دستانم هنوز
سرد اند و تهی
از کنار رنگهای اندوهگین دنیا میگذرم
سیاه و زرد
رنگهای که محکوم اند به شور بختی
میان چار دیوار ساکت و حیران
کتاب های رنگین
که از داستان های خیالی
و رویاهای محال میگویند
یک لپ تاپ ویک گوشی
ودنیای قشنگی مجازی
اما در آن بالاتر
خدای که خمیازه میکشد از فرط یکنواختی
قلم بر دستش
صحنه می آفریند یکی پی دیگر
و ملایک که محکوم به زن بودن نیستند
و نه ادای مردهای کوچک قرن را میاورند
ایستاده اند با دل و جان گوش به فرمان
به چپ نگاه میکنم بعد به راست
به بالا نگاه میکنم بعد به پایین
فراتر از این دنیا و آن دنیا
دنیای است که
در آن من هنوز عطرهای شیرین را
نه!
عطر تو را دوست میدارم
رنگهای شاد و قشنگ را
نه!
رنگ چشم هایت را دوست میدارم
سایه ات میافتد در دیوار آنجا
و من در و دیوار را دوست میدارم
صدایم کن !
صدایم کن !
صدایم کن!
که من هنوزهم قلب در دهن
آن صدای شور انگیز ات را
دوست میدارم
نگاه کن من، تو شده ام
و همان من را که تو شده است
دوست میدارم
ن.ک |