کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

دکتر نصیراحمد آرین

    

 
روایتِ پنج‌درویش، در رمانِ درویشِ پنجم

 

 


سخن نخست
«درویش پنجم»، رمانی‌ست که به وسیله‌ی رهنورد زریاب یکی از چهره‌های شناخته‌شده‌ی داستان‌نویسی در افغانستان نوشته شده است. این رمان در 208 صفحه و در سال 1395خورشیدی به وسیله‌ی نشر زریاب در کابل به چاپ رسید. اعظم رهنور زریاب(1323) با چاپ و انتشار بیشتر از صد داستان کوتاه و رمان‌های «گلنار و آیینه»، « شورشی که آدمی‌زادگان و جانورکان برپا کرده‌اند»، « چارگردِ قلا گشتم، پای‌زیب طلا یافتم، پای-زیب طلا یافتم» و «درویش پنجم»، از چهره‌های نام‌آشنا در این عرصه به شمار می‌اید. درویش پنجم روایتی-ست از پنج درویشی که به گونه‌ی رازآمیزی زندگی می‌کنند و به گونه‌ی رمزامیزی به قول راوی «تار و مار» می‌شوند.
این رمان از سه بخش تشکیل شده است و هر بخش آن قسمتی از ماجرای پنج درویش را در بر می‌گیرد. درویش پنجم علاوه بر این که در بخش اول که گفتگوی محض میان راوی و درویش پنجم است، به کشف رمز و راز درون آدمی می‌پردازد، مدنیت امپریالیزم را نشانه می‌گیرد و آن را پدیده‌ی خون‌خوار برای بشریت می‌داند. در این رمان، هم راوی و هم درویش پنجم مست شرابخواری‌اند و روایت هم در چنین وضعیتی شکل می‌گیرد. قسمت دوم و سوم رمان، که اوج فاجعه‌ی زندگی پنج درویش را شامل می‌شود، حاوی چندصدایی روایت است و از سوی دیگر رنگ جادویی و خیالبافانه به خود می‌گیرد و برخلاف قاعده‌ی رمان در اوج ماجرا به اتمام می‌رسد.
نگارنده، علاوه بر گزارشی مفصلی از این رمان، به دنبال کشف هم‌خوانی و مناسبت پیرنگ‌ها و زبان با حالات روحی و روانی راوی‌ست که چگونه توانسته است بادرنظرداشت این مناسبت‌ها خواننده را به دنیای برساخته‌ی ذهنی خویش فرابخواند.
کلیدواژه‌ها: رمان، افغانستان، زریاب، درویش پنجم.


مقدمه
رمان، دنیای برآفریده‌ای‌ست که خالق آن کوشش دارد خواننده‌ی خود را با میل مهارناشدنی به این دنیا بکشاند و او را با ساکنان این دنیا و حوادث، دیده‌ها و شنیده‌ها و عاقبت این ساکنان آشنا بسازد. اجزای تشکیل‌دهنده‌ی این دنیای خیالی به قول دکتر حسین پاینده، عبارت‌اند از «شخصیت‌ها، رویدادها، مکان وقایع، کشمکشی که در روابط بین شخصیت‌ها شکل می‌گیرد و حال و هوای داستان. هر رمانی واجد چهار عنصر اساسی است: شخصیت، پیرنگ، درونمایه و حال و هوا یا فضای عاطفی یا حس و حال حاکم بر رمان»(پاینده، 1394: 18)
درویش پنجم، دنیای برساخته‌ی پنج درویشی‌ست که با فراز و فرود رمزآمیزی زندگی می‌کنند و به شیوه‌ی سحرآمیزی به قول درویش پنجم «تار و مار می‌شوند». این رمان به دور از گره‌های پیچیده، زبان سلیس و ساده دارد و راوی بیشتر در پی دنبال‌کردن حادثه‌ها و ماجرای پنج درویش است تا دست بردن به تکنیک‌های زبانی و رمان‌نویسی.
بخش عمده‌ی این رمان را نامه‌هایی تشکیل می‌دهد که درویش پنجم بعد از مسافرت به گرد جهان، برای راوی به کابل می‌فرستد، نامه‌هایی که شرح حال درویش‌های پنج‌گانه‌ست. شخصیت‌های اصلی این رمان را همین پنج درویش می‌سازد که به ترتیب عبارت‌اند از: عموی درویش پنجم که در هیچ جای روایت اسم خاصی ندارد، مرال، مادر درویش پنجم، یلدوز خواهر درویش پنجم، باغبان پیر که باغبان باغ بزرگ خانواده‌ی درویش پنجم بود، و خود درویش پنجم.
درویش پنجم، بعد از مسافرت در یکی از نامه‌هایش که از مسکو به راوی فرستاده است از درد حسرتی که بخاطر به خواب‌دیدن مادرش «مرال» دیده است سخن می‌گوید و به این ترتیب بحث سخن‌گفتن از خانواده-اش شروع می‌شود. مرال، دخترک دوازده ساله‌ی ترکمنی که پدرکلان بازرگان درویش پنجم او را از دست دزدان در کهسان هرات خریده است و به دلیل این که دختر نداشت به خانه آورده است، دختری که از خانواده و یگانه اسپ دلخواهش «قتلغ» جدا شده و این جدایی برای او چه دردناک و سهمگین است. درد مرال، به رازی تبدیل می‌شود که دامن‌گیر کل نسل این خانواده می‌شود. مرال، خلاف میل خودش و عموی درویش پنجم با پدر درویش پنجم عروسی می‌کند و اولین ماجرای جادویی و رمزآمیز زندگی ایشان با ناپدیدشدن عموی درویش پنجم، کسی که یگانه ملکه‌ی ذهنی او مرال بود شروع می‌شود. عموی درویش پنجم به هندوستان می‌رود و جوگی می‌شود، درویش می‌شود و سحر می‌آموزد و سرنوشت این خانواده را به شکل رازآمیزی رقم می‌زند. یلدوز یگانه خواهر درویش پنجم، همانند مرال کمرباریک و مهتابی‌چهر، باغبان پیر و خود درویش پنجم و قره‌داغ، اسپ عموی درویش پنجم موجودات جادویی استند که پس از ظهور عموی درویش پنجم بعد از مرگ پدر و پدر بزرگ او یکی پس از دیگری به گونه رازآمیزی تار و مار می‌شوند.


روایت پنج‌درویش در رمان درویش پنجم


اولین پرسشی که از نتیجه‌ی خوانش و نقد یک رمان به فکر هر کسی می‌رسد این است که راوی کی‌ست و دارای چه ویژگی‌هایی‌ست، راوی با بکارگیری چه ابزاری توانسته است، خواننده را به دنیای متن بکشاند؟ حس و حال حاکم بر رمان مستقیماً بستگی به راوی دارد، یعنی راوی است که به رمان حس و حال می‌دهد و فضاهای مختلفی ایجاد می‌کند. در رمان درویش پنجم، با راوی نامعلومی مواجه استیم، راوی‌ای که تا آخرین مرحله‌ی این جهان ذهنی هیچ نشانی از خود نمی‌گذارد و شناخته نمی‌شود. اندکی بعدتر در می‌یابیم که روایت رنگ چند صدایی می‌گیرد و مهم‌ترین شخصیت رمان که درویش پنجم است در بخش بزرگ این رمان، خود راوی است. راوی اول در این رمان با اولین جمله، حس عجیب نوستالژیک به خواننده می‌دهد و خواننده-ی تیزهوش از اولین جمله‌ی این رمان در می‌یابد که کسی در حسرت چیزهایی‌ست که از دست داده است و با ولع شدیدی به دنبال از دست‌داده‌ی خود است.«چه روزهایی بودند آن روزها، چه روزهایی بودند آن روزها که تو همیشه می گفتنی: «من درویش پنجم استم... درویش پنجم استم»(زریاب،1395: 7). رمان با زبان ساده و به دور از هر نوع تعقیدی شروع می‌شود و راوی تلویحا به خواننده می‌فهماند که دیگر ان روزها گذشته و به جز حسرت هیچ چیزی دیگری دستگیر او نمی‌شود.
این رمان از سه بخش تشکیل شده است، بخش نخست که راوی و درویش پنجم در پاتوق مهراب با جمعی از کسان دیگر بر بی‌ارزشی دنیا می‌خندند و نشه می‌کنند و قصه می‌گویند و افسانه می‌شنوند و خوش می-گذرانند، اما سرانجام روزی نامیمونی فرا می‌رسد، روزی که درویش پنجم، قصد سفر بر گرد جهان می‌کند.
این قسمت رمان بیشتر شامل حال و احوال راوی و درویش پنجم می‌شود، حکایت از رفتن، مست کردن و قصه کردن و خندیدن در کاخ یا کبابی مهراب دارد. ساختار رمان در این قسمت برهم ریخته است، قصه‌های کوتاهی که از زبان درویش پنجم حکایت می‌شود خیلی با هم مرتبط نیستند. این یکی از ویژگی‌های بارز این رمان است، نویسنده این رمان خواسته است سکانس‌های قطعه قطعه‌ای از روایت ارایه کند، ولی سرانجام با هنرمندی خاصی چنان خواننده را مصروف درگیری‌ها و ماجراهای داستان‌ها می‌کند که به راحتی از قطعه‌ای به قطعه‌ی دیگر منتقل شود. نویسنده با ترفندهای ویژه، این سکانس‌های مختلف را برای ساخت یک کلیت منسجم در کنار هم قرار می‌دهد و وحدت ارگانیک به اثرش می‌بخشد. با خوانش اولین جمله‌ی این رمان، تکرار جمله‌ها را مشاهده می‌کنیم، تکرارهایی که تا آخرین پاراگراف ادامه دارد. این تکرارها با حال و هوای روحی راوی مطابقت دارد، راوی‌ای که مست است و تکرار جمله‌ها در مطابقت با مستی راوی قرار دارد. این تکرارها شاید در وهله‌ی اول برای خواننده خسته‌کننده باشد، اما زمانی که عمق فاجعه را در این رمان درک کند و از درد جانکاهی که شخصیت‌های این رمان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، آگاه شوند، در می‌یابند که این تکرارها نه تنها ملال‌آور نیست که تا چه اندازه‌ای می‌تواند حس غربت و تسلسل درد و حسرت برخاسته از رمان را امتداد و جریان می‌دهد. از طرف دیگر این گسست بستگی به یک اصل کلی رمان دارد و آن این که تمام رمان در حالت مستی و نشه روایت شده است، اگر داستان‌های این رمان ساختارمند نیستند و کلیت فرم رمان را تقویت نمی‌کنند به این دلیل است. شاید خود نویسنده قصدا به چنین ترفندی دست زده است. این پراکندگی بیشتر در فکاهه‌هایی‌ست که از زبان درویش پنجم حکایت می‌شود. » .
رمان با ترفندی عجیبی آغاز شده است، راوی، به گونه‌ای آغاز می‌کند، که داستان را باید با کندی و درنگ بخوانیم، تکرارهای راوی هم دقیقا تداعی‌کننده‌ی همین اصل است. این براعت استهلال به قول شاعران به یادآورنده آغاز جذاب بوف کور است:« این نواخت آهسته متناظر است با آهستگی‌ای که راوی تاکید می‌کند: زخم‌های روان، روح را آهسته می‌خورند و می‌تراشند... ضرباهنگ کند جمله‌ی راوی تمهید بسیار مناسبی برای ایجاد حال و هوای حاکم بر کل رمان است»(پاینده، 1394: 25). درویش پنجم، روایتی از جدایی و غربت جانکاهی‌ست از پنج درویشی که با جادویی‌ترین حالت گم و گور می‌شوند. راوی مست این رمان مالامال از حسرت روزگاری‌ست که در کنار درویش پنجم و در کبابی مهراب در کنار همدیگر بوده‌اند و راوی دوم لبریز از دردی‌ست که با از دست‌دادن چهار درویشِ قبل از خود کشیده است. راوی از همان تمهید اول که تکرار جمله‌هاست و بیانگر حالت مستی او، زمینه‌سازی می‌کند برای قسمت‌های بعدی رمان، طوری که همانند صادق هدایت در بوف کور می‌خواهد از ضمیرخودآگاه فاصله بگیرد و قسمت‌های خیال‌انگیز و جادویی رمان را توجیه کند، زیرا ساختار روایت به گونه‌ای‌ست که بیشتر به گفتار ناهشیارانه‌ی آدم مست و شرابخوار شباهت دارد.
در همین بخش اول رمان، به یکی از درون‌مایه‌های اصلی رمان پرداخته می‌شود که پوچی و بی‌معنایی دنیا و درون شریر و ستم‌گر انسان، این موجود بی‌شاخ و دم، فتنه‌انگیز‌بودن زمان، خباثت درون آدم‌های زمانه و معصومیت پنج درویش در میان این آدم‌هاست.
در بخش دوم، اصل قصه آغاز می‌شود که نامه‌ی درویش پنجم از شیراز و تهران و روسیه و روم و گرانادا و لالیگا و آمریکا می‌رسد و در این مسیر پیوسته به دوستش در کابل نامه می‌فرستد و قسمت عظیم و اصلی این رمان را نامه‌های درویش پنجم می‌سازد، نامه‌هایی که پر از درد اشتیاق پیوستن به اصل خویش است، نامه‌هایی که به تفسیر یک زندگی می‌پردازد، زندگی‌ای که تقریباً دونسل خانواده‌ی آن‌ها را با تمام ماجراها و ستم‌هایی که این خانواده متحمل شده است، در بر می‌گیرد. بحث مهم دیگر در قسمت‌های اخیر این بخش، این است که درویش پنجم به معرفی چهار درویش دیگر می‌پردازد. در اولین قسمت‌های رمان، وقتی درویش پنجم می‌گوید من درویش پنجم استم، راوی از او می‌پرسد آیا قصه‌ی چهار درویش را خوانده‌اید؟ «یک شب که خوب مست بودی، همین که برای چندمین‌بار گفتی: من درویش پنجم استم... آخر من درویش پنجم استم!» و آن تبسم- خنده‌ی عجیب و رندانه‌ات، در چهره‌ات شکفت و آن برق شیطنت در چشم‌هایت درخشید، آهسته پرسیدم: «تو قصه‌ی چهار درویش را خوانده‌ای؟» و در یک قسمت دیگر باز هم او می‌پرسد «تو که درویش پنجم استی. این چار درویش دیگر چه کسانی استند... این چار درویش دیگر کجا استند؟ درویش پنجم در قسمت‌های آخر بخش دوم رمان به معرفی چهار درویش دیگر می‌پردازد: «درویش اول عمویم بود... عمویم بود که گفت: جوگی شده‌ام... درویش شده‌ام... یک درویش!، درویش دوم مرال بود... مرال بود، با آن چشم‌های بادامی غم‌ناکش، با آن لب‌خند غم‌گنانه‌اش، با آن چهره‌ی مهتابی که ناگهان رفت، رفت و ناپدید شد. درویش سوم، یلدوز بود. درویش سوم، خواهرکم یلدوز بود که می خواست ماهی‌ای شود در رود مقدس گنگ... که عاشق توره بود و به جستجوی او رفت به آن جهان دیگر. درویش چارم، همان باغبان پیر بود که همه چیز را می‌دانست که سخن‌ور بلیغ و توانایی بود که اندوه خوابیده در جشم‌هایش ، لب‌خند غم-گنانه نقش بسته بر لب‌هایش و چهره‌ی مهتابی‌اش، همانند نگاه‌ها، لب خندها و چهره‌های مرال، یلدوز و عمویم بودند که نگه‌بان گور یلدوز شد و سرانجام هم در کنار او زیر خاک رفت... ها زیر خاک رفت، درویش پنجم هم که من استم... خودم استم. این را که دیگر می‌دانی!»
قسمت سوم این رمان حکایت از خستگی و روزمرگی سفر درویش پنجم دارد و چنین می‌نماید که این سفر هم دیگر لذتی برای درویش پنجم ندارد مأیوس است و بهم‌خورده است و از اعمال موجودات بی‌شاخ و بی دُم خسته است. گاوبازی «ماتادور» او را اندوه‌گین ساخته است. و در نهایت ششمین نامه، که حکایت از مرگ همسر درویش پنجم در زیر سینه‌ی قطار دارد و رفتن پسرش به جنگ امپریالیزم برای انتقام «چه‌گوارا» و در این حالت درویش پنجم وضعی خوبی ندارد، این درهم‌ریختگی درویش پنجم به حدی‌ست که سراسیمگی و دربدری‌اش در نامه‌‌ی او نیز سرایت کرده، نامه‌ای که از سرنوشت موهوم درویش حکایت دارد. نامه‌ای که بیشتر قسمت‌هایش قابل خوانش نیست و معدوم است و بیانگر این است که درویش هم در پرتگاه نابودی‌ و معدومیت است .
این رمان، روایتی‌ست از پنج درویش، پنج درویشی که سر و سرنوشت‌شان را برای یک راز هزینه می‌کنند. چه سخت است، انسان‌بودن در دور «کالی‌یُگاها» چه امر طاقت‌فرسا و حتی جان‌فرسایی‌ست. انسان، یا به قول درویش پنجم این موجود بی‌شاخ و دُم، موجوداتی عجیبی‌اند، موجودات چندرویه، که هر رویه‌ی آن رویه‌ی دیگر آن را نقض می‌کند. این موجود مجموعه‌ای از تناقض‌های کنشی و اخلاقی‌ست، گاه درویش است و گاه ستم‌گر، شریر، آدم‌کش، متکبر و مغرور، دارای ظرفیت بی‌کران برای پستی و سنگ‌دلی. گاه مثل پنج درویش جان‌شان را به پای انسان‌بودن می‌گذارند و گاهی مانند، لویی شانزدهم می‌گویند: «قانون یعنی من... قانون یعنی خواست من» و گاه مثل قارون در حد مرگ ثروت‌اندوز. و گاه مانند کالیگیولا از مرگ خواهر و معشوقه-اش به کشفی بزرگی دست می‌یابد که مرگ به مقام و منزلت آدمیان می‌خندد... و در می‌یابد که طبیعت هم بی‌طرف است و جهان نه اخلاق می‌شناسد و نه آداب و معنی را»
رمان درویش پنجم سیر هبوط آدمیت را نشانه می‌گیرد و مدنیت امپریالیزم را مدنیت دروغ و فریب می‌داند. قول معروف «گاندی» بر پشت جلد این رمان نشانه‌ی واضح زاویه‌ی دید رمان نسبت به رابطه‌ی آدم و نوع مدنیت آدم‌های دوره‌ی «کالی‌یگاست». « میزان مدنیت یک جامعه را از رفتار مردم آن جامعه با حیوانات می-توان فهمید». انسان‌ها با نزدیک‌شدن به این مدنیت چقدر از اصل انسانی خود دور می‌شوند، همدلی «مرال» و «یلدوز» با «قره‌داغ» و حسرت جانکاه «مرال» نسبت به «قتلغ»، چه میزانی از مدنیت بشر ابتدایی را نمایش می‌دهد، انگار کل موجودات عالم به همدلی نیازمند‌اند، قره‌داغ که حسرت جانکاه مرال را مداوا می‌کند، قره-داغ، که شیهه‌ی او برای مرال و یولدوز آرام‌بخش‌ترین فریاد ممکن با دنیایی از مفاهیم همدلی‌ست. تجمل زندگی دنیای امپریالیسم مدنی چیزی جز غربت انسانیت به آدم نداده است. چنان به نظر می‌رسد که مدنیت انسانی و مدنیت امپریالیزم در مبدا و مقطع یک خط افقی قرار دارند که با هرچه نزدیک‌شدن به یکی از دیگری دور می‌شویم. آن مهربانی و همدلی مرال و یولدوز با قره‌داغ، چه میزانی از مهربانی انسان و حیوان را نشان می‌دهد، انسان و طبیعت چقدر عاشق همدیگراند.
رمان درویش پنجم، روایتی است از ریخته‌شدن خون انسانیت در قربان‌گاه موجودات بی‌شاخ و دُم. موجوداتی که بی‌باکانه به وحشت و ددمنشی تعلق و تعلیق دارند. این رمان، زمان‌مند نیست، زیرا راوی این رمان می-خواهد از دل لحظه‌های زمان‌مند، راهی به جهان بیرون از زمان بجوید و با نگاه بی‌زمانی، سری به زمان زندگی بزند.
جلوه‌های خلاق فرا واقع‌گرا که از قلمرو تصویرگری شاعرانه در ساختمان داستان رخنه کرده، نوعی تجربه رویت رویاست که در ساختار روایی این رمان راه یافته. از این جهت مشابهت عمیقی میان این رمان و قصه‌ی دقوقی در مثنوی مولوی حس می‌شود که مستلزم کار دقیق و تطبیقی جداگانه است و اینجا به آن نمی-پردازیم.
دو صدای غالب در این رمان، صداهای راوی و درویش پنجم است. چند صدایی، زمانی به این رمان رخنه می-کند، که درویش پنجم خود به عنوان راوی به روایت می‌پردازد و شخصیت‌های دیگری نیز وارد روایت می-شودند. درویش پنجم به معرفی رازهای انسان، این موجود بی‌شاخ و دم می پردازد و به چندین واقعه‌ی انسان ستیز تاریخ اشاره می‌کند، از قساوت قلب آدم حرف می‌زند، ولی او از این گزارش‌ها یک برداشت خلاف انظار دارد و آن این که تمام این قساوت‌ها را شعرها و سرودهای با شکوه می‌داند:« این کارها سروده‌های بس بزرگ و با شکوه بودند، سروده‌هایی که جوهر ناب آدمی را نمایان می‌ساختند36». او «نرون»، شاه اسماعیل صفوی، علاوالدین جهان‌سوز و همه قسی‌القلب‌های تاریخ را کسانی می‌داند که خواسته راز درون انسان‌ها را فاش بسازند و بگویند انسان چنین موجود بی‌شاخ و دمی است. کسانی هم از جمع انسان‌ها که به این جنایت‌ها دست نزده‌اند، نتوانسته‌اند و زمینه برای‌شان مساعد نشده است: « برا ی کرم‌های خاکی زمینه مساعد نشده است وگرنه خواهی دید که چه مارهایی هستند» برخی از حوادث انسان‌ستیزانه‌ی تاریخی‌ای که از زبان درویش پنجم روایت می‌شوند این‌هاست:
«نرون»، دستور داد مادرش را بکشند و زن نگون‌بخت برهنه بود همین که نرون پیکر برهنه‌ی مادرش را دید لبخندی زد و گفت : نمی‌دانستم که مادری چنین زیبا داردم. همین نرون شهر روم را آتش زد(درویش پنجم، ص34)
شاه اسماعیل صفوی را همانند نرون می‌داند، زیرا او هم دستور داد مادرش را پیش چشمانش گردن بزنند. آدمی آدمی است چه در روم و چه در تبریز(همان، ص35)
علاوالدین جهان‌سوز غزنی را به آتش کشید و هفت شبانه‌روز سوخت. حتی به بودا باید شک کرد، زیرا او هم آدم بود و آدمی آدمی است چه در روم و چه در تبریز.
«اتو لودویگ»، بر اساس کارکرد روایت، تفاوت دو نوع داستان را مشخص کرد: داستان به معنای اخص و داستان صحنه‌ای. در حالت اول، مولف یا راوی خیالی، شنوندگان را خطاب قرار می‌دهند. پس در این حالت، روایت، یکی از عناصر تعیین‌کننده‌ی فرم اثر است و گاهی عنصر عمده‌ی آن. در حالت دوم، گفت‌و‌گوی میان شخصیت‌ها در اولین سطح قرار دارد و بخش روایی به شرحی تقلیل می‌یابد که در برگیرنده‌ و توضیح‌دهنده‌ی گفت‌و‌گوست، یعنی بخش روایی در واقع به اشاره‌های صحنه‌ای اکتفا می‌کند. این نوع داستان فرم نمایشی را به خاطر می‌آورد، نه تنها به این دلیل که بر گفت‌و‌گو متکی است، بلکه به این دلیل که در این نوع داستان نشان‌دادن وقایع ارجح است بر روایت، کنش‌ها برایمان نقل نمی‌شوند و ما آن‌ها را به این صورت مثل شعر حماسی درک نمی‌کنیم، کنش‌ها را به صورتی درک می‌کنیم که انگار روی صحنه‌ای در مقابل ما رخ می‌دهند. (آیخن باوم، 1392: 223). راوی این داستان به تحلیل و تفسیر ویژگی‌های شخصیتی چهره‌های این رمان می-پردازد به گونه‌ای که تمام حرکات شخصیت‌ها را پیش روی خواننده تمثیل می‌کند یا به قول خواجه نصیر طوسی، راوی به وسیله‌ی جوهر «اخذ به وجوه»(زرقانی، 1393: 265)، یعنی از راه تمثیل حرکات دست و شانه و ژست و چهره، حالت تمیثیلی به رمان می‌دهد، زیرا در این رمان، خنده، تبسم، برق‌زدن چشم‌ها و بالاانداختن دست و شانه، همه معنادارند و در عین حال ویژه‌ی تمثیل. از این جهت، رمان درویش پنجم، شبیه رمان‌های قرن نزدهم روس است که در آن گفت‌و‌گوها فرم نمایشی محض به خود می‌گیرند و کارکردشان بیش‌تر پیش‌بردن کنش است تا ویژگی‌بخشیدن به شخصیت‌ها از طریق گفته‌ها. این نوع رمان‌ها با فرم روایی قطع رابطه می‌کنند و تلفیقی از گفت‌وگوهای صحنه‌ای و جزیات مشروح دکورها، ژست‌ها و لحن‌ها و جز آن تبدیل می‌شود. مکالمه‌ها صفحات و فصل‌های کاملی را شغال می‌کنند، راوی به ملاحظات روشن-کننده‌ای از قبیل او گفت یا او می‌گوید، اکتفا می‌کند.
از طرف دیگر گفت‌وگوها در مواردی که مطابق با اصول مکالمه‌ی شفاهی ساخته شده‌اند و از لحن نحوی و واژگانی مربوط به آن برخوردارند، عناصر گفتاری و عناصر مربوط به داستان‌های شفاهی را داخل نثر می‌کنند جِسی‌مَتس،1394: 225). این اصول مکالمه را در جای‌جای این رمان می‌توان دید، به گونه‌ی مثال آن‌جایی که راوی با درویش پنجم می‌روند تا از شهر نو شراب بخرند، وقتی درویش پنجم به خانمی که شراب می-فروشد می‌گوید: « یک شیشه کار داریم... به یک شیشه نیاز است... زن خندید و گفت : می آورم، دستی می آورم».
رمان درویش پنجم شبیه داستان کوتاه ایتالیایی است که این نوع داستان، بدون آنکه عمداً از سخن شفاهی تقلید کند تسلیم شیوه‌ی راوی شده است، راوی بی‌ادعایی که می‌خواهد صرفاً با استفاده از کلمات ساده ما را از سرگذشتی آگاه سازد، این داستان نه شامل توصیفات جامعی از طبیعت است و نه شامل خصوصیات مشروح شخصیت‌ها و نه حاشیه‌روی‌های تغزلی یا فلسفی(همان،ص 225). با این تفاوت در این نوع داستان‌های ایتالیایی ما گفت‌وگو نمی‌یابیم، ولی در این رمان گفت‌وگو وجود دارد. تکرار برخی کلمه‌ها و بندها در این رمان نوعی زبان‌گاله یا ژارگان است که دلالت بر گوناگونی طبقات و گروه‌ها دارد، این نوع تکرارها خاص شرکت-کنندگان پاتوق مهراب است.
این رمان در کلیت امر به داستان کوتاه گرایش دارد، زیرا شخصیت‌های محدودی در آن نقش بازی می‌کنند و کانون اثرگذار آن‌ها یک راز است. از جهت‌هایی شبیه رمان «داغ ننگ»، اثر «هاثورن» است که مورخان و نظریه‌پردازان امریکایی دایماً از آن همچون نمونه‌ی برجسته‌ای از ساخت یاد می‌کنند، این رمان فقط پنج شخصیت کلیدی دارد که رازی آن‌ها را به هم می‌پیوندد این راز در آخر فصل دوم کشف می‌شود. هم‌خوانی این رمان با داستان کوتاه در این امر نهفته است که به قول «آیخن باوم» : رمان با حضور یک ختم مقال ویژگی می‌یابد، یک نتیجه‌گیری کاذب، یک جمع‌بندی که منظری را برما می‌گشاید، یا برای خواننده شخصیت‌های اصلی را تعریف می‌کند(آیخن باوم،1394: 230) در حالی که رمان درویش پنجم ختم مقال واضحی ندارد و مثل داستان به شکل آنی و در اوج فاجعه پایان می‌یابد. و تفاوت آن با داستان این است که بیشتر به اخلاقیات می‌پردازد.
روایت در این رمان نوع روایت ذهنی است روایتی که ما آن را از دید راوی یا یک شنونده‌ی ثالث دنبال می-کنیم و برای هر خبر توضیحی در اختیار داریم.


ویژگی‌های مشترک میان پنج‌دریش


در این رمان واقعی-فراواقعی، تمام شخصیت‌های آن دارای ویژگی‌های مشترک‌اند، این ویژگی‌ها را میان مرال و یلدوز تا اندازه‌ای است که راوی و حتی درویش پنجم که این دو مادر و خواهرش استند، در تفکیک آنها دچار تردید و شک می‌شوند. این ویژگی‌های حتی در سرنوشت محتوم آن‌ها نیز ریشه دارد، نوع «تار مار شدن» و گم و گور شدن شخصیت‌ها، حرکات شانه، لب‌خندهای تبسم، گونه و... همه و همه میان چهره‌ها و شخصیت‌های اصلی رمان مشترک‌اند. در ذیل به برخی از مهم‌ترین ویژگی‌های مشترک شخصیت‌های این رمان پرداخته می‌شود:
- خنده عجیبی که خنده نبود تبسم بود و خنده-تبسم بود.
- میان این تبسم-خنده، برق شیطنتی که در چشم‌های هرکدام این‌ها می‌درخشید و معنای خاصی داشت: ( در این جهان همه چیز مضحک و بی‌معنا است»
- اندوه ژرف که در چشم‌های هرکدام‌شان سایه افگنده و لب‌خند سخت غم‌گنانه که بر لب‌های‌شان نشسته است.
- چهره‌ی مهتابی‌رنگی که در آخرین مرحله‌ی بودگی و گذار از بودگی به نابودگی به آن‌ها دست می-داده است.
- حرکت شانه‌ها و دست‌ها که معنای خاصی داشت: ( چی باید کرد.... روزگار روزگار همین است... روز و روزگار همین است، دیگر»
- سرنوشت محتوم مشترک، که هرکدام به شکل رازآمیز و مبهم از دنیا می‌روند.
- خصلت‌های جادویی و خارق‌العاده که در قسمت‌هایی از داستان هرکدام از شخصیت‌ها این خصلت‌ها را از خود نشان می‌دهند.
سرنوشت پنج‌دوریش


پنج‌درویش، با منتهی‌شدن به زندگی شگفت و رمزآلودی که با دنیایی از خیال و خیالپردازی می توان با آن مواجه شد، در سطح رمان از آغاز تا پایان حضور دارند. این ویژگی از مرال که اولین درویش دنیای پنج درویش است شروع می‌شود هرچند درویش پنجم او را دومین درویش می‌نامد، اما او اولین کسی بود که حسرت جانکاهی از بابت دوری از خانواده و دشت و دامان و مهم‌تر از همه حسرت دوری از «قتلغ» و حسرت دوری از عموی درویش پنجم جان و جهان او را می‌سوزاند. زندگی رازآمیز او، جدایی از همه متعلقات نسبی و حسبی‌ست. اوج این غربت خنده‌های تلخ و رازآمیز او، درد دل او با قره‌داغ، تعجب‌نکردن از جوان‌شدن عموی درویش پنجم و جوان‌ماندن خود او و در نهایت تار و مار شدنش با عموی درویش پنجم. زندگی شگفت‌انگیز عموی درویش پنجم که به خاطر ازدواج مرال با پدر درویش پنجم به شکل رازآمیزی از صحنه‌ی حضور پنهان می‌شود، یعنی گم می‌شود و می‌رود به هندوستان جوگی می‌شود و درویش می‌شود. رازهای سحرآمیزی می-آموزد و به شکل سحرآمیزی پدرش را در بستر خواب می‌کشد و برادرش را نیز. از دیگر رازهای عموی درویش پنجم این است که سیمرغ‌گونه قره‌داغ را دوباره جوان می سازد و از ضعف و پیری نجات می‌دهد و او هم‌چنان در جوان‌نگه‌داشتن مرال نقش دارد. سومین درویش یولدوز است یولدوزی که همه ویژگی‌های شخصیتی مرال را دارد، روی مهتاب‌گونه، کمر باریک، خنده‌های تلخ و برقِ معنادار چشم‌هایش و درد دل‌کردن او با قره‌داغ همه و همه همانند مرال است که حتی گاهی درویش پنجم او را با مرال اشتباه می‌گیرد. یکی دیگر از شگفتی‌های یلدوز این است که او نادیده عاشق «توره» می‌شود و شب‌ها به شکل سحرآمیزی با توره که سال-ها پیش به دم توپ بسته شده است و مرده است، حرف می‌زند و گویا در زیر درختی بزرگی که در باغ ایشان وجود دارد با توره آشنا شده است و در نهایت مرگ رازآمیز او بر سر شاخه‌ی درخت. چهارمین درویش، باغبان پیر، آن سخن‌ور بلیغ و نگهبان گور یلدوز بود. همه ویژگی‌های مشترک درویش‌های دیگر را داشت و بالآخره به شکل رازآمیزی در کناب یلدوز به زیر خاک می‌رود.
اما درویش پنجم، درویشی که شاید اندوه پنج برابر داشت، درویشی که همه دار و ندارش را با دست‌های خودش به خاک سپرد، درویشی که به سفر رازآمیزی به گرد جهان رفت و به شکل مرموزی تار و مار شد.
هنر چندصدایی روایت یکی دیگر از ویژگی‌ها این رمان است، این آواهای متمایز تنها در گفتگوها رخ نمی‌دهد، بلکه جنبه‌ی کنشی و رفتاری نیز می‌یابند و با طرح رویکردهای گوناگون با هستی و نیستی روایت چند آوا شکل می‌گیرد. لحن چندصدایی روایت از آنجا آغاز می‌شود که درویش پنجم در یکی از نامه‌های ارسالی به راوی در مورد مادرش به قصه می‌پردازد و به این ترتیب تمام ماجرای زندگی خود، مرال، یلدوز، باغبان پیر، عمو، پدر و برادر و پدر بزرگش را حکایت می‌کند. آمیختن روایت با اعمال خارق‌العاده و کاملاً خیالی و رمزآمیز عموی درویش پنجم و در نهایت رازگون‌شدن مرال و بعد یولدوز و در نهایت باغبان پیر، همه سمبول‌ها و رازهایی هستند که قسمت عظیمی از این رمان را شکل داده است، مهم‌تر از همه‌ی این‌ها این‌که خود درویش پنجم هم به شکل رازگونه‌ای تار و مار می‌شود و راوی هم ویژگی رازگونگی می‌یابد به شکلی که آن خنده، آن خنده‌ی رندانه که خنده هم نبود تبسم بود یا خنده- تبسم بود با آن برق شیطنتی که نخست در چشم‌های درویش پنجم می‌درخشید تا به نظر بیاید که در این جهان همه چیز مضحک و بی معنا است... همه چیز مضحک و بی معنا است، بعدها برای راوی روشن شد که درویش پنجم این ویژگی را از خانواده پر رمز و رازش به ارث گرفته است، زیرا چنین ویژگی‌ای را در مرال، یولدوز و عموی درویش پنجم و در نهایت این ویژگی را در باغبان پیر هم می‌توانیم ببینیم. این نشانه‌های دال بر رمزگونگی این آدم‌ها دارد، که در آخرین قسمت رمان چنین ویژگی‌ای به راوی هم سرایت می‌‌کند و او هم وارد دنیای پر رمز و راز پنج درویش می-شود. وارد شدن راوی به دنیای پنج درویش پایان رمان است. برخلاف تمام نُرم‌ها و قاعده‌های رمان، دیده می-شود که این رمان همانند داستان کوتاه در اوج فاجعه ختم می‌شود، جایی که راوی در پایان رمان در برابر آیینه‌ای می‌ایستد و می‌بیند که اندوه ژرف در چشم‌هایش سایه انداخته است و لب‌خندی سخت غم‌گنانه بر لب‌هایش نشسته است، مانند چشم‌ها و لب‌خند مرال، یلدوز، عموی درویش پنجم، باغبان پیر و خود درویش پنجم و از طرف دیگر آن سمبل و نشانه‌ی واضح دیگری که در پنج درویش از آغاز رمان تا پایان وجود دارد به راوی سرایت می‌کند: «همان‌گونه که به آیینه می‌نگریستم ،ناگهان و ناخودآگاه شانه‌ها و دست‌هایم حرکتی کردند که معنایش را خوب می‌دانستم. یعنی: چی باید کرد ... روزگار و روزگار همین است... روزگار و روزگار همین است، دیگر». راوی فکر می‌کند تمام سرگذشت درویش پنجم برای او تکرار می‌شود و در حالی که چشم‌هایش بسته است، حدس می‌زند که اگر دید‌ها را باز کند عموی درویش پنجم را خواهد دید که پیش رویش مانند یک پیکره‌ی بودای در حال مراقبه چهارزانو زده است. راوی با تمام ترس و دلهره و شک و تردید که آیا چشم‌هایش باز کند یا نه، باالآخره با این جمله‌، رمان را به اتمام می رساند: «و ... چشم‌هایم را باز کردم». این جمله به نظر نگارنده اوج رمان است، هرچند طبق قاعده، نقطه‌ی اوج رمان در آخر رمان نمی‌آید و این مهم‌ترین تفاوت میان رمان و داستان است، ولی نویسنده خواسته است از قاعده‌های کلی گریز بزند و در مقام یک هنرمند به کشف تازه‌ای دست یابد.

منابع


اشکلوفسکی، ویکتور.(1392). ساختمان داستان کوتاه و رمان، گردآوری و ترجمه به فرانسه تزوتان تودوروف، مترجم عاطفه طاهایی، تهران: نشر دات.
آیخن باوم، بوریس.(1392). نظریه‌ی روش فرمال، گردآوری و ترجمه به فرانسه تزوتان تودوروف، مترجم عاطفه طاهایی، تهران: نشر دات.
پاینده، محمدحسین.(1394). گشودن در رمان، تهران: انتشارات مروارید.
توردوروف، تزوتان.(1392). نظریه‌ی ادبیات، ترجمه عاطفه طاهایی، تهران: نشر دات.
جِسی مَتس.(1394). رمان پسامدرن، غنی شدن رمان مدرن؟. ترجمه حسین پاینده، تهران: انتشارات نیلوفر.
رهنورد زریاب، اعظم.(1395). درویش پنجم، کابل، نشر زریاب.
زرقانی، سید مهدی، (1393). رساله‌های شعری فیلسوفان مسلمان. تهران: انتشارات سخن.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۰۳  سال  سیـــــــــزدهم                    جــــدی   ۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی    اول جنـــــــــــــــــــوری ۲۰۱۸