اشاره
هر داستان یک پیشنهاد به جهانِ داستان اضافه می کند (یاکوبسن)
نوشته ی راکه میخوانید حاصل علاقه مفرط من به رمان است؛ ازکافکا تا گابریل
گارسیا مارکز و از جک لندن تا هاروکی موراکامی را هم سخن وهم وطن خود احساس
می کنم ؛چنان که ره نورد زریاب،عتیق رحیمی، صادق هدایت ومحمود دولت آبادی
همزبانان و هم شهریان من اند.«گلنار وآیینه »را خوانده ام و به رابطه ی نا
مرئی ومرئی آن با «بوف کور» اشراف دارم که نشان میدهد،انسان ها چقدر در
سرشت وسرنوشت باهم شریک اند؛ همچنان «سقوط» آلبرکامورا با «جنایت ومکافات»
داستایوفسکی؛ با این دریافت که چقدرآدم ها در بیماری سل وصرع در سایه ی امن
وناامن هم زیسته اند. به باور یاکوبسن «هرداستان درواقع یک پیشنهاد به جهان
داستان اضافه می کند»وهر انسان آگاه وبیدار؛ برای بشریت راهی «فراسوی شکوه»
میگشاید و پهنه ی سبز وساحتی به وسعت رنگین کمان گسترده می گرداند.
فیالواقع چشم اندازِ هرروایتی به نحوی تعیین تکلیف نمودن برمخاطب است
ومخاطب از گریبان بشریت سرکشیده که شناخت رنجوری و تکالیف او همانا دریافت
موقعیت ها را نشانه می گیرد. برای همین روزگار ما را دوران مرگ شعر و تولد
رمان وداستان های بلند خوانده اند ، پس گزافه نخواهد بود اگر رمان را زبان
نگاه هاونگاه زبان های متعدد امروز جهان دانست.وپیرامون آن به بررسی وتحلیل
نشست.
قرار بود عنوان این نوشته«مرگ لعبت باز آغاز آزادی ست» باشدکه حاصل چندین
بار مرور « شورشی که آدمی زاده گکان و جانورکان برپا کردند» اثری از اعظم
ره نورد زریاب است. اما این وجیزه را از لابلای خود رمان درذهن داشتم، فکر
می کردم الزامی ندارد هرجمله یا کلام مختصری مانند «مرگ لعبت باز آغاز
آزادی ست» بتواند عنوان خوبی برای بررسی چنین رمانی «انقلابی -شورشی» باشد.
هرچند این شعار با آن نام متفاوت وانقلابی کمترین ناسازگاری ندارد. اما
مقداری گره دار،ابهام زده ودور افتاده است. تا مخاطب متوجه شودکه «مرگ لعبت
باز آغاز آزادی »یک تتر شورشی وانقلابی است زود به قضاوت خواهد نشست. وزود
قضاوت کردن ها متاسفانه بیماری مزمن نسل ماست بنا انقلاب سفید(بدون
خونریزی) را الگوی مشق و نوشتاری قراردادم که حالا جلوِ چشمان شماست.
به جاست یادکنم روکرد من دربررسی این اثر صورت گرایانه (فرمالیستی) است با
تاکید بر آرای صورتگرایانه ی یاکوبسن که آثار زیادی با این رودکرد
رمزگشایی، نقد وبررسی شده اند.اما کارهای آقای زریاب وبه ویژه این رمان با
این خوانش هیچ گاه تحلیل وبررسی نشده است.
این اثر با توجه به روایتی منجسم ونسبتا کوتاهی که پیرنگ کلی اش را شکل
داده است، منطق خطی آرامی دارد؛ بنا بعید نیست این گونه بررسی جوابی
سزاوارتر از روکرد های منتقدانه دیگر بدهد .مطمئن هستم دوستان خواننده جنبه
هایی که این بررسی به آن ها تماس نخواهد داشت را متوجه شده بربنده منت
بگذارند.
واژه گان کلیدی:ساختارگرایی،یاکوبسن، ره نورد زریاب، تکرار، زبان، هماهنگ
سازی.
مقدمه
خوشبختانه گفت وگوی اندیشه های نوین با فراز وفرودی فراون وارد جریان
ادبیات ما (افغانستان) نیز شده است. فضای به وجود آمده ی حاضر، یا بهتر
بگوییم جوّی موجود ادبی –فرهنگی روزگارما«گفتمان» جدی ومنطقی ای از افکار
واندیشه های مدرن ونوین عصرما را در لابلای آثاری که نوشته می شوند باخود
دارد.
نویسنده گان عرصه های مختلف نقد ادبی بنابه حوزه ی مطالعاتی و علاقه مندی
خود پای بندِ مکتب وجریانی است که می تواند آرا وعقایدش را با آن بسنجند،
این تنوع وتکثر مزیت ها وارزشمندی های فراوان دارد اما ناگفته نباید گذاشت،
آن چه دریک چنین فضایی بسیارمهم ارزیابی می شود پایه ی علمی صداهای متعدد
ومتفاوتی است که جسته وگریخته از هرکجایی شنیده می شوند.بایست صداها ،
الگوبرداری ها و دریافت ها خواستگاه های عمیق علمی ومنطقی داشته باشند.
معلوم است درحوزه نقد ادبی که یکی از «حوزه های مطالعات ادبی» را تشکیل می
دهد کارهایی صورت گرفته که خوشبختانه با پشتوانه بوده اند.به باور یامان
حکمت" جسته وگریخته اندیشه انتقادی درمیان اهالی ادبیات افغانستان درحال
قوام یافتن است.(حکمت،1393: 16(
حالا آنچه در فرایند این گفت وگوها بسیار مهم است بیطرفی وغیر جانب داری
است که -عدم توجه به این مهم می تواند این حرکت ها را درجا بزند یا ریشه
های آن را خشک گرداند – چون گفتمان علمی ومنطقی وقتی شکل می گیرد که توجه
به تبیین درست نظریه ها و خواست ها صورت پذیرد وروکردها؛ سیاسی گروهی ویا
سلیقه یی نشوند.مضاف برآن آثاری که دراین فرایند به دست نقد وداوری سپرده
می شود صادقانه وبدون غرض ومرض بررسی شود. البته این مورد اخیر را در هر
نگارش انتقادی که در افغانستان پدید آمده است خاطرنشان کرده اند؛ امید می
رود به گوش همه رسیده باشد.
من دراین نوشتار توفیق یافتم به یکی از رمان های آقای ره نورد زریاب -
نویسنده به نام افغانستان که به لحاظ زمانی خیلی نزدیک با ماست- نگاه فرم
شناسانه داشته باشم. واین اثر را از فضای ادبی افغانستان انتخاب کردم تا
بتوانم به نیاز جدی که در گستره ی مطالعات ادبی به حوزه نقد احساس می شود.
آغازی ملموس و تجربی داشته باشم. این نوشتار هرگز نمی تواند بی عیب ونقض
باشد بنا از دوستانی که دراین زمین وزمینه فراوان تر قدم وقلم زده اند تمنا
دارم تا هم مرا متوجه نارسایی ها ونواقص آن گردانند وهم در این مسیر از
مرحمت دست گیری دریغ نورزند.
معرفی نویسندۀ رمان
رَهنَوَرد زریاب (زادۀ: ۱۳۲۳ خورشیدی) از نویسندگان معاصر افغانستان از
بزرگترین نویسندگان افغانستان و در عرصه ی داستانهای کوتاه [ورمان معروف
است] وی در شهر کابل چشم به جهان گشود. پدرش از غزنی و مادرش از شمال کشور
بود. او مکتب حبیبیه را به پایان رسانید و وارد دانشگاه کابل شد و رشتهً
خبرنگاری را انتخاب کرد. مدتی بعد از پایان تحصیل با استفاده از یک بورس
تحصیلی به بریتانیا رفت و از دانشگاه ویلز جنوبی گواهینامه ی فوق لیسانس
گرفت. رهنورد زریاب بعد از انجام خدمت سربازی به این وظایف اشتغال داشت(8،
مجازنت)
• خبرنگار در هفتهنامهً ژوندون و مدیر عمومی خبرنگاران روزنامهً اصلاح ـ
انیس.
• مدیر مسئول فصلنامهً ARYANA (Afghanistan Republic) که به زبان انگلیسی
چاپ میشد.
• مدیر عمومی دفتر «معرفی افغانستان» (Publicity for Afghanistan).
• مسئوول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ. و مدتی آمر دفتر فرهنگ مردم.
• دبیر روزنامهً The Kabul New Times ودبیر بخش داستاننویسی اتحادیهً
نویسندگان.
و آخرین مأموریتش به حیث رئیس اتحادیهً نویسندگان افغانستان از سال ۱۳۶۸ تا
سال ۱۳۷۰ هجری خورشیدی بود.تا کنون این کتابها از رهنورد زریاب به چاپ
رسیدهاند:
• «آوازی از میان قرنها» (مجموعهً داستان)
• «دوستی از شهر دور» (مجموعهً داستان)
• «مرد کوهستان» (مجموعهً داستان)
• «نقشها و پندارها» (مجموعهً داستان)
• «پیراهنها» (ترجمهً چند داستان از چند نویسندهً جهان)
• «حاشیهها» (مجموعهً مقالههای پژوهشی)
• «گنگ خوابدیده» (مجموعهً مقالههای پژوهشی)
• «پایان کار سه رویینتن» (مجموعهٔ مقالههای پژوهشی)
• «گلنار و آیینه» رمان
• «چهها که نوشتیم» (مقالههای پژوهشی و یادوارهها)
• «دور قمر» (بین سالهای ۱۳۷۳ و ۱۳۷۵ در شمارههای مسلسل «وفا» در پیشاور
به چاپ رسیدهاست)
• «داستایت (داستان ـ حکایت)» (داستانکهای کوتاه)
• «چار گرد قلا» (رُمان)
• «شورشی که آدمی زادهگکان و جانورکان برپا کردند» (رُمان) نشر زریاب
• «داستانها» (مجموعهٔ پنج جلدی داستانهای کوتاه) نشر زریاب(7،مجازنت)
رهنورد زریاب فیلمنامهً، فیلم «اختر مسخره» را نیز نوشتهاست. او اکنون
درکابل زنده گی میکند.
نگاهی به ساختار گرایی و فرمالیسم؟
ساختارگرایی یا فرمالیسم درکل ریشه درعلوم انسانی دارد و همه جا این
روش به دانشمندانی روسی نسبت داده می شود فرمالیسم یا همان صورت گرایی شیوه
به خصوصیی است که درمورد ساختارها می اندیشد. (هارلند، 9:1388)
ساختارگرایی روسی یا فرمالیسم روسی (به زبان انگلیسی: Russian Formalism)
یکی از مکتبهای نقد ادبی در زمینهٔ پژوهش ادبی روسی که در سه دهه نخست قرن
بیستم تکوین یافت. ساختار/صورتگرایی یا فرمالیسم روسی در تقابل با
رویکردهای مسلط مطالعهءٔ ادبیات که ادبیات را از زاویهٔ دید رشتههایی چون
تاریخ، جامعهشناسی و روانشناسی بررسی میکردند، تأکید خود را بر
مشخصههای تمایزدهندهٔ ادبیات گذاشت. صورتگرایی روسی در نقادی، تحلیل متن
ادبی را محور پژوهشهای خود قرار داد و بر اهمیت اساسی فرام (شکل) تأکید
گذاشت و در راستای کشف قوانین درونی زبان و ادبیات کوشش میکرد.(گرین،
73:1383)
فرمالیسم روسی دو دورهٔ تاریخی را پست سرگذاشته است: یکی دورهٔ پر تب و
تابی از اواسط دههٔ دوم تا اواسط دههٔ سوم قرن بیستم و دورهٔ کلاسیکی که از
نیمهٔ دوم دههٔ سوم قرن بیستم شروع میشود. منتقدان این مکتب نقد ادبی در
دو مرکز به فعالیت پرداختهاند. یک گروه در حلقهٔ زبانشناسی مسکو که رومن
یاکوبسن، پتر بوگاتیرف و گریگوری وینوکور در سال ۱۹۱۵ پایهگذاری کرده
بودند و دیگری اپویاز یا انجمن مطالعهٔ زبان ادبی که ویکتور اشکلوفسکی،
بوریس آینخنبام، لف یاکوبینسکی، اوسیپ بریک در شهر پتروگراد در سال ۱۹۱۶
بنانهادند. اعضای این دو حلقه با رفت و آمد به مسکو و پتروگراد رابطهٔ
نزدیکی با یکدیگر داشتند و حاصل فعالیتهای آنان در مجموعه مقالاتی با
عنوان مطالعاتی در باب نظریهٔ زبان ادبی (۱۹۱۶ و ۱۹۱۷) و بوطیقا: مطالعاتی
در باب نظریهٔ زبان ادبی (۱۹۱۹) منتشر شد.
یاکوبسن یکی از پیشگامان این مکتب ادبیات وهنر را نظام پیچیده ی از فرم ها
میدانست و متون را با روکرد«رمزگشایی فرمی» با تاکید وتوجه بر تکرار،
هماهنگ سازی وزبان اثر بازنمایی و بررسی می کرد نه محتوایی؛برای همین موریس
واتیس براین باور است که فرمالیست های روسی به ویژه یاکوبسن برآن بود تا به
واسطه فرم هنر را تعریف کند. البته واتیس این امکان را در تعریف وبررسی هنر
وادبیات کامل نمی دانست.چون او برای ساختارنیز معنایی درنظر گرفته بود که
بر پایه آن فرم بدون معنا نمی توانست اعلام وجود کند به باور او فرم بدون
معنا ارزش زیباشناختی وهنری نمی تواند داشته باشد. روی هم رفته درنقد
فرمالیستی استقلال متن ازمحتوا مورد تاکید است تا آنجا که فرمالیست ها به
نیات وتوجیهات نیز چندان توجه ی ندارند و این باور که «ساختگرایان وروایت
شناسان به انحاء مختلف کوشیده اند تا نقش های اساسی شخصیت های روایت را به
نقش های معین (اشتغال) فروبکاهند وسپس آن نقش ها را توصیف کنند» ادعایی بی
مورد است. (پاینده، 112:1383)
چون با رواج یافتن فرمالیسم بحث استقلال اثر از هر چیز دیگر مهم تر ارزیابی
میشود حتا در نظرگرفتن متن ادبی یا اثر هنری بدون توجه به مولف آن؛ زیرا
روایت شناسی خود جنبه های از شناخت زنده گی آدمها را میسازد که نیازی به
روکرد نقد های زنده گی نامه یی ، نیت گرایانه و تاریخی و... نمی گذارد.
وبازنمایی اثر را با توجه به تکرار، هماهنگ سازی وسایر ظرفیت های زبانی
بررسی میکند "این طرز برخود با اثر طبیعتا با تجربه ادارکی ومباحث
روانشناختی ارتباط می گیرد که درعصر ما مهم وارزنده تلقی میشود."(برسلر،
15:1389)
آنچه مسلم است هم همین رواج فرمالیسم به عنوان یک جریان نیرومند در سراسر
دنیاست که ریشه در آرای زیبا شناختی یاکوبسن دارد.حالا ما وقتی می خواهیم
یک چنین روکردی در بررسی اثر داشته باشیم به نحوی موقعیت خود را نشان
میدهیم. واین بازگوینده آن است که نگاه ما به اثر از منظر بیرونی وجلوه های
زبانی آن با تکرار به موارد یاد شده خواهد بود این مقدمه را برای آن ضروری
دانستم تا کارشیوه به مخاطب ساده وقابل فهم گردد.
انقلاب سفید
(بررسی فرم شناختی رمان شورشی که آدمی زاده گکان وجان ورکان برپاکرده
اند)
آدمی زاده گکان و جانورکانی که نویسنده در بیشتر از15 اثر داستانی خویش
خلق کرده است به انقلابیون بی رحم تبدیل شده اند. انقلابی از جنسِ دیگر که
بدون کشتار وخونریزیست؛ اما به مراتب وخیم تر و ویرانگر، نویسنده ی که
سالهای عزیزِ عمر خویش را صرف نوشتن وداستان پردازی کرده است وبا توشه
گرفتن از ذهن خلاق وهنرورخود، شخصیت های مختلفی را به بهانه ها وصورت های
بدون غرض وچشم داشت منفی؛ خلق کرده تا هرکدام به نوبه خود تاثیرگذار ونشان
دهنده ی طبقات اجتماعی و واقعیات روزگاراش باشد؛ ام شب کنارهم گرد آمده اند
تا علیه خالق خود(نویسنده) بغاوت کنند؛آنان که نزدیک به تمام اصناف جامعه
را شامل میشوند، همه بسیج گردیده اند برای امری نامیمون که انقلاب نام
دارد، انقلابی بدون قید وشرط ؛ انقلابی بی امان وبی برگشت.که راوی درآغاز
ازآن این گونه روایت می کند.
« نویسنده همین که دید یکی از کتاب هایش تکان خورد به چشم هایش باور
نکرد وآهسته گفت: «یک اشتباه ...یک اشتباه دیداری است...یک اشتباه دیداری!»
شب بود ، نویسنده ، درکتاب خانه اش نشسته بود وسخت احساس شادمانی
ورهایی می کرد، زیرا تا ساعتی دیگر بار سنگینی از شانه هایش برداشته می شد
– تازه ترین رمان اش به پایان می رسید»( زریاب، 4:1393)
این داستان تجسم زنده گی یک نویسنده است؛ نویسنده ای شناخته شده که قرار
است دست نویس شانزدهمین رمانش را دریک شب تاریک تمام کند. نویسندۀ ی تنها
وبی کس پس از ساعت ها نوشتن متوجه می شود؛که کارکترهای رمان های نوشته شده
اش که در قفسه ی کتاب خانه ی اتاق او زنده گی می کنند؛ یکی یکی به حرکت می
آیند و -چنان که هیچ کس از زنده گی خود رضایت ندارد- ناراض وشاکی دست به
اعتراض وشورش می زنند ، نویسنده که شخصیت اصلی داستان است تا دیرها آماده
نمی شود این اتفاق غیر قابل باور را بپذیرد.اما بالا گرفتن بغاوت و انباشت
شدن اتاق از حشرات، جانوران وآدم ها، هم چنان بالا گرفتن هیاهو؛ نویسنده را
ناگزیز می سازد تا به طوفانی که درشرف ویرانگریست دقت و باورکند. با این
حال نویسنده در اوج نا امیدی وهراس؛ به همکاری دوست اش که نویسنده بزرگِ
دیگری ست دل خوش می کند اما فرجام کار چنان است که هیچ کس نمی تواند سد راه
آن شود؛ سرانجام انقلاب به پیروزی می رسد.
دار وندار نویسنده به وسیله جانوران وآدمی زاده گکان انقلابی طعمه آتش می
گردد ونویسنده نیز با دیدن این وضع بی هیچ امید وتمنایی، دل به دریا می زند
ودراثر انقلابیون؛همان هایی که خانه وکاشانه اش را خاکستر کردند به سوی
مقصد نامعلومی حرکت می کند.
ولادیمیرناباکوف وقتی درمورد مسخ (اثرکافکا ) می نویسد در مقدمه نوشتاراش
از هنر تعریفی رسایی ارائه می دهد" زیبایی به اضافه دریغ" (ناباکوف،
59:1393) در رمان شورشی که آدمی زاده گکان وجان ورکان برپاکردند.نیز ما با
زیبایی همراه با دریغ مواجه هستیم اما شاید دریغی متفاوت از دریغ ناباکوف،
دریغی که آن شب نویسنده از شخصیت های خلق کرده خود دارد. این دریغ را
میشود دریغی متعالی از زنده گی چنین خردمندانه وهنرورانه دانست. وقتی او
کف اتاق خود را مملو ومشحون از حشرات وجانورانی می بیندکه همه در آن نیمه ی
شب سیاه وتاریک برعلیه او دست به شورش وآشوب زده اند وهیچ روزنه امید برای
رهایی از شرآنان نمی بیند؛ به عمرِ بی ثمر سپری کرده خود دریغ می خورد. چون
او می داند وخوب هم می داند، افرادی را که در رمان ها ونوشته جات اش خلق
کرده است سخت کوش اند و به هر اقدامی که دست ببرند آن را تا منزل هدف تعقیب
خواهند کرد؛ حالا که این هدف انقلاب است. هیچ دلیلی نمی بیند این انقلاب
اتفاق نیفتد وپیروز نشود. اما در دلش چیزی می گذرد وآن دقیقا چیزی شبیه
امید است «امیدی که آخرین بلاست و درد را طولانی میکند» (*تعبیری از نیچه)
رمان "شورشی که آدمی زاده گکان و جان وران برپا کردند را همین امید به پیش
می برد. چون نویسنده نمی خواهد باورکند شورشی که راه افتاده است واقعیت
دارد.
کسانی را که خود او بیجان وبی مدارخلق کرده است علیه او سر به اعتراض
و اغتشاش بزنند.آخر او چه تقصیری دارد.
«یک اشتباه دیداری ...یک اشتباه دیداری احمقانه ! اصلا من خسته شده ام به
راستی هم خسته شده ام شش ساعت می شود که پی هم کار کردام...نوشته
ام...باید...باید تمامش کنم دیگر باید کار را تمام کنم.
درچندین جای دیگر این اثر نیز نویسنده میخواهد بر این وضع لبخند بزند و این
شورش را رویا و اتفاق افتاده درخواب قبول کند. اما نه چیزی که دارد اتفاق
می افتد بنیاد امیدها را هم میتواند متزلزل کند.
" نویسنده ترسان وپریشانحال، با خودش گفت:" این دیگر یک آشوب
است...آشوب برپا کرده اند... آشوب برپا کرده اند...!»(همان:زریاب)
چنان که پیش از این اشاره کردیم آشوب وانقلاب با مدد تمامی اصناف اجتماعی
اتفاق می افتد اهم از هنرمندان، کسبه کاران، روسپیان وحتا کارگران که بیاد
آورنده طبقات اجتماعی است و نویسنده در جایگاه یک فیودال یا مرد مرفه (خالق
این طبقات)ادبیات کارگری به مفهوم مارکیستی آن را به یاد میاورد.اما چنان
زیرکانه آن را با شرایط فعلی زنده گی واجتماع خودش وصله وپیوند می زندکه
قابل تحسین است.
«مردک ریزه اندام که می کوشید لحنی پرخاش جویانه داشته باشد – بلند بلند ،
گفت «می دانم...می دانم. من...من دریک سرزمین کوهستانی ، زنده گی می کردم
چمنی داشتم که گاوانم در آن می چریدند. اما ...اما یک زوز همین لندهور...»
نویسنده را نشان داد:« یک روزهمین لندهور، کاری کرد که جوی بار...که جوی
بار،راهش را تغییر بدهد ... راهش را تغییر بدهد. در نتیجه ، چمن من... چمن
من که همه چیزم بود، بازمین های هم سایه ام یک جا شد و این هم سایه حریص
وآزمند، چمن مرا غصب کرد من به حکومت شکایت کردم ، فکرمی کردم که حکومت حق
مرا به من بازخواهد داد اما ...« بازهم به نویسنده اشاره کرد: «اما همین
لعبت باز کاری کرد که حکومت باهم سایه ام هم دست شود وگواهی ناحق دادند...
کوچیان نیز با هم سایه ام هم دست شدند وگواهی ناحق دادند...ضد من گواهی
ناحق دادند »(همان، زریاب)
اما از آن جا که نگاه ما به ساختار این رمان متمرکز است اهم توجه وسرسخن
بایست به زبان ، پیوند واژه گانی ،هماهنگی ها و تکراراثر باشد تا مفاهیم،
پیام وپیمان این اثر؛ از این رو از راه اندازی این مباحث با همین اشاره ها
بستنده می کنیم.
« جوانک دست هایش را بر شانه های مردک ریزه اندام گذاشت: « ای انقلابی
کهنه کار!تو خوب عمل کردی...کارت انقلابی بود...انقلابی بود! این لعبت باز
هوس باره با همه از این بازی ها کرده است. باهمه مان از این بازی ها کرده
است!»(همان، زریاب)
1-تکرار: تکرار چه در شعر وچه در نثر برای رتمیک کردن متن وایجاد
آهنگ ودلنوازی استفاده می شود؛چیزی که در این رمان اولتر ازهمه توجه
خواننده/ شنونده را به خود جلب می کند؛ به لحاظ کارکرد؛ تکرار را در متن
دوگونه در نظر گرفته اند.
1- تکرار برای زیبایی متن( سخن آرایی)
2- تکرار برای مخاطب
تکرار برای متن کیفیت می دهد وسخن را از ملال آوری رهایی می بخشد اگر تکرار
درسطح آواها باشد با ورود آواهای نزیک مخرج مانند خیشومی با خیشومی و یا
سایشی درکنارسایشی زرب-آهنگ خاصی ایجاد می کند. چنان زنجیرسفت ومحکم
درادامه نوشتارپشت سرهم می آیند و به لحاظ مفهومی به تاکید ، عادت و جدیت
اشاره دارد؛که جدای از آهنگ وریتم کیفیت و حلاوتی خاصی به زبان هم می بخشد.
متن را آرایش وآرایه همچنان عشوه وعتاب می دهد. چنان عروس جلوه می کند؛و
همانندکارکتری که درنقشی دلبخواه ظاهر می شود حضور می یابد.
در هرحال کرشمه ی کلمات است که متون را می توان به متون زنده و متون
مرده ردیف کرد. متونی که واژه گان در آن تکراری غمزآگین وپیوند
ارگانیک وشورانگیزنداشته باشند متون زنده نیستند.
برای مخاطب اما تکرار خاصیت دهنده است به این مفهوم که چه شعر وچه نثر
بایست با سرشت انگیزاننده واثر گذار بتوانند مخاطب یا (خواننده/شنونده) را
تا پایان اثر با خود همراه ببرد. درواقع تکرار برای مخاطب نوعی سفید
خوانیست یا هم مجال نفس گرفتن، که از سوی مشغله خلق رتمیک کردن، دلنوازی
وزیبایی درمتن و از سوی دیگر کارکردی تحریک کننده، وسوسه انگیزی ومجال
دهنده دارد؛ در این رمان دومی اتفاق افتاده اما با تاسف تکرار برای خود متن
خدمتی انجام نداده است که بیشتر زبان را به سوی عامه پسندی و سهل انگاری
پیش می راند. ودر مواردی که نویسنده می خواهد نشان دهد تکرار حاصل کندی
ورکود ذهن او - از اثرکار مداوم نویسنده گی تا نیمه های شب - است نیز
مقداری ملال آور به نظر می رسد.
«با بی حوصله گی از دو موجود کوچک و ریزه پرسید:« حالی شما چی می
خواهید...بگویید چی می خواهید؟
جوانک خوش پوش یک خنده عصبی را سرداد و گفت:«حالی دیگر...حالی دیگر گروه ما
بسیج شده است... آگاهانه بسیج شده است... ضد تو بسیج شده است...ضد یک لعبت
باز بی پروا و ستم گر!»
نویسنده که به این نکته علاقه مند شده بود ، تند تند و با کنج کاوی ، پرسید
گفتی گروه ما ...گروه ما؟ کدام گروه ؟ کدام گروه؟
جوانک ، سوی کتابهای نویسنده اشاره کرد و ذوق زده گفت: دیگران نیز با ما
هستند...ما همه با هم هستیم : ما انقلاب کرده ایم این آغاز یک انقلاب است
...آغاز یک انقلاب است!» بعد ، مشت گره کرده اش را بلند کرد وفریاد کشید:"
زنده باد ...زنده باد انقلاب!»
خروسک نیز، با همان آواز محزون، صدا زد:«زنده باد انقلاب!»(همان"زریاب)
2-هماهنگ سازی: درخاتمه خواهیم برشمرد که رمان درشب اتفاق می
افتد،شبی هولناک و خطرناکی که نویسنده باتمام تقلا نمیتواند ازآن ره به
رهایی گشاید وسرانجام تسلیم جبرسرنوشت می شود وبا دریغ به کاروان جانوران
وحشرات که خودش نخواسته ونیاراسته است می پیوندد. اما دراین بخش که هماهنگی
شب را با حواشی نوشته می سنجیم به این نتیجه می رسیم که راوی(نویسنده) و
جوانک خوش پوش که قد وقامتی بیش وکم به اندازه یک انگشت دارد وسردمدار
وسرهنگ انقلاب نیزاست درسه ویژه گی با نویسنده هماهنگ حرکت میکند.
الف:تکرار که در بالا ازآن یاد کردیم، هم راوی وهم سردمدار انقلاب که
جانوران و آدمی زاده گکان را بسیج می کند جملات خود را چند مرتبه یاد می
کنند که اگر این امکان نبود یک سوم داستان نیز وجود نمی داشت.
تکرار بیشتر حاصل بیتابی نگارنده رمان است تا تکنیک ها وزبان بازی
هنرمندانه ودر یک چنین رمانی که به لحاظ مفهومی «انقلاب وآزادی» محور بحث
است توجه به جنبه های هنرین زبان طبیعتا مسئله ثانوی شمرده میشود.
ب: راوی از شخصیت های فراوانی نام می بردکه خود به مشترکات عقاید شان باور
ندارد اما این نگفته و نپذیرفته خویش را به وسیله دیگران توجیه وتایید می
کند.پروست(درجستجوی زمان ازدست رفته) گابریل گارسیا مارکز( صدصال تنهایی)
برام استوکر (دراکیولا) هایدگر(نظریه) خیام(نظریه) شوپنهاور(نظریه) نیچه
وسقراط(نظریه) مولانا (جلال الدین محمد بلخی)، پیرهرات( خواجه عبدالله
انصاری) عطار، حافظ، سارتر( تهوع) هری راما، کرشنا، مارکی دوساد، لکان،
فروید، استانیسلافسکی، سمرست موام، شکسپیر، شیخ صنعان، بالزاک، هرمان هسه،
داستایوفسکی، لوترک، ویرجینیاوولف،کنفوسیوس، تامس هابز، کی یرکه گارد
ورابرت لویس همه در یک فضای انقلابی از جهاتی باهم انقلابی خوانده میشوند.
ناهماهنگی شغلی وشخصیتی اینان – نقاش، سینما گر، ادیب ، فیلسوف، روانشناس،
روحانی بودن- و...نمی تواند سد همسانی وهماهنگی هیچ یک آنان در راستای
انقلابی شدن گردد. به همین خاطر زبانی که به نرمی در داستان پیش می تازد را
نمی توان زبان سزاوار این رمان ندانست.
ج: رمانی که درون رمان در دست نوشتن است نا تمام می ماند. این برتابنده ی
یآسی است که نویسنده در واپسین لحظات هم زیر دل از ناتمام ماندن آن افسوس
خورده ابراز نگرانی و ناراحتی می کند، اما مادامی که دلسرد از نویسنده گی
ومایوس از انجام کاروفعالیت می گردد. مسرتی غیر مستقیم وغیرقابل دید وشنید
را مبنی بر این که «خوب است آن یکی ناتمام ماند» ابراز می دارد چون دراین
شب هولناک حداقل از سوی شخصیت های آن کارناتمام خطری متوجه او نیست. آنچه
هماهنگی را نشان میدهد این است که کار نوشتن رمان درواقع تمام شده است.
رمانی که دردست مخاطب است، همین رمان به پایان خود میرسد.یعنی شانزدهمین
رمان ورمان نهایی او که نویسنده با آن خود را هم به پایان می رساند. از
جهتی که معلوم است به سمت نامعلوم وبی برگشت دل به دریا می زند.
شاید تصور کرده باشید دراین جا پای تناقضی در برداشت من کشیده شده
است.موافقم وبر چند تناقض موضوعی دیگر نیز اشاره می کنم تا ثابت شود سراین
تناقضات برهماهنگی وموافقت جالبی وصل است.
هیچ یک از جانوران وآدمی زاده ها با نویسنده موافق نیست مگرنویسنده اثر
«جزیره گنج »که با نویسنده موافق است.(موافقت نویسنده با نویسنده) هماهنگی
کسی که به سروقت ومدد نویسنده می رسد از کتابّ غیرازکتاب های نویسنده سربر
می آرد که درواقع یک قدرت نامرئی است درحالی که تمام شخصیت های اصلی وحاشیه
ای دیگر خلق کرده های خود نویسنده اند. سرانجام تنها نویسنده با کسانی که
خود آنان را به جهان متن برتاپ کرده است باقی می ماند. جانوره کان وآدمی
زاده گکان کتاب ها را کلاً آتش میزنند(کتاب های هردو نویسنده را) هماهنگی
3-زبان: زبان در آثار ره نور زریاب روزمره، بدون تعقید وابهام و
درکل متعارف وعام فهم است. دراین اثر هم زبان متداول - با سود جویی اندک از
گویش مناطق مرکزی افغانستان - همان زبان مرسوم وشناخته شده-ی اوست که هیچ
خواننده ی احساس بیگانه گی با آن نخواهدکرد.
به طور نمونه از چیغ کشیدن، حالی بگو، پول حرام را درجیب کنم، ، جلنبر،زنکی
مرد مانند، دومردک، غول دنگ که کخ دارد، با این موجود بی ادب نمی شود بس
آمد (بس آمدن)و... گرفته تا دیالوگ هایی که میان نویسنده وانقلابیون اتفاق
می افتد. همه وهمه سیده وساده اند یا به قول معروف زبان رام و روان است.
اما به شدت جنبه ی اصالت خواهانه دارد چون ره نورد زریاب همواره به فارسی
گرایی توجه نشان می دهد .اما دراین رمان گاهی این موازنه –شاید به عمد- بهم
میخورد وزبان فخیم تر وکهنه گرا تر میشود.
« سپس نگاه های گستاخانه اش را به نویسنده دوخت و پرسید: «مگر سقراط
چیزی نوشته است...بگو ... نویسنده با لحنی تقریبا پوزش خواهانه ، پاسخ
داد.«نی...نی ننوشته است ...هیچ چیزی ننوشته است. »
جوانک بازهم، پرسید:« می دانی که نیچه بزرگ، درباره سقرات چی گفته است...می
دانی؟»
جوانک لحن فاتحانه یی گرفت وبلند بلند گفت :« نیچه بزرگ در باره سقراط حکیم
گفته است! آری گفته است:»
-سقراط مردی که نمی نوشت! (همان، زریاب)
سپس ، بهجای پس از آن و /ن/ نفی بهجای نوشته نکرده است.که این فخامت با
روایت که یک روایت معمولی و قابل پیش بینی است؛ سروسامان سازگاری دارد.
همچنان با توجه به عصر نگارش اثر به لحاظ زمانی صحنه پردازی ها کلاملن
کلاسیک اند وبا زنده گانی حاضر سروکاری ندارند. حتا دیکوراسیون ها و وضعیت
های همه بدون زرق وبرق امروزی اند.
برخورد تازه و متفاوتی با زبان هم صورت نگرفته؛ زمان ها و مکان ها ترتیب
وتوالی سامان مند دارند وکلیشه هایی چون مدد رسانی کسی یا نیروی درحین
درمانده گی به قهرمان داستان که در قصه ها وافسانه ها رعایت می شود ومعمول
است کماکان وجود دارد.
دست گیری کسی حین نیاز از نویسنده در موقعیت یک نیازمند
«نویسنده که بسیار ناتوان ودرمانده شده بود با ترس وتلوسه ونومیدی نالید
آه چی باید کرد چی باید کرد؟ روزنه های امیدی را نمی یافت هیچ روزنه ی
امیدی پیدا نبود پیش خودش گفت مبادا این یک کابوس باشد مبادا یک کابوس بد
هولناک! دراین هنگام ناگهان نویسنده دید که یکی از کتاب ها تکان خورد کتاب
جزیزه گنج بود...مردکی خوش لباس و آراسته در کنار کتاب نمایان گشت...وبا
لحنی اشراف منشانه اما بسیار آهسته که تنها نویسنده بشنود خودش را معرفی
کرد." من لویس استیونسن هستم، رابرت لویس بلفور استیونسن ... »(همان،
زریاب)
اما این برداشت معنای آن را ندارد که پیوند امروزین این داستان با
هنرنویسنده گی نوین حفظ نشده باشد. آخرین سکانس این رمان هنگامی که خانه در
آتش انقلاب می سوزد، صدای آژیر خودرو های آتش نشانی درمیان دود سیاه وغبار
با دمیدن سپیده دم تصویر می شود؛ چنان دیدنی است که درکمتر رمانی این اتفاق
به این خوبی می افتد.
تصاویر وپرداخت های شایسته به توصیف حالات و وضغیت ها نشان می دهد زبان
سراسر در مسیر کشف خود اش پیش رفته است ونگارنده در اوج رقت ودقت به آن دست
زده است. ارچند خاطره گونه گی رمان و این مسئله که هرازگاهی نویسنده می
خواهد خوانده ها و داشته هایش را بررخ مخاطب بکشد این حس را تقویت نمی-کند
ویا این که انقلاب دردوجهان متفاوت( آدم/جانور) اتفاق افتاده است نیز روایت
را خیالپردازانه وبه دور از عینیت و واقعیت جلوه می دهد.که شاید نویسنده
خواسته فضای انرشیستی به اثر بدهد، موفق نبوده است.با وجود آن هم حس تنهایی
که رمان به مخاطبان می بخشد معجزه است؛ من این پیام را بیشتر ازهمه دوست
دارم که رهنورد زریاب آن را به خوبی نشانه گرفته است.وبر زمامداران بی پروا
شجاعانه تاخته است.
نویسنده تمام عمر بدون هیچ مزدی بیشتر از 15 اثر خلق می کند اما در جامعه
نابسامان وغرق در فجایع وفساد کمترین تشویق وترغیبی هم نمی شود تا سرانجام
به این یقین می رسد که یک انقلابی یاغی و ناسپاس ونفهم بودن و جانوری خون
آشام ودراکیولا بودن به مراتب بهتر واولی تراز دانشمند وهنرور بودن دراین
جامعه است.
وقتی انسانی با آن ابهت و عظمت غمگنانه در صف حشرات و جانوران می پیوندد
واقعاً تلخ ترین قصه سرنوشت ماست که ره به تاریخ می کشد. ومسخ شدن انسان
روشنفکر را در اجتماع انبوه شیادان وشدادان به تصویر می کشد؛ مگر درد
آورتراز این می شود که اگر نویسنده ی در زمانه ی ما نیاز به استعانت و کمک
داشته باشد به جز «رابرت لویس بلفور استیونسن» به سراغش نمی رسد. دست_گیری
که انتزاعی ست، مدد رسانی که اصلاً وجود ندارد؛ اما یک باغی بی پروا و بی
ادب در اوج تنعم وعزت می زید و هنگام نیاز نیزهمه به دست گیری او می
شتابند؛ همین گونه یک نویسنده بزرگ ودانشمند هیچ گاه تحویل گرفته نمی شود.
درحالی که تمام امکانات رفاهی درخانه های سفاک ترین چهره ها وزالوصفتان بی
رحم عصرما انباشت است. ره نورد زریاب حق دارد بر وضعیت و کخ داران سیاست
بتازد و ایشان را درازای جامعه و تاریخ محکوم وجدان های نداشته شان بسازد.
نتیجه گیری
هنرعصری ومدرن چنان که درآغاز ازآن یادکردیم قلمرو وسیعی پیدا کرده
است، هم نظریات گوناگون ومتعدد زیباشناختی به ژرفای آن نیز افزوده است؛ این
امر باعث شده؛ کار تشخیص وارزش یابی آثار ومتون ادبی_هنری دشوارتراز پیش
گردد.
در روند ارزش یابی متون با توجه به دیدگاه های متعدد زیباشناختی ادعای
درستی بررسی ها وتحلیل ها نیز مشکل ساز است. آثاری که ساختار منسجم ، منطق
تعریف پذیر (خطی) وزبان سهل تری نداشته باشند دشواری را تا مرز ناممکن پیش
می رانند.
اما خوشبتخانه اثری را که در بالا بررسی کردیم دیده شد، موانست لازم با
روکرد انتخاب شده داشت وبا مولفه های یک چنین خوانشی طرح دوستی وآشتی
افگند. که دراثرآن بدون توجه به ساختار جامعه نویسنده ، مسایل روانشناسی
وحتا تاریخی به جنبه های ازمعانی این رمان به وسیله ساختار زبانی(فرم )آن
دست یافتیم. که این خود برای نویسنده ی که با دقت ووسواس می نویسد موفقیت
کمی نیست.
رهنورد زریاب چنان که در متن اشاره کردم واقعن برزبان تسلط دارد وازخم وچم
آن به خوبی آگاه است. این توفیق می تواند کارهای اورا با هرخوانشی سازگاری
دهد؛ به ویژه وقتی با روکرد ها ومولفه های ساختارگرایی به زبان وبیان
اونگاه کنیم دست خالی برنمی گردیم، البته تلاش این نوشتار برهمین بودکه آیا
می-توان این رمان را با مولفه های ساختارگرایی مورد خوانش قرار داد؟ حاصل
زحمات سطوری است که مخاطب گرامی پیش چشم دارد. که به نظر می رسد چنین امری
اتفاق افتاد وامکان پذیر شد.
منابع وارجاعات:
1- برسلر، چارلز(1389) درآمدی برنظریه ها وروش های نقد ادبی، ت، مصطفی
عابدینی فرد، نشر نیلوفر،تهران
2- حکمت، یامان (1393) مواجهه با متن(مقالاتی در ضرورت ایجاد گفتمان نقد
ادبی درافغانستان)انتشارات امیری وموسسه فرهنگی دردری، کابل
3- زریاب، ره نورد(1393) شورشی که آدمیزاده گکان و جان ورکان
برپاکردند،انتشارات امیری، کابل
4- گرین، کیت ولبیهان، جیل(1383) درسنامه نظریه ونقد ادبی، حسین پاینده ،
نشرروزنگار، تهران
5- ناباکوف،ولادیمیر(1393) درباره مسخ، ترجمه، فرزانه طاهری، انتشارات
نیلوفر، تهران
6- هارلند، ریچارد (1388) ابرساختگرایی، ترجمه؛ دکترفروزان سجودی، نشرسوره
مهر، تهران
7- img
src="//fa.wikipedia.org/wiki/Special:CentralAutoLogin/start?type=1x1"
alt="" title="" width="1" height="1" style="border: none; position:
absolute;" />
8- برگرفته از:
«https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=صورتگرایی_روسی&oldid=17536684»
|