روز
رخوت بار
نه خواب ، نه بیدار
هوا
آلوده به دود، به حرف
به بوق ممتد بی حوصلگی ها
زمین
همان جای همیشگی اش
صدایی مهیب
می تکاند رخوت شهر را
چشم ها می دوند به یک سو
دل ها به هر سو
درد بیوه گی
تیر می کشد
در اضطراب کهنه ی
زن های شهر
زمین
همان جای همیشگی اش ...