درآمد
شاید در زمانه¬ی ما که عصر استبداد گزینه های بیش از حد خوانده شده،
هیچ نهادی چون هنر نتواند مردم را به دقت و توجه وادارد. برای همین
اسکاروایلد می گوید:" خیلی بیشتر از آنکه هنر از زنده گی تقلید کند، زنده
گی امروز از هنر تقلید کرده است." مصداقهای بهتر این نظریهی اسکاروایلد
را عملاً میتوان در بازار گزینه ها مشاهده کرد؛ اقتصاد چنان نقشی به هنرِ
تزئین وتبلیغات داده است که باید به آیندهی صنعتیشدن هنر اعتراض کرد. اما
چرا؟ شرکتها اگر به این دو امر توجه نکنند «تولید انبوه» به مفهوم
واقعیاش میتواند دستگاه تولید کالاها را متوقف سازد، سیستم ها از هم
بپاشد و همه چیز به حد اقل خود برسد، که امری ست نا صواب. این نشان میدهد
که نقش هنر در گسترده کردن مرغوبترین فراوردهها و تشخص سلیقه ها، نقش
ارتباطی و پیشتازندهی داشته است.
ما درعصر شرکت ها و سازمانهای هنرپرور اگر نمیتوان گفت هنرباور زنده گی
می کنیم که بهصورت غیر ارادی وغیر قابل پیشبینی از هنر وا ین امکان
استفاده میکنند. شرکتها چنان شاعران خوب زمانهی ما که در پی انتخاب
بهترین اوزان اند و کلمات را خوب انتخاب و استخدام میکنند، نوعی سلیقهی
چیدمانی هنرین را با دیکوراسیون های منحصر به فرد رنگهای مرغوب و
ساختارهای سهبعدی مانند، کنار هم تهیه و برای تبلیغات به بازار ارایه
میکنند، که مایهی تعجب و تمایل مخاطبان شده است. اگر به انحراف معنوی هنر
باور نداشته باشیم شرکتها و سازمانهای ترویج کالا باید این استفاده را
بکنند و هنرها را درخدمت ارائه و بیان، گسترش دهند که باعث تقلید شود.
تقلید بدون شک میتواند ترویج را در این امر تقویت کند. ترویج نشانههای
هنرین، پیوسته به هر ابزاری گمشدههای ما را پیدا خواهد کرد.
دراین بزنگاه، عکس خود را یکی از هنرهای متعالی و بهترین نهاد برای ثبت
لحظه های خاص و دلفریب ثابت کرده است. با وجود آنکه کثرت دوربینها امکان
دقت لازم و سلیقهی خاص زیبانمایی را از عکس و عکاسان گرفته، اما
فرتورگرانی مانند آقای ولی سروش توانسته اند با وسواس و تمرکز به
دستآوردهای خوبی هم برسند، تا عکس بتواند درکنار رسانه جایی را در هنر
مدرن هم احراز کند. من در میان انبوه عکاسان و کارهای هنری که شاید در عرض
هر ثانیه هزاران تصویر تولید کنند، فراوان میگردم. سلیقه ام در انتخاب عکس
همیشه چنان بوده که نه شاید بهترینها، اما آنهایی را که با من به عنوان
وجود زنده ارتباط برقرار کرده را، انتخاب کنم. تصویر منتخب من بایست فردیتی
داشته باشد در میان جمعیت و «تولید انبوه» تصاویری که امروز در سراسر جهان
به شیوهها ومنظورهای خاصی ثبت و عرضه میشوند.
چگونه دیدن وانتخاب
باری انتخاب من تصویری است که عمق داشته است، رنگ داشته است، حس شادی
داشته است، یا برعکس غمانگیز و المدیده بوده است؛ یا هم برای انتخاب یک
تصویر دلبخواه ازجانب من هیچ کدام اینها نقش خاصی نداشته و به تصویر که
آفریدهی یک دستگاه است، گاهی چنان وجود زنده انتظار تپندهگی و زندهگی را
کشیده ام که بازتاب دهندهی زیبایی، کمال یا لذت است. این.ها با توجه به
موقعیتها و حالات احساسی، برایم قابل تفکیک نیستند. ولی با توجه به این
همه، انتخاب یک تصویر ممکن است چیزی را میسر سازد که بدون شک عمق، حس و
باور نیز از پس آن میآید.
بارها با مواجهه با تصاویر زنده حواسم را با آن موجود منتخب (تصویر) در
کنار هم نشاندهام تا ارتباط اجتماعی و تعریفپذیری را با او ایجاد کنم.
باران را با او بگردم و شادیِ حاصل از خیسشدن را نیز. او را احترام بگذارم
و زمینهسازی کنم تا حرفهای ما به همکاری همدیگر از دل یک سکوت بدخلق که
به باور من چموش هم است بیرون آید. اما با دریغ با کمتر تصویری به این
توفیق رسیدهام که به وجد آیم و سخن گفتن با خود را آغاز کنم. تصویر «تاق
وجفت» آقای ولی سروش اما اخیراً مرا به این دستآورد یا سخن گفتن یا به
سخننشستن کشاند، که توانستم خلوتی صمیمانه ی با آن داشته باشم. این خلوت
را در شمارهی چند با دوستان در میان میگذارم. البته سر سخن متمرکز است به
مواردی که در حواشی تصویر سیر و سفر دارند.
چرا جفت وتاق؟
درنخستین نگاه نام این تصویر را «تاق وجفت» گذاشتم تا تداعی کنندهی
نوعی تضاد باشد، زیرا با نخستین دید که هنوز درنگاه ما توهم زاده نشده است.
همین نکته میتواند به عنوان متن موجود، توجه ها را جلب کند که زمینهساز
تضادهای حرکت رنگ، توازن و نقشِ رنگ گردیده است. لازم به ذکر میدانم که
طبیعی بودن وبدون رُتوش بودن تصویر یکی دیگر از امتیازهای است که اولین
توجه را از آنِ خود میکند. اما مساله به این خلاصه نمیشود ما باید نخست
چگونه دیدنمان را به تصویر از همه اولتر روشن کنیم.
ما تصویر را نخست با دید زندهانگارانه میبینیم - قاب شدن جفت پرندهی در
حال پرواز که یحتمل نرینه و مادینه هستند- اما این میتواند نوعی حس باشد
که قابل تعمیم و دریافت به دیگران نیست. در نگاه اول آنچه قابل دریافت است
و برای همه این اتفاق می افتد، پرواز پرنده زوج است در دل یک آسمان غبار
گرفته که ما چون دیگران به این امور فراوان توجه نمی¬کنیم؛ ما برای رسیدن
به بهترین توجیه و تاویل از روابط درون متنی عکس، با موشگافی و ریزبینی
بیشتر به تصویر نگاه می کنیم تا سرانجام انواع تضاد ها را به مثابهی
رازهای اسرارآمیز در آن کشف کنیم که از حد و مرز دو پرندهی متعلق به هم
عبور میکند.
۱. تضاد حسی/موضوعی رنگ
تنها رنگ سیاه رنگ تاریک نیست، باری سفید هم میتواند روشن و تاریک
باشد. کلیت تصویر که زمینهی آسمان نهچندان شفاف است، این حس را برای ما
میدهد که تصویر از شادی کمتر راضی است؛ برعکس غبارآلود و غمین مینماید.
ماه صدر صفحه (همان هلال سپیدِ تنها) نیز بدین ادعا صحه میگذارد که در
تنهایی متاثر از زمینهی نهچندان روشن است، عاری از پرتو و کمترین درخششِ
آنچنانی که یک قرص ماه عادی میتواند داشته باشد؛ و این دلالت کننده بر شدت
غمی است که ماه از آن رنج میبرد.
در ادبیات ما که مرگ و زندهگی چنان دفتری سیاه و سپید دو صفحه دارد، این
تصویر نیز آن کتاب زندهگی را به اضافهی یک زمینهی ناشاد، سپید و سیاه
ترسیم کرده است. سپیدیِ که نخست است و نشانهی ماورایی و استعارهیی دارد.
برخواسته از همین باور است که ما به سعادت و خوشاقبالی، بختِ سفید را
استفاده میکنیم. کفن جسدهای مان نیز هنگامی که روح او درحال عروج است،
سپید انتخاب میشود. اما مرگ را در برِ زندهگان با رنگ سیاه نکوهش کرده،
به عزا مینشینیم. و در حزن و عزاداریها چون هنوز عزاداران زمینیاند،
سیاه پوش اند. مردهگان با جامهی سپید به خانهی ابدی و عروجگاه شان
میروند؛ زندهگان با دلهای سیاه زمینی میزیند. سپیدبخت را معادل بهروز و
سعادتمند به کار میبریم و سیاهدل را در معنی شرور و بدگمان استفاده
میکنیم. چنان که نوعروسان را وقتی پدران به دست دیگری می سپارند سپید پوش
میکنند، ومادران ازدواج دخترها را نوعی عروج او میدانند و از دست دادن؛
اگرنه چرا پشت عروس سپید بخت اشک بریزند.
به تبعیت از این باور، میتوانیم سپید وسیاه راچنان مرگ وزنده گی رفیقان
ممنوعه¬ی هم بدانیم که در دوری دست در دست هم اند. ودر این تصویر سپیدها را
عروج کرده و در اوج میبینیم- ماهی که در صدر قرار دارد و پرندهی که یحتمل
به مرگ نزدیک است و نیز نیمتن با سراش سپید شده است- این الزاماً باید با
این تعریف در وسط قرار گیرد، چون نه مطلق سپید است که صدر نشین باشد و نه
هم مطلق سیاه که زمینی باشد.
حس دیگر سپیدی به عنوان نشانهی پیری و نزدیکی به کبر سن و نابودی میتواند
بی مورد نباشد. با توجه به این توضیح پرندهی دو رنگ را با این نسبت که پیر
شده است به مرگ و نیستی نزدیکتر میپنداریم و برای همین عروجاش را در
همسایهگیِ ماه و نیستی (سپید) تایید میکنیم. و با این حس همزادپندارنه
به تصویر هستی میبخشیم.
۲. توازن تضاد
ما در نگاه اول با کثرت رنگِ سیاه مواجه هستیم. زمینهی مایل به سپید،
نقش ماه را بیشتر تضعیف کرده، تا متمرکز و مطمئن شویم که متن عکس همان جفت
پرنده درحال پرواز است. ولی وقتی شخصیت وسط تصویر را پس از کشف ماه در
آسمان به دقت تماشا میکنیم، میبینیم که سیاه و سپید بیتوجه به زمینهی
تصویر توازن و برابری دارند. این وضوح یکبار دیگر میتواند دو کفهی
زندهگی و مرگ را تداعی کند همچنان اوج و حضیض رنگ را که پس از ختم ماهِ
سپید از سمت راست پرندهی وسط به شکل ابلق شروع شده است- که سیاه، سپید و
باز سیاه و سپید است- درحالی که در ماه صدر نشین هیچ سیاهی و در پرندهی
زیرین هیچ سپیدی را سراغ نداریم. این دریافت هم در مورد باور به مرگ و
زندهگی اندیشی ما، و هم در مورد توازن تضادِ رنگهای سپید و سیاه نوعی
ارتباط ایجاد کرده است؛ مضاف براین سفیدی بال پرنده ی وسط دستهایی است که
به سوی ماه دراز شده اند درحالی که دست های سیاه وزیرین همان پرنده تمایل
به سمت جفت¬اش را نشان میدهد.
۳. تضاد حرکت
ماه هم در مقام عروج قرار گرفته است و هم در جایگاه نخست، و نیز نسبت
به پرنده ها در اوج. ولی هم ماه و هم پرندهها در دو جهت درحال کوچیدن اند.
درحالیکه آسمان پهناور (پس زمینه) با وسعت فراگیر خود نمایشگر سکون متعالی
و باشکوه است.
این پیام با توجه به موقعیت ناهمسان پرندهها که به جانب چپ تصویر درحال
کوچیدن اند و ماه را در عقب در حال افول میگذارند، به روشنی قابل رویت
است. حرکت رو به اوج پرندهها به جانب چپ تصویر و نزول ماه به جانب راست،
ناسازگاری یا عدمتقارن حرکت را به وجود آورده است.
باید روشن کرد که ما چطور یه این حرکت اشراف پیدا میکنیم؟ پاسخ این است که
هلال با دو پرنده در مرکز تصویر، در یک خط عمودی قرار گرفته است؛ اما
پرندهی زیرین کمی جلوتر از همه است، که حرکت را به وضوح نشان میدهد.
همچنان دهان باز قوس ماه در حالیکه به سوی آسمان است، با اندک زاویه و
کجیِ مایل به زمین دیده میشود، که علاقهی افتادناش را به جانب پایین
نشان میدهد.
۴. تضاد نقش رنگ
تا اینجا هیچ یک از مخاطبان متوجه آخرین و شاید جذابترین نشانهی حرکت
پرندهها نشده اند که آنرا من ناسازگاری نقش رنگ خوانده ام. چرا نقش رنگ
توانسته است تضاد ایجاد کند؟ پاسخ واضح است. پرنده سیاه، متمایل به برگشت
جانب ماست، چون عدم تفکیک بال.های زیرین و زبریناش از اثر یک رنگی که سیاه
خالص است- چشم ما را فریب میدهد یا هم به واقعیت میخواهد به جانب ما یعنی
بیرون از تصویر به عقب دور بزند؛ درحالی که پرندهی دو رنگِ بالایی به
وسیله رنگ بالهایش فوق العاده قابل تشخیص است، که نشان میدهد به جانب عقب
و در درون تصویر دور خواهد زد(شاید به جانب ماه). به سخن کوتاه و بیان دیگر
کبوتران با توجه به نقش رنگ در دو جهت مخالف درحال دور زدن به نظر میآیند.
تضاد جسامت این دو پرنده نیز با تفاوت غیر قابلمقایسهی بزرگی آسمان در
برابر هلال، از تضادهای دیگریاست که شاید موارد زودیابِ نگاه هر مخاطبی
باشد.
نتیجه گیری
تصویر به انتخاب من از بهترین تصاویری است که آقای ولی سروش توانسته
دست به خلق و ثبت آن بزند. تردیدی وجود ندارد که در بازنمایی و تاویل این
تصویر نگاه مخاطب با نگاه فرتورگر انطباقی نداشته باشد، اما آنچه مهم است
همین است که جهان هنر هم¬واره دو آفریدگار دارد. آفرید گار نخست عکاس است و
دومی مخاطبی که عکس را به تماشا و تاویل مینشیند. عکس بدون این تاویل هم
زیباست، و زیبایی آن به غافلگیر کنندهگی آن است، که هرچه عمیقتر بدان
نظر کنیم به دریافتها و کشفهای خوبی می¬رسیم. اما درنگاه اول دو پرندهی
سیاه در حال پرواز، نمادی از ارتباط و بلندپروازی است و حسن سلیقهی
فرتورگر را در شکار لحظهها نشان میدهد. شگفتیانگیز اینکه دو پرنده با
مشابهت و مجاورت بسیار رمانتیک در لحظهی از زمان ثبت گردیده که شاید تفکیک
طلوع و غروب یا موقعیت خاص زمانی خیلی ساده نباشد. تازه اگر دقت نشود خود
ماه به عنوان یکی از شخصیت های اصلی تصویر در استتار میماند.
اما نه، ما با این فرض که همه، هلالِ ماه را حد اقل در نگاه دوم خواهند
دید، تضاد رنگ، تضاد حرکت، نقش رنگ و توازن تضاد را در تصویر نشان دادیم تا
تاویل هر چند ابتدایی از حواشی تصویری به این خوبی را برای مخاطبان و
علاقهمندان درمیان بگذاریم.
بدیهیاست که درک و دریافت هرکسی با توجه به تجربهی زیستهاش ممکن میشود
و آن دریافت وقتی اهمیت مییابد که به وسیلهی بیان، به دیگری انتقال کند.
ما برای تفکیک نوع نگاه یک مخاطب نسبت به مخاطب دیگر این سطر ها را نوشتیم
تا دیگران از این تصویر به چه حس ودریافتی رسیده اند.
اما چرا نوع نگاه من به این تصویر نگاه هراسان و همراه با یاس وخط کشی
سیاه وسپید است؟ درحالی که واقفم چگونه نگاهکردن به تصویر و بیان آن،
چگونه فکرکردن و چگونهباشی ما را نشان میدهد. من با این تصویر هنگامی
برخوردم که دوست عزیز و گرامیام دکتر آرین در عرض بیست و چهار ساعت پدر و
مادر عزیز خود را از دست داد. دیدن عروج آن دو روح وابسته بههم و تکانهی
را که با مشابهت های خاص مرگ مادر خود- در آستانهی امتحانات سالها قبل-
احساس کردم؛ دید مرا نسبت به این دو جفت وابسته که درحال عروج و پرواز
بودند، شکل داد. من از این اعتراض در پایان نوشته ناگزیر بودم زیرا هنوز
باور دارم نگاه های ما بخشی از تفکر ما در باره کامروا زیستن ماست.
نمیتوانم درد و المی به این شدت را به دکتر آرین فرخنده باد بگویم، اما
برایش گفتم:«انسان متعالی نباید از سعادت درک مرگ عزیزانی چون مادر و پدر
بی نصیب باشد. انسان باید این امتیاز را داشته باشد که باری عمیقاً
اندوهگین شود، زیرا کشیدن بار اندوهی جانکاه است که انسان را از افسرده گی
و کاهلی نجات خواهد داد. انسان، تا به منتهای تنهایی و بیکسی نرسد «کسی»
نخواهد شد.
|