ظاهر شاه آخرین سالهای حاکمیتش را سپری میکرد. پدر مرحومم زندهیاد امیر
محمد خان خوشیوال فرمانده ژاندارم ولایت پکتیا بود که پکتیا، پکتیکا و
خوست امروز را در بر میگرفت. رادیو افغانستان یگانه رسانهء رسمی شنیداری
افغانستان بود و شبها نشرات پخش میکرد. زمستان در خوست و تابستان را در
گردیز به سر میبردیم. شبها وقتی پدر به خانه برمیگشت، پس از صرف غذا چای
سبز مینوشید. رادیوی فلیپسش را روشن میکرد و خبرهای ساعت هشت را میشنید.
صداهای اطلسی چون مهدی ظفر، لطیفه کبیرسراج، کریم روهینا، پاکتین و شفیقه
حبیبی مهمان خانههای ما میشدند. این صداها آنقدر رسمی و سچه بودند که
تاثیر شگرفی بر ما که کودکی بیش نبودیم میگذاشت. سپس پدرم موج رادیو را
عوض میکرد و صدای «اینجا لندن است رادیو بی بی سی» را از حنجرهء لطفعلی
خنجی بلند میشد. نمیدانم چرا احساس میکردم این مرد دوست پدرم است. از بس
پدرم با دقت خبرهای این رسانه را دنبال میکرد، فکر میکردم بی بی سی در
اخیر خیابانی که خانهء ما قرار داشت، پایگاه دارد. آنگاه پدر فرصتی
مییافت تا استراحت کند. نظامیان زندهگی عجیبی داشتند. وقتی نوجوان شدم،
آگاه شدم که مهدی ظفر را به امر حفیظالله امین دستگیر کردند و ناپدید شد.
مهدی ظفر برای من یک ستاره بود و این خبر تا حال آزارم میدهد. بهمجرد
استراحت پدر، خواهران بزرگم رادیو را محاصره میکردند. برنامه «داستانهای
دنبالهدار رادیو» که با صدای کهکشانی فریده انوری پیشکش میگردید و با
موسیقی بتهوون همراه بود، آغاز میشد. این برنامه محبوبترین برنامهء
خانوادهها بود. استاد رفیق صادق، اسدالله آرام، فرخ، خان آقا سرور، رشید
جلیا، حکیم اطرافی، عزیزالله هدف، هنریار، ظاهر هویدا، ذلیخا نورانی، لطیفه
سراج، انیسه وهاب (در نقش کودک)، ف عبادی و حبیبه عسکر هنرمندان
دوستداشتنی خانوادهها بودند. من همهء نامهای هنرمندان پر افتخاری را که
در این درامهها نقش بازی میکردند، به خاطر ندارم. اما بهخوبی به یاد
دارم که مادر، خواهران و برادرانم را به گریهها و خندهها میآوردند. این
هنرمندان با اجرای هر درامه، به ذهنیت خانوادهء ما و جامعهء ما اثر
میگذاشتند.
زیادی از این هنرمندان بزرگ دیگر با ما نیستند و فقیرانه به خاک رفتند و
خفتند. کسی از هنر و خدماتشان یادی نکرد. این در حالیست که برای فرماندهان
جنگی سالها برنامه ریخته میشود و کیسههای پولهای بادآورده مصرف
«تجلیلها» میشوند. این درست است که حماسهگران و رزمندهگان میهن را باید
تجلیل کرد، اما ازیاد بردن آفرینشگران هنری یک اشتباه کلان است. اینجا
میتوان بر فرهنگ یک دولت و جامعه داوری کرد. واقعیت این است که اگر بر هنر
شخصیتی چون استاد رفیق صادق پژوهش و تجلیل شود، بی تردید نمونهء بارزی چون
چارلی چاپلین در افغانستان بود. اما سوگمندانه کسی نمیداند که گورش در
کجاست؟ یا وقتی استاد بیسد وفات کرد، گورستانش را دوستداران هنرش محاصره
کردند و گریستند. اما هیچگاهی از کارش تجلیل نشد. و ...نمونههای فروانی
در زمینه وجود دارد. جامعهایکه به هنرش قدر نمیدارد، سزاوار شگوفایی
نیست.
این روزها خبر شدم که نهادی در میلبورن آسترالیا از کارکردهای هنرمند بزرگ
تیاتر حبیبه جان عسکر قدردانی کرده است که خجسته و ارزشمند است. این
کوچکترین گامیاست برای تجلیل از این هنرمند بزرگ. برای من حبیبه عسکر
وارث یک نسل هنر تیاتر در افغانستان است. بانوییکه با صدای بیبدیل و
تمثیل هنرمندانهاش رویایی از شگوفایی هنری برای زنان افغانستان بود. به
باور من حبیبه عسکر یک بانوی روشنگر است که باید همیشه استقبالش کرد.
روشنگری تنها در نوشتن و گفتن خلاصه نمیشود، دشوارترین گونهء روشنگری
به تصویر کشیدن زشتیها در برابر فرهنگ توسعه و دیگرگونی است و حبییه عسکر
از همان قماش روشنگران افغانستان است. نکتهء دیگر که ویژهء این نسل هنری
است «افغانستانمحور» بودن آن است، نه قوممحور، قبیلهمحور، ومحصور بودن
در دایرهء تبارگرایی مبتذل. من این هنرمندان را هیچگاهی بر بنیاد قوم،
زبان و جغرافیای مولود شان نشناختم و نخواهم شناخت. اینها هنرمندان
افغانستان بودند و هستند. وبلاخره حبیبه عسکر را بخاطر فامیل هنرمندش دوست
دارم. بهخاطر دختر هنرمندش ماری جان عسکر سرمست و داماد هنرمندش دکتر احمد
سرمست که افتخارات بزرگی برای افغانستان نصیب کرده است. درودهای فراوان به
این بانوی بزرگ هنری افغانستان تقدیم میدارم و دستهگل سرخی بخاطر زحمات
فراوانی که برای هنر تیاتر پیشکش کرده است میفرستم.
این کوتاهه را در راه سفر از دوبی به کابل نوشتم. |