی داو:

من می خواهم مونتاژهای سینمایی را برای ایجاد کولاژ بصری و تاثیر آنی در شعرم به کار ببرم.

گوچینگ:

هنگام درک یا بیان چیزی، شاعر کمتر از منطق، قضاوت، تمایز و روابط علی کار می گیرد. او سریع روابط میان چیزها را فراموش می کند.

یانگ لیان:

شعر توضیح نمی دهد؛ به سادگی اتفاق می افتد.

پس از سال ها تسلط ایدیولوژی مائویستی، شعر نو چینی امکان بازگشت به ماهیت هنری اش را یافت، امکانی که از طریق آن به ارزش های هنری اش رسید، تا به ماهیت هنری اش نزدیک شود، تا آزاد شود، شعری که نماد بیگانگی و سرخوردگی نسل جوان پس از نقلاب فرهنگی شد، و شعری که متاثر از مبارزهء شان برای امید، بقا و کرامت انسانی گردید. شعرآن ها تصویری از ترس ها، شک ها و ناامیدی های آن نسل است.

برای شاعران نسل نو، شعر واسطه ای برای آشکارگی روح بود. گاهی که این شاعران به اثرگذاری شعر، احساس نیاز می کردند، احساسات شان را در صریح ترین صورت بیانی بازتاب می دادند، یا به قول گوچینگ چیزی که شعر نو را برجسته می سازد آشکارگی خود در آن است، خودی که با ویژگی های جهان نو در آمیخته است. او باور داشت که این “خود” جدید برسر ویرانه های جهان قدیم خلق شده است.

شاعران جدید برای خودی که دارای خصلت های مدرن بود، دادخواهی می کردند. چون، آن ها به حقوق بشر، ارادهء آزاد بشری و رهایی انسان از قید دیگران باور داشتند. این همان خود واقعی انسان است، خودی که دارای کرامت، آگاهی و پیچیدگی های درونی است.

به نظر آنان، شعر نو تنها به این دلیل که محتوا دارد مهم نیست، بلکه وسیله ای است برای آشکارگی احساس شاعر، و هنگامی که شاعر بتواند احساساتش را با مخاطب شریک کند در کارش موفق شده است.

به عنوان راهروان مسیرهای نو، شاعران “ابهام” با روی آوردن به بیان بی حد و مرز، نمادگرایی فردی و خصوصی را در شعر خود خلق کردند. آن ها از این که به سمت حساسیت درونی شان گشوده باشند و روح انتقادی شان را نمایان سازند هراسی به خود راه نمی دادند. با تاکید بر پیوند شاعر با جهان بیرونی و با نمایان ساختن تناقض های درونی زندگی خود، شعر شان را ابزاری برای بیان پیچیدگی های زندگی ساختند.

همان گونه که پیشتر یاد شد، این نسل نو شاعران زیر اثر مدرنیزم غربی بودند، زیر اثر جریان های ادبی اروپا و امریکا. آن ها مشتاق خواندن شاعرانی همچون بودلر، رمبو، مالارمه، هاینه، یتیس، پاوند، الیوت و امی لوول بودند.

برعلاوه، این شاعران شهامت رد سنت شعری انقلابی پیش از خود را نیز داشتند و از تکنیک ها و شیوه های ادبی آن بریدند. آن ها به منظور نشان دادن حقیقت بنیادین هستی بشری، خود را متعهد به یافتن بوطیقای نو ساختند. آن ها شعر آزادی را معرفی کردند که در دهه های سی رواج داشت، اما تاثیرات جریان های شعری غربی به طور آشکاری بالای آن محسوس بود. در این نوع شعر ابهامات زیادی نهفته است، تصاویر فشرده غیر مستقیم، طبیعت رویاوار و نا روشن. آن ها این روش را برای برانگیختن ذهن مخاطبان شان برگزیده بودند تا تصورات آن ها را دگرگون کنند؛ در واقع در این نوع شعر معنا به دست خواننده ایجاد می شود و این شعرها به شدت تاویل پذیر اند.

همچنان تکنیک کار آن ها نو است، مبتنی است بر نمادگرایی، و شعرها دربردارنده تصاویر انتزاعی اند، طوری که گاهی به گونه درهم‌آیی تصادفی اندیشه ها و تصاویر به نظر می آیند.

در شعر آن ها مسجع سازی از طریق قافیه به عمد نادیده گرفته می شود، آمدن سطرهای غیر معمول و نادیده گرفتن پیهم علامت گذاری، نشان دهنده احساسات تند و شورمند این نسل است، در کنار آن این نوع شعر بر اصالت انتخاب هایش نیز تاکید دارد.

شعر “مه آلود” بارها به خاطر ابهام، به خاطر دیرفهمی و نا فشردگی اش، مورد هجمه قرار گرفته است،. ای چینگ، شاعر شناخته شده، می گوید که این نوع شعر به مردم خدمت نمی کند و با تاکید بر فردیت، بیگانگی و خود محوری، تقویت کننده آلودگی روح است، و این نوع شعر تهدید بزرگی برای نسل جوان است. ای چینگ نگران است که ابهام این شعر نقابی است بر انتقاد از حکومت.

ناگفته پیداست که تمام مخالفانی که این نوع شعر را متهم به غربی بودن می کنند آن را خیانتی به سنت فرهنگی چین می دانند.

خواننده چیز فهم می داند که دلیل این مخالفت ها ابهام یا پیچیدگی این نوع شعر نیست. همان گونه که می دانیم، شعر و انسان ذات پیچیده ای دارند و این نوع شعر در اولین مواجهه غیر قابل فهم می نماید. زمانی که یک شعر جریان” مه آلود” را می خوانیم خواننده خودش را در سطرهای رازآلود در موقعیت رمزگشایی چیزهای ناگفته در این نوع شعر می یابد.

خواننده باید قابلیت تماشای ماه در درون مِه را بیابد، و این همان چیزی است که شعر این نسل را چالش برانگیز و برانگیزنده ساخته است.

در صفحات پیشرو تلاش می کنم سه تن از مهم ترین شاعران این نسل را معرفی کنم.

در صفحات بعدی شاعرانی چون بی داو، گوچینگ و یانگ لیان را با مختصری از ویژگی های کارشان معرفی خواهم کرد.

بی داو(۱۹۴۹-)

بی داو اسم مستعار ژاو ژینکای است. یکی از بنیان گذاران مجله غیر رسمی امروز، کسی که پس از سال ۱۹۸۶ آثارش در چین نشر نمی شوند. بدون شک او شناخته ترین چهره این جریان و یکی از جنجال برانگیزترین نویسندگان این نسل شاعران است. او با فهم خصلت سرکوبگرانهء رژیم سیاسی چین همواره با آن مخالفت ورزید و در نتیجه به یک بیگانه مبدل شد.

واکنش های او در برابر فشارهای سیاسی و اجتماعی نشان دهنده قدرت مرکزی پنهان در پشت شعرهای او است، چیزی که به تلخی، یاس عمیق و بدبینی یک نواخت در شعر او بدل شده است.

شعر او تعهد سیاسی چندانی ندارد، شعر او بیانیه های صادقانه حاوی نگرانی های فردی او هستند که منشا آن ها فلسفه انسان باورانه ای است که متعهد به حرمت به حقوق و نیازهای اساسی انسان، روابط انسانی و ایمان به کرامت انسان است که با گم­گشتگی و رنج هم سرنوشت است. به دلیل جستجوی خود و تلاش برای آشکارگی سرشت راستین خود شعر او معنای جهانی دارد.

در حقیقت بی داو آن گاهی که درباره ترس ها و امیدهایش و مقاطعه با سنت های پس از سال ۱۹۴۹ صدا بلند می کند شهامت بی نظیری را به نمایش می گذارد.

برای او هنر(شعر) یگانه راه انتقال و تسکین دردها و رنج های او است.

فاتحه ای برای قربانیان چهارم جون
زنده نه، بلکه مرده
در زیر آسمان ارغوانی آخرالزمان
در قطارها در حرکت اند
رنج همه را به پیش هدایت می کند
در پایان هر نفرتی نفرت است
بهار فرسوده است، آتش بزرگ در حال گسترش است
و راه بازگشت دورتر
نه خدایان بلکه کودکان
در میان تصادم کلاه‌خود ها
دعا می خوانند
مادران روشنی می زایند
تاریکی مادران را می زاید
سنگ می لولد، و ساعت به عقب بر می گردد
کسوف قبلا اتفاق افتاده است
نه بدن که روح های شما
هرسال از نو زاده می شود
همه شما هم سن و سالید
و عشق برای مردن
هم پیمان همیشگی اش را یافته است
شما همدیگر را تنگ در آغوش می کشید

(مک دوگال و چن می پینگ۱۹۹۱:۱۱)

بی داو یک قهرمان فرهنگی است. نسل آموزش دیده چینی دردها و شک هایش را در شعر او می یابد؛ نسلی که عین او نگران زندگی است، نگران مرگ روح انسان. در شعر فاتحه، که چند روز پس از چهارم جون نوشته شده است، هنوز هم امید و باور حس می شود؛ همه در آن روزها باور می کردند که این دهشت به زودی باعث سرنگونی عاملان آن خواهد شد.

گوچینگ(۱۹۵۶-۱۹۹۳)

در جریان انقلاب فرهنگی، گوچینگ در محلات دور افتاده چین در تبعید به سر می برد. او برای چهارسال گله بانی خوک ها را می کرد، در همین هنگام تصمیم گرفت که بنویسد و نویسنده شود. او نخستین شعرش را در مجله امروز در سال ۱۹۷۹ نشر کرد. او هم مورد حملات بی پایان، با عنوان”آلودگی روح” و” لیبرالیسم بورژوازی” تا سال ۱۹۸۳ قرار گرفت.

او بعدن به نیوزیلند رفت و در آنجا تا زمان مرگش ماند. باری او گفته بود تنها چیزی که می خواهد گله بانی در یک شرایط صلح آمیز است.

شعر گوچینگ به شدت فردی و تجربی است. او دوست داشت که فرم ها و مضامین متنوع شعری، از شعر سیاسی تا شعر تغزلی و عرفانی، را بیازماید. برای او شعر و زندگی مشابه هم اند، از نظر او به هرپیمانه ای که انسان بفهمد، به همان اندازه مایه ناامیدی اش می گردد. او شعر نویسی را دور از تجربه سیاسی کشورش آغاز کرد، و فکر می کرد که شعرش درونمایه سیاسی ای دارد که او را به شهرت می رساند، او هرچند خودش را یک شاعر سیاسی نمی داند و این مضمون را جانمایه اصلی کارش نمی خواند. در بسا مواقع او در جستجوی فردیت چینی است و تاکید داشت که آنچه را که حس می کند و نمی تواند بگوید می خواهد برزبان آورد.

دور و نزدیک

تو

حالا به من نگاه کن

و به ابرها نگاه کن

حس می کنم

بسیار دوری وقتی به من نگاه می کنی

بسیار نزدیک وقتی به ابرها نگاه می کنی

(یه ۱۹۹۱:۸۲)

این شعر از حس تلخ اندوه و تنهایی حکایت می کند. به روشنی می بینیم که در این شعر کمبود پیوند و فاصله میان هردو به چشم می آید، میان شاعر و مخاطب ناشناخته.

روشن است که پیوند در این میان از دست رفته است. شعر پارادوکسی را در تصویر ابر نشان می دهد. به گونه معمول ابرها دور اند، اما نه در این شعر. در این شعر ابرها برخلاف نزدیک اند. از سوی دیگر، مخاطب در دور دست قرار دارد و خلاف آنچه که شاعر انتظار دارد. این متناقض نمایی در کنار رو در روی هم قرار گرفتن دو چشم انداز، آن چیزی است که این شعر را یگانه ساخته است.

یانگ لیان(۱۹۵۵-)

یانگ لیان در سال ۱۹۷۶ به نوشتن شعر آغاز کرد. یازده سال بعد، در سال ۱۹۸۷، نشر شعرهایش ممنوع شد، و در سال ۱۹۸۹ به نیوزیلند مهاجرت کرد، از سال ۱۹۹۳ به این سو در لندن زندگی می کند.

او به تاریخ در کارهایش تعهد دارد و فردیت را اساس تفسیر تاریخی می داند که فرد بخش اساسی آن است. به بیان دیگر در چشم او هر فرد بخش مهمی از تاریخ بشر است. شعر از نظر او ابزاری برای کشف روح است. شعرهای او تحت تاثیر نیچه و به خصوص کتاب چنین گفت زرتشت اویند، و همچنان تحت تاثیر علف های وحشی اثر لوشان، همچنان تحت تاثیر عشق و امید نسل خودش در زمانهء عسرت تاریخ چین. شعر او بازتاب مستقیم ریتم های قلب اند. از نظر او زندگی جنگلی است که از خاکی پلید سر می زند و در تکاپو و شتاب به سمت اقیانوس است.

یانگ لیان در مجموعهء شعراش با نام نقاب و تمساح، در پی اندیشه های نو و تکنیک های نو در زبانی فردی است. این مجموعه دربرگیرنده دوبخش و در هر بخش سی شعر است. هر شعری دربردارنده شش سطر فشرده و کوتاه است. شعرهایی قدرتمند، سیال با تصاویر گروتسک گونه.

شعرها نمایانگر پیچیده گی اندیشه و لایه های گوناگون معنایی اند. یانگ لیان باور دارد که زبان می تواند به خدمت نویسنده در آید و این هدفی است که می خواهد در کارش به آن برسد. برای او کاربرد نوآورانه زبان مهمترین عامل برای رسیدن به خودآگاهی در شعر است. می توان شعر او را شعری برای شعر نامید.

در مقدمه مجموعه نقاب ها و تمساح یانگ لیان می نویسد: من در عجبم که آیا این شعر ها را من نوشته ام؟ این کلمات و حروف مرموز چینی، هرکدام یک خانه قدیمی اند با چهار دیواری هایی که زمان های زیادی در آن سکنا گزیده اند. می خواهم چیزی بگویم اما در صفحه سفید کاغذ آوازهای زیبایی را می شنوم، شاعران با شعر برای هزاران سال این گونه برخورده اند. شاید شعر هیچ زمانی وجود ندارد، تنها انبساط تنهایی است، مانند تنهایی غمگین پرنده گانی که در صبح آواز می خوانند.

همه چیز آبی

آبی ای که من دیگر در آن وجود ندارم

شاید شاعر شیفته روحی است که میان کلمات سرگردان است و میان نقاب ها، در جستجوی خودی که در زمان دیگر و جای دیگر در انتظار او است.

زمانی که من دیگر نمی توانم چهره خودم را تشخیص دهم، چهره های دیگر را تشخیص می دهم؛ زمانی که همه کلمات به فاصله ها عقب می نشینند، تنها یک سطر شعر در دستان من باقی می ماند.

نقاب ها

نقاب ها در چهره ها زاده می شوند

چهره ها را تقلید می کنند

اما چهره ها را انکار می کنند

نقاب ها در صفحات خالی زاده می شوند

می خواهند صفحات خالی را بپوشانند

اما خلا در صفحات برجا می ماند

تمساح

در عمق شب تنها نشسته ام

تمساح ها به ساحل دستبرد می زنند

مانند شعرهای نامریی

که میان انگشت ها می خزند

و در زیر انبوه علف و برگ ها

و به صورت نا مریی ای می بینی

که بلعیده می شوی

چند نمونه از کلام شاعران

شعرهایی از بی داو

۱

تصور، همان تصور پدر

گریه مکرر کودکان

در نهایت، مقاومت در برابر کوهستان

دست و پاچه نباش

من در میان ذهن شماری از درختان گشته ام

و از لکنت زبان به سرود بازگشته ام

اندوهی که از دور دست می آید

شکلی از قدرت است

که با آن میزها را اره کردم

آدم هایی هستند که برای عشق کوچ می کنند

آنگاه که کاخی در تعقیب طوفان ها

از سلطنت های زیادی می گذرد

فراتر از زندگی با مبل

کیک ها بر دهل ها می کوبند

روحانیان داوویی در حال تجربه معراج اند

جوانان از کوچه ها می گذرند

و از منطق شب می گریند

و من به آرامش می رسم

۲

این روز



باد با عشق محرم است

رنگ های شاهانه تابستان در تلالو

کسی در تنهایی ماهی می گیرد

زخم های زمین

ساعت زنگدار در حال ورم کردن است

از شما آنانی که بعد از ظهر قدم می زنند

لطفن در معنای زمانه شرکت کنند

عده ای روی پیانو خم شده اند

دیگران زینه ای را انتقال می دهند

بی خوابی برای دقایقی پابرجاست

تنها چند دقیقه

خورشید دوباره سایه را می جوید

من آب را از آینه روشنی می نوشم

و دشمنم را با چشم ذهنم نشانه می گیرم

آواز خوانی درونی

اقیانوس را مانند یک تانکر تیل عصبانی می کند

در ساعت سه بامداد قوطی ای را باز می کنم

و ماهی را رها می کنم در روشنی

۳

فبروری

شب در شتاب که کامل شود

من در درون زبان جمع می کنم خودم را

آلت موسیقی مرگ

سرشار از سرما

کسی که در شکاف روز آواز می خواند

آب را تلخ می کند

شعله های خون چکان

می جهند مانند پلنگی به سمت ستاره ها

باید شکلی باشد تا رویایی باشد

در سرمای اول صبح

یک پرنده سحرخیز

به حقیقت نزدیکتر می شود

آنگاه که من و شعرم به یگانگی می رسیم

فبروری در کتاب ها:

جنبش ها، سایه ها

۴

ما

در هراس از لطافت طبع

فانوس ها در دست در پی بهار

سوسوی زخم ها، گردش پیاله ها

در انتظار لحظه فریاد باش

دزدی به پسته خانه دستبرد می زند

نامه ها جیغ می کشند

ناخن ها آه ناخن ها

کلمات این سرود تغییر نخواهند کرد

هیزم ها نزدیک به هم افتاده اند

در جستجوی یک مخاطب

در جستجوی قلب زمستان

پایان یک رود

قایقران در انتظار صبح نفوذ کننده

یکی باید عشق را از سر بنویسد

شعرهایی از گوچینگ

۱

سایه های تپه ها

از میان سایه های تپه ها

شوالیه ای از اعصار گذشته ظاهر می شود

در دستش افسار یک اسب تندرو

راه ها در دور و برش ناپدید می شوند

آرامش می آورد

و قصه ها را تغییر می دهد

امروز شیطان

فردا فرشته

۲

در یک چشم به هم زدن

در عصری نا به هنگام، توهم ایمان داشتم

و هرگز چشمانم را از نگاه کردن باز نداشتم

رنگین کمانی

که در فواره ای شنا می کرد

به نرمی رهگذر را دید می زد

در یک چشم به هم زدن

به چراغ سایه های دروغین مبدل شد

آواز ناقوسی

که در کلیسا می زیست

ساعت های متوالی قصه می کرد

در یک چشم به هم زدن

به چاهی ژرف مبدل شد

گل های سرخ

که در پرده جوانه می زدند و می شکفتند

با هیجان به باد بهاری سلام می کردند

در یک چشم به هم زدن

به جریانی از خون بدل می شدند

از برای ایمان

چشمانم را با زور باز نگهداشته ام

۳

پس از باران

پس از باران

چمنزار صاف و پر آب

و خاموشی

حشرات از بال زدن مانده اند

در سرزمینی که گیاهان شفابخش

دردها را دوچندان می کنند

شبش های ساحل در پی موج های لرزان اند

گلبرگ ها، گلدان ها، گل ها

به زندان درهم شکسته چسپیده اند

حباب ها رنگ های غارت شده را از نو می فروشند

بیدهای جوان دور دست

با موهای درهم و برهم

برای اولین بار دیدند

که چرا غمگین است

۴

آدم برفی

در پیش درگاه

آدم برفی ای ساختم

که به جای من بی عرضه حرف بزند

تو آب‌نباتی را بیرون کشیدی

از همان شیرین هایش عزیزم

در برف گور کردی

با این تصور که شاید

شاد شود

اما آدم برفی نخندید

تا آن زمان که

آفتاب سوزان بهاری

تا آخر آنرا آب کرد

کجاست مرد؟

کجاست قلبش؟

در کنار آن گودال اشک

تنها زنبورهای عسل حضور دارند

شعرهایی از یانگ لیان

۱

باغ زمستان

درختان یخ زده سرخ در برف، طوریکه جاکت ژنده باد برتن کرده باشند

برف زیر پاها صدا می دهد

هنگامی که شب در شتاب است، با کفش هایی با پاشنه های تازه

بزها از تنهایی می ترسند، و از گوش هایشان

بع بع هایشان را به شیون و فریاد مبدل می کنند

در راه، گاوی همین لحظه زاییده است

پر از جای شلاق، خوابیده است نفس زنان در گل و خون

چراغ های جاده پیش از وقت روشن شده اند، و عاشقان تاریک مانند صخره ها

ایستاده اند با چهره های درهم در برابر یک تخت فلزی معنوی

موش مزرعه، یک نرس بیزار است و با خشم

از راه زخمی به باغ رویا می گذرد

گل ها، گوشت های سرخ کمرنگ، محفوظ در زیر زمین

مانند وقتی که کودکی می میرد، همیشه یک روح جوان حاضر است

ستاره ها به گونه کامل شکل نیافته اند

ما را در پشت یک چپر آهنی قفل کن



۲

شهر شاعر مرده

نه تنها آنانی که زیسته اند می توانند بمیرند

آن نام هایی که در سکوت دفن شده اند در زندگی

سکوت را تحمل کرده اند

در این شهر تو نابود شده ای

جاده ای خالی انگار مراسم تشیع جنازه است

نور ماه سخت چون آهن

استخوان ها صدا می دهند در دستان آهنی

آنچه بیرون از پنجره است دیری است فراموش شده است، صدای طبل های کوچک

هر کلمه ای که در زندگی حذف کرده ای بر می گردد که حذفت کند

بدون شک حذف می کند، با بی رحمی حذف می کند

جهان حذف شد، چهره آدم های آزمایشگاهی نزدیکتر و شفاف تر

چشم های حذف شده، نگاه، لبه پیاله ها را صیقل می زند

حک می کند پرنده ای کاغذی را با خطوط ظریف

مانند آن یکی که در پیش چشمان تو نابود شد

مچاله شده، دور انداخته شده، مانند نسخه خطی پوسیده ای در گوشه ای

واپسین مرگ تو آشناست

یک خانه قدیمی منتظر است که تغییر دهد یک اسکلت مرده را



۳

آنانی که بیش از همه به زبان بی باور اند شاعران اند

در برف سپید، گل ها هنگام زایش پژمرده اند

و شعله ها دور اند از دو دست سرمازده

زمستان مشغول است، مثل یک ویراستار سخت کوش

مرا نور آفتاب قطعه قطعه کرده است

و خم شده ام که بو کنم تعفن جسدم را

در بادهای شمالی کسی، باغ سال های پیش مرده بود

وجود داشتن برای ارواح، و در نهایت بازگشتن به ارواح

موسیقی آبی درخت و درخت قد می کشد از تنهایی محض

و برف باری بزرگ دوم از شانه های من

باغ را می پوشاند، من فراموش شده ام

با خسته گی در راه، به خطایی مبدل می شوم

و مانند یک گلوی گرفته در روشنی خیابان های بیابان شده

آواز می خوانم، کلمات پژمرده برای سال های زیادی شهادت می دهند



شعرهایی از شوتینگ(شاعر زن)





به درخت بلوط



اگر دوستت بدارم

هرگز گلی نخواهم شد آویزان از تو

مفتخر به شکوه وام گرفته از سرشاخه های تو

اگر دوستت بدارم

هرگز تقلید نخواهم کرد از یک پرنده ابله

که آهنگی یک نواخت را برای سایه سبز می خواند

یا مثل بهار نخواهم بود

که در تمام سال آرامش ببخشم

یا قله بلندی که

شهرت و و قار ترا بلند کنم

حتا نور خورشید

حتا باران بهار

هیچ کدام کفایت نمی کند

باید درخت ابریشم باشم

درختی که در کنار تو می ایستد

ریشه هایمان به هم گره می خورند در زیر زمین

و برگ هایمان در ابرها همدیگر را لمس می کنند

با هر وزش باد

به هم سلام می دهیم

اما هیچ کسی نمی تواند

زبان ما را بفهمد

تو شگوفه های برنزی خواهی داشت و ساقه آهنی

مثل چاقوها، شمشیرها

و نیزه ها

من گل های سرخ خواهم داشت

مانند نفس، سنگین و ژرف

مانند مشعل حماسی

باهم تجربه خواهیم کرد

جذرومد سرد موج ها را، طوفان ها را و رعد و برق را

باهم شریک خواهیم کرد

چراغ در مِه را، رنگین کمان را

و همیشه به هم وابسته خواهیم ماند

و تنها این را می توان عشق بزرگ نامید

جایی که اعتماد واقعی و ژرف است

تنها آزادگی ات را دوست ندارم

همچنان می خواهم استوار باشی

و زمین زیرپاهایت بلرزد

گریه یک نسل

شکایت نمی کنم

برای تیره بختی ام

برای از دست رفتن جوانی ام

از ریخت افتادن روحم

برای شب های بی شمار بی خوابی

که مرا با خاطرات تلخ رها کرده اند

همه حقیقت های پیکش شده را رد کردم

همه زنجیرها را شکسته ام و رها شده ام

وهرچیزی که از قلبم باقی مانده است

در ویرانه هاست، آنقدر دور که چشم کار نکند

اما هنوز ایستاده ام

برای افق می ایستم

هیچ گاهی هیچ کسی به هیچ قیمتی

قادر نخواهد بود مرا پایین بکشد

اگر این منم که در گور شهید خوابیده ام

گوزن سبز حروف سنگ قبرم را می خورد

و با زنجیرها درباره نکاتی از قانون جدل می کنم

اگر من بودم با چهره ای نحیف و کم نور

ناتوان برای تقصیرهایم با کاری همیشه گی

اگر من بودم

در تراژدی ام تنها می مانم

شاید قبلن بخشیده باشم

شاید خشم و قهرم

حالا فروکش کرده باشند

با ننگ سرزنش

اما

برای پدران کودکان

برای کودکان پدران

نباید بیش از این ها بلرزیم

از سرزنش های ناگفته ها

از زیر سنگ قبر ها در هرجا

نباید رو به رو شویم

هر سمتی که بر می گردیم

با اشباح بی خانه

تا آنجا که کودکان معصوم پس از هزار سال

نباید درباره تاریخی که ما پشت سر گذاشته ایم فکر کنند

برای این خلای حافظه ملی

برای راه پر مشقتی که نژاد ما از آن گذشت

برای خلوص آسمان

و استقامت جاده در پیش رو

من حقیقت را طلب می کنم

دیوار

ناتوان بودم که در برابر این دیوار طغیان کنم

تنها آرزوی طغیان داشتم

من کیستم؟

این چیست؟ احتمالن این پوست من است

که به تدریج چین و چروک برداشته است

نه باران را حس می کند و نه باد و نه سرما را

و نه عطر گل ها را تایید می کند

شاید هم

من نوعی از چنار آسیایی ام

یا انگلی که بستر یک رود گل آلود را تزیین می کنم

بعید نیست که تصادفی باشم

هنوز در ظهر دیوار اغاز به حرکت می کند

پاهای نامریی اش را حرکت می دهد

مرا می فشارد، مجبور می کند

که به همه شکل های ممکن در بیایم

می ترسم و به خیابان می گریزم

و همان کابوس را در همه جا می یابم

که از پاشنه های همه آویزان است

یکی پی دیگر چشم های لرزان می آیند

یکی پی دیگر دیوارهای سرد

آه حالا که می نگرم

اول باید تمام کنم

چانه زنی هایم را با آن دیوار

تا بر ترس های خودم در جهان غلبه کنم

منابع
 

Cheng, Guangwei (2003) Zhongguo dangdai shige shi. (History of Contemporary Chinese Poetry) Beijing: Beijing Zhongguo renmin daxue chubanshe.

Duke, Michael S. (1985) Contemporary Chinese Literature. An Anthology of Post-Mao Fiction and Poetry. New York, London: M.E. Sharpe Inc., Armonk.

Gu, Cheng (2003) Gu Cheng de shi. (Poems by Gu Cheng) Beijing: Renmin wenxue chubanshe.

Lee, Mabel (1990) Yang Lian. Masks and Crocodile. A Contemporary Chinese Poet and His Poetry. Sydney: Wild Peony PTY LTD.

Liu, Xiang (2003) Naxie rizi de yanse. Zhongguo dangdai shuqing shige. (The Colours of Those Days. Contemporary Chinese Lyric Poetry) Shanghai: Xuelin chubashe.

McDougall, Bonnie S. and Chen Maiping (1991) Old Snow. Poems by Bei Dao. New York: New Directions Books.

Tang, Tao (1993) History of Modern Chinese Literature. Beijing: Foreign Languages Press. Yan, Yuejun (۲۰۰۲) Menglong shixuan. (Misty Poetry. Selected Poems) Beining:

Chunfeng wenyi chuban faxing.

Yeh, Michelle (1991) Modern Chinese Poetry. Theory and Practice since 1917. New Haven and London: Yale University Press.

Zhang, Qinghua (1998) Xin shiqi wenxue. (New Era Literature) Guangdong: Gaodeng jiaoyu chubanshe.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۰۳  سال  سیـــــــــزدهم                    جــــدی   ۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی    اول جنـــــــــــــــــــوری ۲۰۱۸