(1)
تا جایی که از آثار پژوهشی دانشمندان زبان سناسی و ادبیات می توان نتیجه
گرفت، «دری» نه لهجۀ پارسی است و نه هم صفتی برای پارسی؛ بلکه « دری» زبانی
است کهنسال که نخستین سرودهها در این زبان به پیش از اسلام میرسد. دری
همان زبانی است که به آن پارسی یا پارسی دری نیز میگویند.
من هوای نوشتن چیزی را در این پیوند را ندارم، چون کمیت من در این راه می
لنگد. درهفتههای اخیر سرگرم رشته نوشتههایی بودم در پیوند به شعر کوتاه
و کوتاه سرایی. به آثاری چند تن از دانشمندان، پژوهشگران و زبان شناسان
ایران نیز سری زدم. در این روزها که غوغای دری و پارسی بسیار داغ شده است،
توجه بیشتری کردم و دیدم که این دانشمندان عمدتاً زبانی را که در این حوزۀ
بزرگ به آن سخن میگویند « دری» خوانده اند و آن را به نام پارسی یا پارسی
دری نیز یاد کرده اند. من در کتاب موسیقی شعر از دکتر شفیعی کدکنی چنین
خواندم« هنوز به روشنی دانسته نشده است که شعر دری از کجا و کی پیدا شده
است، داستانهای که تذکره نویسان در بارۀ نخستین شعر وشاعر زبان دری آورده
اند هیچکدام نمیتواند سندی قاطع و استوار داشته باشد. مورخان و تذکره
نویسان، بی آن که توجهی به حقیقت ماجرا داشته باشند، میگویند که شعر دری
پس از حملۀ تازیان به وجود آمده است. پیش از آن سابقهای نداشته است و آن
چه یادکرده اند بیشتر نمونههایی است از اشعاری که در اسلام سروده شده است.
مانند: " ابوحفص سغدی" و " ابوالعباس مروزی" و یا شعر منسوب به " یزید بن
مفرغ" تازی و پیداست که اگر بخواهیم شعر دری را به بعد از اسلام منحصر کنیم
باید یکی از همین نمونهها را بپذیریم.»
( موسیقی شعر، انتشارآگاه ، 1373، ص 562- 563.)
کدکنی از پیدایی شعر « دری» سخن میگوید و باور دارد که نخستین سرودهها در
این زبان به پیش از اسلام میرسد. یعنی به دوران ساسانیان. او بحث نخستین
سرودههای زبان « دری» را این گونه ادامه می دهد:
« آخرین تحقیقی که در بارۀ شعر دری پس از اسلام شده همان است که آقای دکتر
عبدالحسین زرین کوب نوشته اند و سرود مردم بخارا را در بارۀ عشقبازیهای "
سعید بن عثمان" سردار تازی و خاتون بخارا ( که مولف تاریخ بخارا از آن یاد
کرده و سرودش را نیاورده ) ایشان در کتابی به نام : " اسماء المغتالین من
الاشراف فی الجاهلیة و الا سلام" تالیف ابوجعفر محمد بن حبیب بغدادی متوفی
به سال 245 هجری، که چند سال قبل در قاهره چاپ شده، یافته اند و اندکی از
آن سرود را که در آن کتاب آمده نقل کرده کرده اند و آن این است:
کورخمیر آمد
خاتون دروغ کنده »
همان، ص563. ) )
او در ادامه می نویسد:
« بی هیچ تردید این نمونۀ کهن ترین سرود فارسی دری مربوط به بعد از اسلام
است تا آن جا که به ما رسیده است و تا آن جا که منابع موجود تاریخی گواهی
میدهند، از شعر یزید بن مفرغ نیز کهنهتر است؛ زیرا داستان اش چند سال
پیشتر از ماجرای یزید بن مفرغ روی داده است.
اما نمیتوانیم شعر دری را پدیده ای که پس از اسلام به وجود آمده باشد،
بدانیم؛ زیرا این زبان کهنهتر از این است و اگر در گذشته بعضی میپنداشتند
که زبان دری دنبالۀ پهلوی ساسانی است و تصور میکردند که از آمیزش زبان
پهلوی و تازی به وجود آمده است، امروز ثابت شده و قراین استوار تاریخی و
زبانشناسی بر این موضوع تصریح دارند که زبان دری زبان تازهیی نیست؛ بلکه
پیشینه ای کهن دارد که در عرض زبان پهلوی است و لهجه ای مشترک بوده که در
مشرق ایران و دربار شاهان بدان سخن میگفته اند و در این باره از قدیمترین
روزگار مورخین اسلامی مانند ابن مقفع، به نقل ابن ندیم، و حمزۀ اصفهانی در
" التنبیه علی حدوث التصحیف" و یاقوت حموی در " معجم البلدان" اشاراتی
داشته اند و زبان رایج و لهجۀ عمومی و ادبی بوده است که در دورۀ ساسانی و
اوایل اسلام ، در ایران شیوع داشته است و گذشته از شواهد تاریحی از نظر
اصول زبان شناسی و غور رسی در تاریخ شعرفارسی بعد از حملۀ عرب، این موضوع
به خوبی روشن می شود و وجود آثار فصیح و استواری از شاعران و نویسندهگانی
چون رودکی، بلعمی نشان میدهد که زبان دری زبان رایج و پخته وکامل بوده است
تا توانسته در فاصلۀ کمتر از دو قرن آن چنان تکامل پیدا کند و نیز عباراتی
که از شاهنشاهان ساسانی به زبان دری در کتب عربی، مانند " المحاسن و
الاضداد" جاحظ ذکر کرده اند خود گواه این بحث است. با این دلایل استوار
نمیتوانیم شعرموجود در این زبان را به حدودی مربوط به پس از حملۀ عرب
منحصر کنیم؛ زیرا وقتی زبان رایج بود بیهیچ گمان شعرهم در آن خواهد بود و
اگر نمونۀ آن به ما نرسیده باشد، دلیل آن نخواهد بود که شعر نداشته است.»
(همان، ص 564-565)
در گفتۀ ها کدکنی که توجه کنیم، او همان زبانی را که دری دانسته، فارسی دری
نیز میگوید. از نظر کدکنی همان دری، پارسی دری یا پارسی نیز هست. او این
جا از دو زبان جداگانه بحث نمی کند. دری را زبان می داند، زبانی که به آن
پارسی دری نیز میگوید.
زمانی هم که در پیوند به چگونهگی وزن نخستین سروده ها در زبان دری سخن
میگوید، باور دارد که شعر دری در آن روزگار وزن هجایی داشته که بعد از
حملۀ عرب تابع وزن عروضی شده است. او نخستین سروده های زبان دری ، همان
خسروانی های بارید را می کند که بارید آن را در دربار خسرو پرویز ساسانی با
لحن میخوانده است. سرودههایی به زبان دری وزن هجایی. این هم نخستین
خسروانی که تا کنون به دست ما رسیده است.
قیصر ماه مانذ و خاقان خرشید
آن من خدای ابر مانذ کامغاران
کخاهذ ماه بوشد کخاهذ خرشید
( موسیقی شعر، ص 571-573.)
این خسروانی را شفیعی کدکنی با ترجمۀ عربی آن از ابن خرداذبه، روایت کرده
است که اینجا ترجمۀ عربی آنرا نیاوردیم، هم چنان در پیوند به واژۀ
«کامغاران» این احتمال داده شده است که باید همان « کامگاران » باشد.
به گفتۀ کدکنی: « با پیدا شدن این سرود، گذشته، از این که به طور نسبی
کهنترین نمونۀ شعر فارسی دری را که به دوران خسرو پرویز ( 590-627م.)
منتهی میشود یافته ایم مسایل دیگری نیز اندکی روشن میشود: موضوع نخست
هجایی بودن اشعار آن دوره است و موُید همان گفتار تذکره نویسان و ارباب
فرهنگ است که نوشته اند که سرودهای باربد ( خسروانیها) نوعی لحن بوده که
وی بنیاد آن را بر نثر نهاده است و پیداست که چون ارباب فرهنگ و تذکرهها
با وزن عروض عرب خوگرشده بوده اند از شناخت وزن هجایی این نوع سرودها
درمانده اند و گفته اند که باربد اساس آن را بر نثر نهاده است و امروز، ما
میبینیم که این سرود دارای وزنی است هجایی که ایشان آن را وزن نمی
دانستهاند .»
(موسیقی شعر، ص 574.)
او زمانی که در پیوند به چگونهگی این خسروانی بازمانده از دوران
ساسانیانیان سخن میگوید، این گونه باور مند است: « از این سرود که بیهیچ
تردیدی به زبان دری است روشن میشود که همچنان که ابن مقفع و حمزۀ اصفهانی
و دیگران گفته اند زبان دری زبانی بوده است که در دربار سلاطین با آن سخن
میگفته اند و حتا سرودها و شعرهایی که در پشگاه شاهنشاهان ساسانی خوانده
میشده به زبان دری بوده است و سابقۀ زبان دری را استوارتر میکند؛ زیرا
میبینیم که چندین سال پیش از حملۀ تازیان، در ایران بدین زبان شعر سروده
اند و در دربار پادشاهان آن را خوانده اند.»
(همان، ص 575)
از گفتههای کدکنی میتوان نتیجه گرفت که زبان دری پیش از اسلام با شعر و
سرود خود در کنار زبان پهلوی ساسانی وجود داشته است و نخستین سرودها در این
زبان همان خسروانی های باربد هستند. همانگونه که گفته شد او از این زبان
به نام فارسی دری نیز یاد کرده است. گاهی آن را دری میخواند و گاهی هم
فارسی دری.
از این جا می شود گفت: زبانی که از افغانستان تا تهران و دیگر بخش های
ایران، تاجیکستان، بخارا و سمرقند و کشمیر و... سخن میگویند، همان دری یا
فارسی یا هم فارسی دری است که جایگاه زبان یک حوزۀ بزرگ تمدنی را دارد.
وقتی میگوییم زبان یک حوزۀ تمدنی این سخن به این مفهوم است که این زبان ،
زبان اقوام گونان در این حوزه است که در برپایی کاخ شکوهمند شعر و ادبیات
آن نویسندهگان، شاعران و گویندهگان اقوام گوناگون این حوزه سهم دارند. در
آثار پژوهشگران و دانشمندان دیگر نیز این زبان را به نام دری و پارسی دری
نیز یاد شده است. نمی خواهم احساسات کسی را برضد خود بر انگیزم، به گمانم
آنانی که دو پای را در یک موزه کرده و میگویند که دری زبان نیست و زبان ما
پارسی است و دری را به رسمیت نمیشناسیم و دری صفت فارسی است در اشتباه و
تاریکی قرار دارند..
این که بی بی سی چرا صفحۀ بی بی سی افغانستان را به بی بی سی دری تغییر
داده و در آن سوی پرده چه هدفی دنبال میکند، من چیزی نمیدانم. تنها می
خواهم بگویم که از سپتمبر 1997 تا فیبروری 2003 من گزارش گر بی بی سی بودم.
گذشته از گزارش های سیاسی – اجتماعی روز مره هرهفته بر نامهیی را زیر نام
« گزارش های فرهنگی افغانستان» از 10 تا 12 دقیقه نیز تهیه و ارائه میکردم
. باور دارم که کمابیش 2000 گزارش از من در بی بی سی نشر شده است. در آن
سالها سخنی را از کارمندان بی بی سی شنیده بودم که ظنز گونه میگفتند : «
بی بی سی غولی است که مغز ندارد!»
به هر حال بی بی سی شاید بزرگتترین غول نشرانی جهان است که در آن روزگار
به بیش از چهل زبان نشرات داشت. بخشی از گزارشها ما در برنامۀ « جام جان
نما» که بیشتر ویژۀ ایران بود نیز نشر می شدند. یعنی در آن سال های بی بی
سی گویا هنوز به این پختهگی فرهنگی و زبان شناسانه نرسیده بود که در میان
پارسی و دری خط قرمز بکشد. به هر صورت مدیران بی بی سی خود می دانند که این
هر دو یا هرسه نام همان یک زبان است؛ اما نمی دایم چرا چنین کرده اند؟
این نکته را هم باید یادهانی کرد که با بعضی از کارمندان افغان بی بی سی در
همان روزگا بحث هایی داشتم که دوپای را در یک موزه می کردند که دری و فارسی
دو زبان جداگانه است. افاقاً انانی به چنین چیزی باور داشتند که خود اهل
زبان نبودند، چه برسد به این که در این زبان مطالعه و شناخت علمی می
داشتند.
از دانشمندان دیگر ایران که باورمند است: دری، پارسی و پارسی دری یک زبان
اند و فارسی زبانی نیست که به فارس ایران و قبایل آن تعلق داشته باشد،
داکتر ذبیج الله صفا است. او در کتاب تاریخ ادبیات در ایران، چنین می
نویسد: « از قرن سوم و چهارم به بعد این لهجه را که پس از تشکیل دربارهای
مشرق در عهد اسلامی به صورت زبان رسمی در آمد با اسامی مختلفی مانند: دری،
پارسی دری، پارسی، فارسی خوانده و آن را در برابر عربی ( = تازی) و پهلوی (
- پهلوانی) قرار داده اند.
این پارسی که در تسمیۀ فوق به کار رفته است غیر از پارسیک به معنی پهلوی
عهد ساسانی و پارسی یا فارسی به معنی لهجۀ متداول در فارس است. ( که از
قدیم الایام بدان نام خوانده میشد).
در این جا پارسی بیشتر برای مقابله عربی (= تازی) و ترکی به کار رفته و به
معنی اعم " ایرانی" است نه برای انتساب به قبیله و قبایل معینی از
ایرانیان. مثلاً در ترجمۀ تفسیر طبری که به امر منصور بن نوح سامانی از
تازی به پارسی گردانده شده است، می بینیم که :" این کتاب تفسیر بزرگ است از
روایت محمد بن جریر الطبری رحمة الله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی دری
راه راست..." و چند سطر بعد چنین آمده است: " پس دشخوار آمذ بروی خواندن
این کتب و عبارت کردن به زبان تازی و چنان خواست کی مر این را ترجمه کنند
به زبان پارسی" و صاحب تاریخ سیستان شعر محمد بن وصیفدو معاصران او را که
در بارۀ یعقوب گفته اند"پارسی" نامیده است. فردوسی زبانی را که کلیله و
دمنۀ عبدالله بن المقفع به امر نصر بن احمد بدان در آمد « پارسی دری»
خوانده:
به تازی همی بود تا گاه نصر
بدان گه که شد در جهان شاه نصر
بفرمود تا پارسی دری
نبشتند و کوتا شد داوری
و زبان همین ترجمه را ابومنصور المعمری در مقدمۀ شاهنامۀ خود " پارسی" گفته
است در مقابل چهلوی و تازی: " مامون آن نامه بخواست و آن نامه بدیذ؛ فرموذ
دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانیذ، پس امیر سعید نصر بن
احمد این سخن بشنید، خوش آمذش، دستور خویش را، خواجه بلعمی، بر آن داشت تا
از زبان تازی به زبان پارسی گردانیذ" و باز فردوسی زبان خود را در شاهنامه
پارسی گفته است:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
در مواردی " پارسی" یا " دری" را در برابر " پهلوی" ( = پهلوانی) آورده
است:
هما بیور سپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار
نگر آن که گفتار او بشنوی
اگر پارسی گوید ار پهلوی
(. تاریخ ادبیات در ایران، ج اول، ص 161- 162)
البته در متون نظم پارسی دری نمونه های فراوانی وجود دارد که شاعران گاهی
شعر خود را دری و گاهی هم پارسی گفته اند.
این جا صفا دری را زبانی میداند که آن را فارسی و پارسی دری نیز گفته اند.
بحث او استوار بر یک زبان است به نامهای دری، پارسی دری و پارسی.
دو نکتۀ بسیار مهم در گفتههای صفا دیده میشود : نخست این که او به این با
ور است که زبان دری یا پارسی از آمیزش زبان پهلوی ساسانی و عربی پدید آمده
است. البته همان گونه که کدکنی گفته است، روزگاری چنین باوری وجود داشته ؛
اما به گفتۀ کدکنی پس از پیدایی نمونۀ خسروانی دوران ساسانیان و پژوهشهای
تازه، دیگر تردیدی برجای نمی ماند که سروده های این زبان به پیش از اسلام
می رسد. بدون تردید در زبانی که شعر پدید می آید به این مفهوم است که آن
زبان باید به مرحلۀ افرینش ادبی رسیده باشد و این ممکن نیست تا زبان تاریحی
از تحول و توسعۀ را پشت سر نگذاشته باشد. برای آن که یکی و یک بار نمی شود
در زبانی شعر پدید آید. نکتۀ دوم این که صفا باور مند است که زبان پارسی یا
دری به حوزۀ فارس ایران و قبایل آن مربوط نیست؛ بلکه این جا ارسی به مفهوم
یک حوزۀ بزرگ است و پارسی در برابر عربی قرار میگیرد.
در افغانستان شماری از متعصبان که گسترۀ زبان را از پنجرههای تنگ
سیاستهای سیاه برتری خواهانه نگاه میکنند، پیوسته همین سخن نادرست را
تکرار مینمایند که گویا پارسی زبان بیگانه است و حتا طرفدار حذف این زبان
از زندهگی فرهنگی جامعه اند. در حالی که این پارسی همان دری است و دری
همان پارسی. این شمار گویا دایه های مهربانتر به دری بی آن که از سرگذشت
آن چیزی بدانند چسپیده اند و در تلاش آنند تا یک در میان دری و پارسی مرز
اهنیی پدید آورند و بعد زبان فارسی دری را آن گونه نقشه کسی کنند که خود
میخواهند.
در جهت دیگر در تقابل با چنین اندیشه های و سیاست های نادرست فرهنگی شماری
از بخشنده گان گشاده دست پارسی زبان، دری را تنها صفت پارسی می داننند و
به آن حیثیت زبان را نمیدهند و بدینگونه فریاد می زنند ما پارسی زبانیم
نه دری زبان. بی خبر از این که تا گفتی فارسی زبانی دری زبان نیز شده ای و
گفتی که دری زبانم فارسی زبان نیز شده ای.
شماری هم با این استدلال نادرست به میدان میآیند که در ایران کتاب بیشتر
چاپ میشود و بیشتر پژوهشها صورت گرفته و گویا اگر ایران نمیبود دیگر
پارسی دری در افغانستان مرده بود. چنین است که می خواهند همه داشته فرهنگی
و تاریحی کشور را به ایران امروین ببخشند.
شماری از گماشتهگان ایران به گونۀ منطم و برنامه ریزی شده سرگرم این پرو
پاگند اند که افغانستان نه ادبیات دارد، نه هنر و نه هم دانش و فرهنگ. چقدر
باید نادان و فروخته شده یود که چنین چیزی را بتوان گفت که باریغ میگویند.
از همه بحثهای دیگر که بگذریم تا پایان سدۀ چهام هجری چیزی به نام شعر در
ایران موجود ، وجود نداشته است. شعر و ادبیات که شماری از دانشمندان ایرانی
خود معترف اند از این جا به ایران رفته است، نه برعکس.
(2)
در شبکههای اجتماعی که « صدای امریکا» به گونهیی خواسته است با یک
نظرخواهی فیس بوکی گویا تصمیم گیرد که نشرات پارسی خود برای افغانستان را
چه بنامد، فارسی یا دری؟
نمی دانم چرا یکی و یک بار آن فکاهۀ معروف ملا نصرالدین در ذهنم بیدارشد
که: « روزی ملا نصرالدین چیزی بر الاغ خود بار کرده بود، از کوچهیی
میگذشت و صدا می زد: های سیب! سیب! سیب! ... کودکان از خانهها به کوچه
زدند تا سیب بخرند؛ اما دیدند که ملا جای سیب انگور آورده است تا بفروشد.
بچهها پرسیدند ملا تو که سیب میگویی کو سیب تو؟ این که انگور است!
ملا با حکمت عملی که داشت گفت: بلی این انگور است؛ اما خاموش! انگور نگویید
که زنبورها خبر میشوند!»!
حالا من نمیدانم، صدای امریکا و به گفتۀ رفیقان انقلابی دیروز! این بلند
گوی امپریالیزم جهانخوارامریکا، با راه اندازی چنین نظر خواهی چه هدف های
ریاکارانهیی را پشت پرده دارد؟ در حالیکه از سال ها بدینسو او چنان ملا
نصرالدینی انگور خود را به نام سیب فروخته است!
می خواهم برای صدای امریکا و برای بی بی سکینه بگویم: این پارسی، پارسی دری
یا دری، کدام بشقابک اشک نیست که تو در آشپزخانۀ خود هوسانه پخته باشی! و
بعد بخواهی آن را به مهمان دلخواه خود تعارف کنی! این زبان یک حوزۀ بزرگ
تمدنی است. همان پهلوانی که عربی را پس زد و اگر مقهور عربی میشد امروزه
در این حوزه دیگر زبانی به مفهوم امروزینش نمی توانست وجود داشته باشد.
همان گونه که عربی، زبان های بومی در مصر، سوریه، یمین،عراق و شماری
کشورهای افریقایی را از ریشه برکند، این جا نیز چنین میشد.
برای همۀ آنانی که با زبان پارسی دری ستیزه میکنند، میگویم این زبان،
زبان شما نیز هست. وقتی از زبانی آموخته اید و آن زبان شما را با تاریخ،
ادبیات و فرهنگ آشنا ساخته است، به زبانی که می اندیشید، به زبانی که سخن
می گویید، به زبانی که مینویسید، به زبانی که معنویت خود و قوم خود را به
آن متبلور می سازید، دیگر آن زبان، زبان شما نیز هست، ولو زبان مادری شما
نباشد! ناتوان سازی پارسی دری در این حوزه به سود هیچ زبانی نمیتواند
باشد. پارسی دری از همان آغاز پس از عربی دومین ربان دانش، فرهنگ، و فلسفه
بوده است.
بار دیگر به آن جماعت آتشین مزاجی که میگویند دری زبان ما نیست، زبان ما
فارسی است، و با یک نهلیزم قهرمانانه میخواهند دری را از تمامی قاموسها
به آن سوی هستی تبعید کنند، میگویم، نخست بدانید که این زبان، همان گونه
که گفته شد زبان یک حوزۀ تمدنی است و تمام معنویت، تاریخ و فرهنگ این حوزۀ
تمدنی در آن بازتاب یافته است. زبان فراقومی است و آنگاه که زبانی فراقومی
میشود دیگر زبان همهگانی است. این ارزش پارسی دری را بشناسیم و حرمت
بگذاریم! از دریچۀ تنگ و دود آگین سیاست به این فراخ نای بزرگ نگاه نکنیم،
از این دریچه نمی شود، همه گستردهگی و ژرفای این زبان را دید!
دو دیگر این که پارسی و پارسی دری همان دری است و دری همان. جایگاه دری را
تا سطح لهجه و صفت پایین نیاوریم که فاشیستان ایرانی را خورسند می سازیم که
گویا ما زبان نداریم وبا صفت زبان آنان سخن میگوییم . مگر نشنیده اید که
تا چنید پیش میپرسیدند:شما فارسی زیبا حرف می زنید، کجا آموخته اید؟
(3)
نخستین بار در افغانستان، واژۀ « دری » به حیث یک زبان در قانون اساسی 1343
خورشیدی جاگزین واژۀ « فارسی » شد. بدینگونه مضمون قرائت فارسی به مضمون
دری بدل شد؛ ولی زبان در میان مردم همان بود که بود. گویی بر یک مفهوم جامۀ
دیگری پوشاندند. با این حال از همان زمان بدینسو دو گونه گرایش در جامعۀ
فرهنگی – سیاسی افغانستان شکل گرفت و روز تا روز شدت بیشتری یافت.
نخست، آنانی که هرگونه کاربرد ( فارسی یا فارسی دری ) را به مفهوم جاسوسی و
خوش خدمتی به ایران تلقی کردند و گفتند: زبان ما مطابق به قانون اساسی «
دری » است، نه فارسی یا فارسی دری. کار به جایی کشیده شد که چنین افرادی که
حتا نمی توانند با سود بودن خود را در زبان خود ثابت سازند به خود این حق
را دادند و هنوز هم حق میدهند تا چنان ترافیکی در چهار راه زبان با چراغ
سرخ خطر قامت بلند کنند و بگویند زینهار این یا آن واژه را به کار مگیر که
وحدت ملی را تخریب می کند! واژۀ بیگانه است. فارسی است! بارها شنیده ایم
که گفته اند: فلان ابن فلان جاسوس ایران است! پرسیدند چرا؟ گفتند برای آن
واژه های ایرانی به کار میبرد، می گوید دانشگاه ، می گوید، بانو، می گوید
فرهنگ، می گوید دانشجو و ... چنین طرز تفکری بود که یک چنین گروه متعصب
برتری جوی زبانی بر بنیاد گزارش های رسانه ای حتا در قانون اساسی کنونی
افغانستان نیز دست برد زدند. چنین است که هم اکنون شماری گستردهیی از
واژگان پاکیزۀ فارسی دری به پشت سیمهای خاردار تعصب، تبعید شده اند.
در واکنش به این امر کسانی هم از اهل پارسی دری چنان در برابر « دری»
ایستادند که حتا به تحقیر آن پرداختند.کسانی را هم که تا از دری و فارسی
دری سخن گفتند، حکم دادند که اینان کاسه لیسان فاشیزم هستند و چاپلوسان
قبیله. اتفاقاً چنین یاوه هایی را کسان میگویند که در تمامی عمر یک صفحه
متن درست، علمی یا هنری – ابی در این زبان نیافریده اند. این هر دو گروه در
دو خط افراط گرایی خطرناکی گام بر می دارند.!
به کسی گفتند که به لب بام نزدیک مشو! او آن قدر عقب عقب رفت که از سوی
دیگر بام بر زمین افتاد. این گروه چنین اند، از آن سوی بام بر زمین خورده
اند. زبان شناسان و دانشمندان بیشتر بر این باور اند که « دری » خود زبان
است نه لهجۀ فارسی، حال این زبان را کابران آن، شاعران و نویسندهگان گاهی
فارسی و گاهی هم فارسی دری نیز گفته اند.
بر می گردیدیم به قانون اساسی 1343خورشیدی. در مادۀ سوم این قانون آمده
است: « از جملۀ زبانهای افغانستان، پشتو و دری زبانهای رسمی می باشند.»
اما چرا فارسی در این قانون جایش را به دری داد؟ خاطرات میر محمد صدیق
فرهنگ را ورق میزنیم. او که عضو کمیسیون تسوید این قانون اساسی بود چنین
مینویسد: « در مسالۀ لسان همه برین عقیده بودند که دو زبان فارسی و پشتو
رسمی شمرده شود و به پیشنهاد من که از طرف شفیق هم تایید شد توافق حاصل آمد
تا به جای اصطلاح زبان فارسی، اصطلاح زبان دری به کار رود.»
(خاطرات، 1394، ص 302)
به گفتۀ فرهنگ بحث زبان و دین در کمسیون تسوید بسیار داغ بوده است. حتا
شماری هم در کمیسیون خواهان آن بودند که در قانون اساسی نباید نامی از
زبانها برده شود. چنان که او از شمس الدین مجروح این گونه روایت میکند: «
نظر به حساس بودن موضوع از ذکر مسالۀ زبان در قانون به کلی صرف نظر شود. من
با نظر او مخالفت کردم و اظهار داشتم که چون از چند سال بدین طرف برتری
پشتو بر السنۀ افغانستان و از آن جمله فارسی، توسط اسناد رسمی و اقدامات
عملی دولت محرز گردیده، سکوت درین موضوع در حکم تصدیق سیاست گذشته است که
یک قسمت بزرگ ملت با آن مخالفت دارد. بحث ما در این موضوع به درازا کشید.
میر نجم الدین انصاری و حمیدالله خان هم با حرارت از نظر من طرفداری
کردند؛ اما مجروح بر موقف خود ایستادهگی داشت و مدعی بود که مساوی شمردن
فارسی و پشتو در لویه جرگه یا مجلس موء سسانی که به غرض تصویب قانون اساسی
دایر گردد با مخالفت مواجه خواهد شد.»
(همان، ص 304)
خوب شاید نتوانیم تصور کنیم که اگر نامی از زبانها در این قانون اساسی
برده نمیشد، حال با چه وضعی رو به رو بودیم که نمی شود در این باب بیشتر
سخن گفت، برای آن که چنین چیزی واقع نشد؛ اما چرا فرهنگ خواسته بود تا در
قانون اساسی، دری جاگزین فارسی شود. او نظر خود را این گونه توجیه میکند:
« در قسمت زبان رسمی کشور، اصطلاح زبان دری به جای زبان فارسی به پیشنهاد
من در متن درج شده بود. هواخواهان برتری پشتو را غافلگیر کرد. آنها ترجیح
میدادند که این زبان مانند سابق زبان فارسی نامیده میشد تا آن را
بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران قلمداد کرده در افغانستان
از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتو را یگانه زبان رسمی و ملی کشور اعلان
نمایند. باید گفت که در این موضوع پشتو زبانانی که در کمیتۀ تسوید عضویت
داشتند، خصوصأ شفیق و حامد، منصفانه رفتار نمودند. یعنی از اصل رسمی بودن
هردو زبان و مساوات در بین ایشان که در متن درج شده بود، صادقانه دفاع
نمودند. معذالک چون تعداد هواخواهان پشتو زیاد بود درفقرۀ در متن علاوه شد
که به حکومت وظیفه میداد برای انکشاف "زبان ملی پشتو" تدابیر خاص اتخاذ
کند و این توصیه در سالیان بعد از طرف پشتو زبانان یا بهتر است بگوییم
بیوروکراتهای پشتو زبان، به حیث سلاح موثری در جهت حصول هرگونه امتیاز
برای خودشان بهکار رفت و زبان پشتو به حیث زبان ملی یاد شده بود به طوری
که ممکن بود از آن چنین نتیجهگیری کرد که سایر زبانها ملی نمیباشند. اما
این نکته بعدها، چنانچه خواهیم دید در لویه جرگه به طور ضمنی اصلاح گردد.»
(همان، ص 335)
فرهنگ نگرانی داشته است که در لویه جرگۀ قانون اساسی ممکن برتری جویان
زبانی، زبان فارسی را با چنین بهانه های غیرعلمی که گویا تنها زبان
ایرانیها است، از رسمیت در قانون اساسی فرو اندازند. از همین سبب پیشاپیش
در کمیسیون تسوید قانون اساسی پیشنهاد میکند که در قانون اساسی دری جاگزین
فارسی شود. دههها از این رویداد میگذرد. مشکل است تصور کنیم که اگر فارسی
در مسودۀ قانون می ماند، چه رخ میداد! شاید پس از یک گفت وگو تصویب می شد.
بسیار دشوار است بپنداریم که فارسی را می خواستند یا میتوانستند از قانون
بیرون کنند. زبانی که حیثیت بین القومی در افغاستان را دارد. خانوادۀ
سلطنتی نیز به این زبان سخن میگفتند. آیا کسانی و برتری جویانی در آن
روزگاری که افغانستان خواسته بود تا وارد میدان پر چالش دموکراسی شود، می
توانستند زبان فارسی را از قانون اساسی بیرون کشند؟ میتوان تصور کرد که
ممکن چنین نمیشد که فرهنگ پنداشته بود!
دیدگاه فرهنگ بدون تردید یک دیدگاه و نظر خیرخواهانه نسبت به زبان فارسی
دری بوده ، یعنی او می خواسته تا این زبان چه به نام دری و چه به نام پارسی
یا فارسی رسمیت و ملی بودن خود را در قانون اساسی حفظ کند؛ اما پس از آن
همین جاگزینی دری در قانون پیوسته در عرصۀ زبان و فرهنگ در افغانستان
تنشزا و چالش برانگیز بوده است. شماری از این امر برای اهداف متعصبانۀ خود
چنان استفاده کردند که گویی زبان فارسی در میان ایران، تاجیکستان و سمرقند
و بخار در اوزبیکستان توته کیکی است که باید با تیغی آن را از هم جدا ساخت
و جایگاه بزرگ آن را خورد و کوچک ساخت. !
به هر صورت می رویم به نخستین نشست تصویب قانون اساسی که در پیوند به
زبانها چه رخ داده بود. فرهنگ می نویسد:
« بالاخره مجلس افتتاح گردید. متن به هردو زبان پشتو و دری از جانب شفیق
قرائت میشد و بحث برآن صورت میگرفت. دیباچه و دو مادۀ اول با یک اندازه
مباحثه؛ اما بدون تشنج خاص، به تصویب رسید. اما در مادۀ سوم که مربوط به
زبان بود مخالفت یک عده از پشتو زبانان با متن، که به هردو زبان پشتو و دری
حیثیت مساوی میداد آشکار گردید. کمیتۀ تسوید و یک عده از اعضای کمیسیون و
اعضای جرگه از متن مدافعه می کردند و در این مباحثه من سهم فعال داشتم. در
ضمن این مباحثات غلام محمد خان فرهاد در خلال بیانیهای با همان اصطلاحات
عوام فریبانۀ ویژۀ خودش اظهار داشت که برادران عزیز، باید گردن بستهگی
نشود. همه دنیا می دانند که در افغانستان پشتونها اکثریت دارند و دیگر
مردم اقلیت. چون در تمام دنیا جزء تابع کل است لهذا غیر پشتونها باید در
این مساله پافشاری نکرده و از نظریۀ اکثریت پیروی کنند و زبان پشتو را به
حیث یگانه زبان رسمی کشور بشناسند. در حالی که من خود را آماده کرده بودم
که راجع به ترکیب اجتماعی افغانستان و حقوق اقلیتها در نظام مبنی بر
دموکراسی به او جواب بدهم، آقای شریفی جاغوری نوبت گرفت، در ضمن بیانیهیی
مملو از فصاحت و بلاغت بینظیر، مساله را از زاویۀ مذهبی مطرح نموده چنین
اظهار داشت: " زبان مایۀ شرافت انسان بر سایر حیوانات است. چنانچه خداوند
تعالی در صفت انسان و ترجیح آن بر سایر حیوانات فرموده اند که : " علمه
البیان" یعنی به او ، یعنی به انسان، بیان و گفتار و لسان آموختیم؛ اما
نفرموده اند که " علمه الپشتو" و یا " علمه الفارسی" و حتی " علمه العربی"
که زبان پیغمبر اسلام بود. از این معلوم میشود که در نزد خداوند تمام
لسانها حیثیت مساوی دارند و کسانی که حالا میخواهند یک زبان را بر دیگر
زبانها ترجیح بدهند از حکم خداوند تجاوز میکنند." این بیانیه چنان بر
مجلس تاثیر وارد نمود که دیگر کسی جراًت نکرد راجع به امتیاز و برتری زبان
پشتو به حیث زبان ملی و غیر آن، چیزی به زبان آورد و به پیشنهاد یک نفر از
اعضا برای آن که سایر زبانهای افغانستان مثل ازبکی و غیره هم از قلم
نیفتاده باشد، فیصله بر این شد که کلمات " از جملۀ زبانهای افغانستان" در
شروع عبارت ایزاد شود تا ثابت گردد که هرچند دو زبان در کشور حیثیت رسمی
دارد؛ اما زبانهای کشور به همین دو محدود نمی باشد. این جلسه در فضای
متشنج سپری شد.» .»
(همان، ص 344)
ماجرای دری نامیدن این زبان به همین جا بر می گردد. حال کسانی که می خواهند
مفهوم دری را درپای فارسی قربانی کنند، یا کسانی که به نام دری می خواهد
فارسی را از دار تعصب حلق آویز کنند، مربوط خودشان است. از سالهای دراز که
چیزهای می نویسم، وقتی بحث این زبان یا نام این زبان می آید، من می نویسم «
فارسی دری» یا « پارسی دری.»
|