پولادیان یکی از چهرههای درخشان شعر معاصر پارسیدری در افغانستان است. او
همچنان یکی از نمایندهگان برجستۀ شعر پایداری نیز هست. پولادیان در دهۀ
شست خورشیدی تلاش کرد تا با پایهگذاری یک نهاد فرهنگی زیر زمینی گونهیی
از همسویی را در میان شاعران مخالف دولت پدید آورد. با دریغ آنچه را که
او و شماری از فرهنگیان دیگر میخواستند تا زیر نام « بنیاد آزادی فرهنگ»
پایهگذاری کنند، شکل منظم سازمانی نیافت. یکی از پیشنهادهای پولادیان چنین
بود که باید رسانههای دولتی را تحریم کرد. او تا آنگاه که کشور را در
اواخر سال 1368 خورشیدی ترک کرد به پیشنهاد خود وفادار ماند و در نشریههای
دولتی هیچ شعر و نوشتهیی به نشر نرساند.
پولادیان یکی از پایهگذاران کانون دوستداران مولانا جلالالدین محمد
بلخیاست. این کانون در بهار 1988میلادی اعلان موجودیت کرد. کانون دوست
داران مولانا جلالالدین بلخی بعداً به منبر قابل اعتماد شاعران مخالف دولت
بدل شد و پولادیان نیز شعرهای خود در مخالفت با تجاوز شوروی و دولت
دستنشانده را که بیشتر در فرم قصیده بودند از همین منبر به گوش شهروندان
کابل میرساند. البته همه شعر پایداری پولادیان به قصیدههای او خلاصه
نمیشود، بلکه شمار زیادی از شعرهای پایداری او در فرم شعر آزاد عروضی
سروده شده اند. چنانکه در یکی از سرودههای او زیر نام « برخاک سرخگونۀ
کشتارگاه » که در قوس 1357 سروده شده است، این گونه می خوایم:
در این « سرای سپنج»
به جلوهگاه عروج تمامت انسان
همیشه سایۀ اهریمنان
به پشت پردهیی از خون گرم و رنگین است
چرا که در توالی پیکار پاک و پلید
همیشه دست خدایان مرگ خونین است
اگر چه خون تو شد بذر کشت فرداها
درفش مهر تو برخاک تیره گشت رها
ولی چه باک
هزار ریزۀ پولاد
ز دوش مرد هزاران هزار رستم گرد
ز خاک سرخگونۀ کشتارگاه روییدند
که تا چو کاوۀ پولادگر
درفش سرخ « شهادت»
دوبار بر دارند
فراز برج خاکستر، 1374، ص 32
این شعرهمان تقابل انسان است با اهریمن، به زبان دیگر تقابل و مبارزۀ
اهوارا است با اهریمن. تقابل و نبرد نیکی است با بدی، که در ادامۀ تاریخ
جریان داشته است؛ اما شعر حرکتی از چنین مفاهیم کلی به سوی مفاهیم مشخص و
جزیی نیست؛ بلکه شاعر نگاه به رویداد خاصی در جامعۀ خود دارد. در حقیقت
او از منظرگاه این رویداد خاص به آن مفاهیم جهانی نگاه میکند. از
کشتارگاه سرزمین خود میگوید، از پلیگونهای پلچرخی که شبانهها خون مردم
به وسیلۀ نیرو های اهریمنی حکومت دستنشانده بر زمین میریخت. این شعر از
اینجا به جریان دادخواهی و مبارزه برای آزادی و آزادهگی در درازای تاریخ
پیوند مییابد. به بیان دیگر شاعر زندهگی را و تاریخ را ادامۀ همیشهگی
مبارزۀ داد در برابر بیداد میداند. مبارزه روشنایی در برابر تاریکی
میداند؛ اما پایان راه تاریک نیست. پایان راه بن بست نیست. پایان راه به
نا امیدی و ناکامی نمیرسد. اگر هزار رستم که نماد آزادی و آزادهگی است،
در این کشتارگاه به خاک و خون میافتد، رستم های دیگر در سیمای کاوههای
پولادگر بر میخیزند و درفش سرخ شهادت را بر افراشته نگه می دارند. در این
شعر در داد زیستن و در آزادی زیستن و مبارزه در برابر نیروی اهریمنی مفهوم
هستی انسان است. همانگونه که گفته شد شاعر این حس همهگانی و جهانی را از
یک رویداد مشخص آغاز کرده و آن را با آن مفهوم جهانی و همه مکانیاش پیوند
زده است. پیش از این گفته آمد که یکی از دشواریها در شعر پایداری همانا
پیوند زدن چنین رویدادهای مشخص با مفاهیم همهجهانی آن است که به پندارمن
پولادیان با موفقیت از این دشواری به در آمده است.
یا در نمونۀ دیگر که شعر این رویداد خاص را با گذشتههای دور تاریخی پیوند
میزند و ماجرای بردار کردن حسنک وزیر و منصور حلاج در پیش چشم خواننده
پدیدار میشود.
مردان به زیر دار ،
قیام قیامت اند
تنوارۀ تهاجم سیل شهامت اند
بر بادهای تهمت تلخ رجالهگان
پولاد ناب و صخرۀ کوه نجابت اند
مر دان به زیر دار
بر راهوار نادرۀ سرنوشت عور
آن گونه جا کنند که گویی به تخت عاج
یا برچگاد دورترین قلۀ غرور
مردان به زیر دار
با یک دو گام فاصلۀ « مرگ» و « عشق » را
در جادهها به وسعت استورۀ زمین
پیوند میزنند
مردان به زیر دار
از دشمن پلشت نه اندیشه میکنند
خاموش میروند
پاسخ نمیدهد
فراز برج خاکستر، ص 108- 109
مردان در زیر دار قیام قیامت اند، و در زیر دار آن گونه جا میکنند که گویی
به تخت عاج رسیده اند. این شعر اگر در یک جهت ما را به شکوه صبر و
مردانهگی و عشق حسنک و حلاج میرساند که حتا در زیر دار نیز علاقهیی
ندارند تا با دشمن با جبین گشاده سخن گویند در جهت دیگر ما را به مقاومت آن
جوانمردانی میرسانند که مرگ را در راه عشق به وطن به جان خریدند؛ اما
لحظهیی با دشمن تفاهم نکردند. دشمن آنان را تیرباران میکند، سینههای شان
گلولهها را پذیرا میشوند؛ اما از دشمن هراسی در دل جا نمیدهند. این شعر
ما را به کشتار نخبهگآنجامعه میرساند که دولت دست نشانده به گونۀ گسست
نا پذیر آن را ادامه میداد. در سطر های پایانی شعر ذهن خواننده تا جنبش سر
بهداران نیز راه میزند.
ای مردم نشسته به پای بلند دار
« بگریسته به درد» هزارن هزار بار
اشک شماست بدرقۀ سر بهدارها
چشم شماست همسفر افتخارها
تنها سری که میشکند،
سقف چرخ را
تنها سری که ذروه به خورشید میبرد
این سر بهدارهاست
این قلل شکوه همه افتخار هاست
مردان دار قلب خروشان امت اند
مردان دار قلل تاریخ امت اند
فراز برج خاکستر، ص110
در این شعر با همان نخستین سطر « ای مردم نشسته به پای بلند دار» ذهن
خوانده به سوی انبوه مردمیکشیده میشود که به پای دار حلقه زده اند تا بر
دار کردن حسنک را تماشا کنند و بر دار کردن منصور حلاج را؛ اما این حادثه
اینجا هزارن هزار بار تکرار میشود، هر روز تکرار میشود. یعنی دشمن
خودکامه هر روز نخبهیی و روشنفکری را بر دار میکند.
در نتیجۀ هر تجاوزی چیزی که در نخستین گام از میان بر داشته میشود، آزادی
است. چنین است که مفهوم آزادی همیشه بحشی از محتوای شعر شاعران شعر
پایداری را میسازد. چنین است که در شعر بیشترینه شاعران پایداری دهۀ شست
واژۀ آزادی و مفهوم آزادی بازتاب گسترده یی دارد.
به تو ای آزادی، آزادی
به تو ای صاعقۀ شعله فشان
به تو ای مایۀ فخر و رادی
به تو ای مظهر روح انسان
به تو ای پرتو روشنگر شهر
به تو ای آتش پیکار گران
به تو ای تاج شرف بر سر شهر
به تو ای رود خروشان زمان
از تو باروی جهانخواران ات
هدف حربۀ پیکار شده ست
از تو تندیس ستمکارانت
بیدریغانه نگونسار شده ست
بر فراز افق تار جهان
شفق سرخ که روییده تو ای
اولین صبح امید انسان
آخرین راه ستمدیده تو ای
آن مبارز که سلاحاش بر پشت
ره پیکار شرف پویان است
آن دلاور که دلاش اندر مشت
آتش عشق ترا در جان است
آن که در راه تو بی باکتر است
خط پیوند تو بنوشته به خون
واژۀ نام تو چون پاکتر است
نام تو ورد زبانهاست کنون
فراز برج خاکستر، ص 97
در روزگاری که تجاوز بیگانه سرزمینی را در نوردیده و مشعل آزادی را
فروکشته است، سخن گفتن از آزادی در حقیقت قیامی است برای آزادی. وقتی
تاریکی است شما برای روشنایی دلتنگ میشود و تا از نور و روشنایی می
گویید خود مقابلهیی است در برابر تاریکی. بدون تردید در روزگار سلطۀ شوروی
و حکومت دست نشاندۀ او واژۀ « آزادی» از واژههای تبعید شده از ادبیات رسمی
دولت بود. ستایش آزادی در این شعر پولادیان در حقیقت مقابلهیی است با
باورهای سیاسی آن نظام و فریادی است که سرزمین، آزادی خود را از دست داده
است.
یکی از سرودههای که در سالیان اخیر داکتر نجیب پس از اعلان وضعیت اضطرار
در کابل پدید آمد، سرودهیی بود به نام « اضطرارنامه» شهرت یافت که با این
بیت آغاز میشد:
اضطرار ای اضطرار ای اضطرار
میکنم از دست تو آخر فرار
آغازگر اضطرار نامه پولادیان بود و بیتهای زیاد آن را نیز او سروده بود.
بعداً شاعران دیگر بعداً بر آن افزودند و شعری شد اضافهتر از صد بیت.
نسخهیی از این شعر را داشتم؛ اما گماش کردم. با تلاشهایی که کردم
نتوانستم این شعر را دریابم. این شعر زبان طنز آمیزی داشت و همه اش مقابله
با نظام بود. امید دوستانی که نسخهیی از این شعر را داشته باشند روزی نشر
کند که خود بخشی از شعر پایداری آن روزگار است.
افزون بر این پولادیان با استفاده از زبان طنز در آن روزگار شعرهای میسرود
که هم نظام دست نشانده را به سخریه میگرفت و هم شوروی و رهبران آن را. او
چنین شعرهایی را بیشتر در نشستهای دوستان میخواند .
آنان که ز روس رای زن میخواهند
چون رو سپیان بهای تن میخواهند
مادر وطن خود به کنیزی دادند
از بیپدری « پدر وطن » میخواهند
پدر وطن، نام جبههیی نامنهادی بود که در زمان ببرک کارمل که گویا جهت هم
آهنگی در میان گروه های گوناگون مردم ساخته شده بود؛ اما توفیقی نیافت!درست
مانند شورای صلح که امروز به یک انگل اجتماعی – سیاسی بدل شده و ملیونها
دالر را تا کنون تاراج کرده است.
ببرک زپی امین غدار آمد
خونخوارهتری به جای خونخوار آمد
روح ترهکی نشست در جسم نجیب
گاوی به لباس پیرکفتار آمد
یا در این رباعی که یک حس عاشقانه را با وضعیت سیاسی روزگار پیوند میزند.
حسن تو جهان به اضطراب آورده ست
در کشور دل چه انقلاب آورده ست
زلف تو به حزب خلقیان میماند
صد شاخه شده است و انشعاب آورده ست
یا در این شعر که رهبران شوروی را یکی پس دیگری به جهنم فرستاده است که سخت
طنز آمیز است.
ای بادصبا، گو تو زما بر چرنینکو
کان دولت دیروزی، امروز ترا کو
رفتی زپی اندروپف تا به جهنم
زود است که آید به کنارت گرومیکو
زان مجمع پیران فلاکتزده هر روز
آیند یکی بعد دیگر سوی تو نیکو
بنوشته به دروازۀ دوزخ به خط سرخ
گرمانیکه دهویته، توریشه خرشو
در این شعر با زبان طنز آلود، رهبران شوری متجاوز را یکی پی دیگری به جهنم
فرستاده است. این جهنم هم جهنم تاریخ است و هم آن جهنمی که خداوند بندهگان
مستبد، متجاوز و خونخوار خود را آنجا در میان شعلههای آتش شکنجه میکند.
پایان |