تاریخ افغانستان، مانند هر کشور دیگر، تاریخ
جنگ و انسان کشی است. با این هم، هر کشور ویژگی های تاریخی خود را دارد.
یکی از ویژگی های تاریخ ما این است که افغان ها بعد از کودتای سردار داود
خان در سال 1973 تا به امروز به نام های مختلف خون یکدیگر را می ریزند.
گاهی این خونریزی به نام "اولین جمهوریت" در تاریخ افغانستان صورت گرفته
است، گاهی زیر عنوان "انقلاب برگشت ناپذیر"، زمانی به خاطر دفاع از اسلام و
امروز با شعار "جهاد در مقابل کفار" و یا "جنگ برای دمکراسی و حقوق بشر".
حالا، آنچه که وجه مشترک این جریان های سیاسی و مذهبی مختلف است، این است
که ما افغان ها مربوط به هر گروه، قوم و یا مذهبی که هستیم، برای خون و جان
هم وطن خود کوچکترین ارزشی قایل نیستیم. ما همه، قدرت و امکانات موجود در
کشور را تنها برای خود، برای قوم و گروه سیاسی خود می خواهیم و بس. در
مقابل متباقی افراد جامعه دو گزینه را قرار می دهیم: یا اطاعت بدون قید و
شرط ویا نابودی. ما همه با این طرز برخورد، خود را حق به جانب می دانیم،
چون تنها خود و قوم و گروه سیاسی خود را انسان و دیگران را غیر انسان تلقی
می کنیم. به این اساس وقتی خون می ریزیم، به این باور هستیم که خون انسان
را نمی ریزیم، بلکه خون یک موجودی را که هزاره، پشتون، ازبیک، تاجیک، سنی،
شیعه و یا هندو... است. برای ما افرادی که مربوط به اقوام، نژاد، مذهب و
باور دیگر می شوند، تهی از ذات انسانی هستند.
به همین دلیل است که داکتر اشرف غنی، داکتر عبدالله، جنرال دوستم، حاجی
محمد محقق، گلبدین حکمتیار و یا استاد عطا دایماً از کارت قومی استفاده می
کنند. آنها به خوبی می دانند که ما افغان ها، بعد از گذشت 44 سال هنوز هم
از کشتن یکدیگر خسته نشده ایم.
ما همه می دانیم که نخبگان قدرت در حکومت
بنابر خواست و عللایق امریکا آورده شده اند و آنها در قدم اول برای واشنگتن
و بعد برای بقای خود کار می کنند. ما همه می دانیم که طالبان اجیران نظامی
پاکستان و از همه بیشتر دشمن پشتون ها هصتند. با آن هم هرگاه از داکتر اشرف
غنی، داکتر عبدالله و دیگران انتقاد کنی، بزودی متوجه می شوی که تعداد
سخنگویان بدون معاش نخبگان قدرت در افغانستان بی شمار است. برخی انتقاد از
اشرف غنی و یا طالبان را توهین به پشتون ها فکر می کنند و برخی انتقاد از
عبدالله و عطا را جنایت در مقابل تاجیکان. حتی بسیاری از نزدیکترین دوستان
روشنفکر مان چنین برخورد دارند و می پرسند که الترناتیف چیست.
برای درک سیاست های امروزی باید نگاهی
کوتاهی به گذشته انداخت: زمانی که نادر خان در سال 1929 قدرت را به کمک و
خواست انگلیس به دست گرفت، طرفداران زیادی در داخل افغانستان نداشت. به این
دلیل نادر خان سیاست قومگرایی را در افغانستان جزء سیاست رسمی دولت ساخت و
به همین شکل دشمنی با اقوام غیر پشتون را. شاه جدید به پشتون ها چنین تلقین
می کرد که افغانستان تنها سرزمین پشتون ها است و دیگر اقوام یا باید از
پشتون ها اطاعت کنند و یا از بین برده شوند. هدف نادر خان این بود که پشتون
ها متحداً برای بقای سلطنت او که توسط انگلیس بنا گذاشته شده بود، کمر بسته
کنند و دیگر اقوام را نوکر و دشمن خود حساب کنند. به همین دلیل تاریخ جدید
برای افغانستان ساختند و فارسی را در زادگاهش به عنوان زبان بیگانه معرفی
کردند. ظاهر خان و سپه سالار شاه محمود خان کوشش نمودند تا این سیاست را تا
جای زیاد تغییر بدهند و مانند احمدشاه بابا افغانستان را سرزمین همه ی
اقوام ساکن در کشور بسازند، اما داود خان به آنها مجال نداد.
حالا در افغانستان بعد از کودتای داود خان
تا به امروز باز هم همان سیاست "ما" و "دیگران" حکمفرما گردیده است. داکتر
اشرف غنی و داکتر عبدالله این ساسیت را جزء دکترین حکومت ساخته اند. به این
شکل تاریخ در افغانستان در تکرار است: به این معنی که زمامداران قدرت را
کشور های خارجی تعیین می کنند، طوریکه شاه شجاع، امیر دوست محمد خان، امیر
عبدالرحمان خان، امیر حبیب الله خان، امیر حبیب الله کلکانی، و نادر خان را
انگلیس ها آوردند. به همین شکل داود خان، نور محمد ترکی، ببرک کارمل و
داکتر نجیب را روس ها به چوکی قدرت نشاندند. پاکستان، ایران و عربستان
سعودی جمهوری اسلامی را بنیاد گذاشتند و نخست صبغت الله مجددی و سپس
پروفیسور ربانی از پاکستان وارد کابل گردیدند و رییس جمهور افغانستان شدند.
امیرالمومنین ملا عمر توسط اسلام آباد به امارت رسید و حامد کرزی و داکتر
اشرف غنی بنابر خواست امریکا رییس جمهور منتخب افغانستان شدند.
پس، از زمان شاه شجاع تا به امروز، البته با
وقفه های کوتاه، کشور های خارجی برای ما زمامدار تعیین کرده اند و این
زمامداران برای اینکه علایق کشور های خارجی و بقای خود را تضمین کرده
باشند، افغان ها را به جان هم انداخته اند. حالا قومگرایی چنان در خون و
پوست مان داخل شده که بیرون کشیدن آن در حال حاضر نا ممکن به نظر می رسد.
البته برای گریز از قومگرایی باید به این باور برسیم که همه ی باشندگان
افغانستان انسان و با همدیگر برابر اند. باید به این باور برسیم که همه حق
زندگی کردن را دارند و همه باید امکان این را داشته باشند که از تمامی
امکانات کشور استفاده کنند. در اینجا می توان شعار های انسانی فراوان را
آورد، اما همه می دانیم که ما افغان ها تا هنوز حاضر نیستیم تا یکدیگر را
به حیث انسان و دارای ارزش و حقوق مساوی قبول کنیم. به همین دلیل هم است که
از خونریزی خسته نمی شویم و بازیچه ی بازیچه ها باقی می مانیم. |