خانم اجیت جی، اساتید، نویسنده ها و شاعران، صبح تان بخیر!
عنوان نوشته من است: کلید عشق و معمای زندگی
انسان از آغاز زمان با این پرسشها روبرو بوده است:
او چیست و کیست؟
تا اکنون-قبل از این زندگی، کجا بود؟
و زندگی جاری- با این همه تجاربش- برای چه است؟
انسان، از روز تولد و در طول زندگی، با این پرسشها روبرو است.
او با تولدش در کالبد و رشد جسم، حواس و ذهنش، در تلاش یافتن پاسخها
میبراید.
انسان در قدم اول یک فرد است، یک هستی کوچک، و یک کیهان صغیر!
اگر به سوالهای کودکان با دقت گوش دهیم، مییابیم که کودک نااموخته-آموزش
ندیده- به نحوی در تلاش جواب یافتن به این پرسشهای حیاتی اند.
اما فضای آموزش خانوادهگی، بعد فضای کوچه و محله و بعد آن فضای آموزش
اکادمیک در مکتب و دیگر موسسات تحصیلات عالی، روز به روز بیشتر مانع مطرح
کردن این سوالها، از سوی فرد میشود.
علت بنیادی آمدن ادیان، مذاهب مختلف، صوفیزم، مکاتیب و طریقههای الهی
شناسی، کمک روح برای یافتن این پرسشها است. به همین خاطر زمین مدرسه بزرگ
پرورش روح است.
اما بنابر مداخله، دست کاری، و سانسور کودکان، توسط والدین، مدرسین مکتب و
مدرسه و سایر نهادهای اموزشی، فرد هرچه از دوران کودکی فاصله میگیرد،
بیشتر اسیر اندیشهها ذهنی- متافزیکی شده و دریچه درون از باشدن باز
میماند. و وقتی فرد به یک انسان مدرس، یک فرد اکادمیک و تیوریسن مبدل شد،
دیگر آن تکاپوی که در کودکی برای دست یافتن حل معمای مرگ و زندگی داشت، از
دست داده است.
اما سوالها هنوز تازه و زنده اند:
تو کیستی؟
تا اکنون کجا بودی؟
و زندگی حاضر با این همه تجاربش، چه معنای دارد؟
انسانها در فضاهای کهن فکری، فرهنگی و اعتقادی متولد میشود. اما او
نمیتواند خود را انکار نماید. او در تمام هستی یگانه است و حواس درونی اش،
در تلاش یافتن پاسخ این سوالهای بنیادی میباشد.
در روزگار ما صوفیان، یکی از قشرهای جامعه اند، که در تلاش حل معمای مرگ و
زندگی اند. آنها میتوانند، تا جایی که از طریق تلاش و تجارب فردی شان و
دنبال کردن راه درون، به کشف «خود» بپردازند.
شعر، داستان، نقاشی، موسیقی، مجسمه سازی، و انواع شاخههای درخت هنر،
دریچههای اند برای سیر و سفر درونی و یافتن گوشههای تازه و نامکشوف حقیقت
به قوه خیال.
اکنون ما انسانها با مطالعه متواتر کتابخوان و دانشور شده و زیر حجم بزرگ
از اندیشههای ذهنی- روانی دفن شده ایم.
پس چه باید کرد؟
عشق!
عشق یگانه کاری است که باعث تولد دوباره مان میشود. دلباختن، عاشق شدن و
سرسپردن، تسلط و حاکمیت اگاهی ذهنی- روانی مرده، بیکاره و زنگ زده را از هم
میپاشد.
عشق همان بیدار شدن در وضعیت کودکی است.
وضعیتِ تازه یکه دوباره از خود بپرسیم:
من کیستم و چه ستم؟
من قبل از این کجا بودم؟
این زندگی، با این همه تجارب به چه معنا است؟ ما برای «بودن»، به دوست
داشتن نیاز داریم.
ریبازار تارز راهب بزرگ به شاگردش فرمود:
« تنها راه كسب عشق، دادن عشق است. هر چه بيشتر بدهي، بيشتر میگيري؛ و
تنها راه دادن عشق اين است كه آنقدر خود را از آن پُر كنی تا از تو لبريز
شود و به مقناطیس بدل شوي..»
نمیگویم برای یافتن پاسخهایت، دنبال این استاد یا آن پیر برو. این حق و
صلاحیت هر فرد است که به شیوه خودش، و از طریق تجارب شخصی اش، معما زندگی
را برای خودش روشن سازد.
شاید اگر کار علم و تخنگ و ساینس و اکتشافات فضایی، با دل و جان و عاشقانه
صورت گیرد، فرد محقق پاسخهایش را دریابد.
چون فقط عشق مشعل راه است. عشق است که فرد را بسوی اگاهی خالص میبرد.
و عشق است که مانند اکسیجن و آب، تولد دوباره را ممکن میسازد. این تولد به
معنوی ازادی از مرگ مادی-ذهنی است.
بیایید خودمان را، کشور و جامعه خود مانرا و منطقه و جهان مانرا با عشق
ورزیدن گرما، شور و زندگی ببخشیم.
پولس رسول، حدود دوهزار سال قبل در نامه خود به قرنتیان نوشت:
«اگر من از موهبت پیشگویی برخوردار باشم و اسرار را بدانم، اگر من از همه
دانش اگاه باشم، و ایمانم بحد قوی باشد که کوه ها را حرکت دهم، اما از مهر
بی بهره باشم، هیچ نیستم.»
عشق یگانه جهانبینی زنده است.
و صوفیان، که در پی «خرد، قدرت و آزادی» روان اند، فقط با عشق شان، به این
قلههای بلند میرسند.
رومی میگوید:
«ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست.»
پیر محمد کاروان:
«مینه د خدای مینه، بېلې بېلې جامې واغوندي
چاته معشوقه شي، چاته مور، چاته د پلار غوندې»
اور د محبت دې تل تازه او سي
دغه سرې سکروټې دې ایرې نه شي
«زهفتاد ودو ملت کرد جــامی روبه عشقِ تو
بلی عاشق ندارد مذهبی جُز ترکِ مذهب ها»
مولانا جامی
«خدا را ستایش کن، و به همنوعت عشق بورز...هرآنچه میکنی، بنام آن متعال
بجای آور، بدون اینکه به پاداشی چشم داشته باشی.» بیگانه بر لب رودخانه
هر انسان، تا جاییکه خواست، از اندیشهها و هنر تالیف شده بهرهای
برده، اما کجاست پاسخ ما برای این سه پرسش:
من کیستم؟ کجا بودم؟ و زندگی با این همه تجاربش برای چه است؟
برای ورود به قلمرو ناشناختههای ما، دو ابزار درونی داریم: نور و صوت!
پیشوایان مذهبی و طرق معنوی، با تجربه نور و یا صوت خالص الهی، به اشراق و
حکمت دست یافته اند.
نور راه درونی را روشن میسازد، و صوت، وسیله انتقال ما است به قلمرو
(دیدن، دانستن و بودن)
فقط یک چیز را با تجربه شخصی خود کشف نموده ام: عشق کلید همه چیز است.
و این کلید به تعداد انسانها و موجودات وجود دارد، پس کاری نیست که برای
عدم اجرای آن من نگران باشم.
عشق همه چیز تان باشد.
به همین منظور من در افغانستان «مینه اکادمی» را ایجاد کردیم، و هدف ما
ترویج فرهنگ عشق و مهربانی به جای کینه و نفرت میباشد.
در پایان:
من اجیت جی را دوست دارم!
من یک یک شما را دوست دارم!
من همه را دوست دارم؛ چون عشق یعنی همه چیز!
وفا سمندر
|