حوری زمینی ات میشوم
در شَرجیِ آغوشت ،
عطر خاک نم زده
دیوانه ات کند .
مرا به خانه ی نخستین ببر
جایی که سیب هایش
برای دهان من
آفریده شده بود .
یا کمی نخستین تر
وقتی خلق شدی
و دیدی دستهایت
سال هاست
موهای مرا میبافند ،
دهانت هم
پر از آوازی ست
برای گلهای دامنم .
و تو یادت نیست
از کدام چشمم چکیدی
چه فرقی میکند
من این را
تا به امروز
افسانه ی هیچ کتابی نساخته ام !
سلما شریفی
|