یکی از اسناد تاریخی ادبیات جهان که اکنون در شکل نمایشی یک حماسه اعتراضی
با شعرخوانی شاعر، در اختیار ماست، ویدیوشعر «کابل ای کابل» قهار عاصی است.
عاصی، شاعر کابل و شهید کابل است و این شعر نیز ماندگارترین اثریست که توسط
یک شاعر درباره یک شهر سروده شده است.
من همیشه بعد از خواندن و یا شنیدن این شعر، تحت تاثیر آن قرار گرفتهام و
به همین اعتبار همواره از خود پرسیدهام که دلیل این تاثیرگذاری چیست؟ آیا
تنها به دلیل نحوه خواندن و نمایش فیلم توسط خود شاعر است؟ یا دلایل دیگری
هم دارد؟ چرا این شعر خوب است؟ و چرا به نماد مظلومیت و خشم کابل در مقابل
ویرانگرانش تبدیل شده است؟
این نوشته از همین رهگذر، نگاهیست نشانهشناختی به این شعر «قهار عاصی» و
درآن سعی شده است روابط درون متنی این اثر مورد کاوش قرار گیرد. پیش از هر
چیز یکبار شعر را بخوانیم:
بر فراز بام این محجر آفتابی نیست
از بلندیها و آن بالانشینان بازتابی نیست
کابل ای کابل!
زخمهایت را مکن عریان
مرگ از بیچارهگیهایت نمیشرمد
قاتلت را در مقام هیچ کس چون و چرایی نی حسابی نیست
کابل ای کابل!
با شهیدانت تفاهم کن
آدمیت مرده و ابلیس از وجودت زخم میدوشد
بیمروت فتنه افکنده است
باش تا بر روی این بیچارهگی و بیگناهیهات
دیگ بیدادش چه میجوشد؟
کابل! آواز عزا مفکن، کودکانت را پناهی نیست
نعش بیمقدار مردان و زنانت را در خیابانهای سنگینگوش خاموشی جوابی نیست
هیچ آهنپوش آهنگوش را زان سویهای آب شور
آن سوی اندامت؛ دردمندی، دردیابی نیست
هیچ کس در هیچ جای بستر تاریخ بیش از این و بیش از این مظلوم نگذشته است
آی شهوت کشته دستان بیدردی!
آی مقتول کفن نایافته!
هابیل تنها مانده پایان قرن بیست
کابل ای کابل!
گردههایت را به دندان بند
بیدفاعیهات را با خاک خسته، خاک خونین در میان بگذار
باش تا فرعون مادرزاد از تماشایت لبی خندد
آسمانت را به خون و ماتم و باروت بربندد
از افقهایت سرود کوچ وز غروبت سوگ میتابد
هیچ ماهی در گلوگاه به زخم اندودت آرامش نمییابد
کابل ای کابل!
من تو را و بیکسیهای تو را تصویر خواهم کرد
من تو را در چیغهای خویش گور خواهم کرد گریه خواهم کرد
با هزاران زخم ناسورت، وزن خواهم کرد خونت را با غزلهایم
من تو را با طبل خونین خودت آواز خواهم خواند
دردهایت ساز نامیمون بربادیت را طرح خواهد کرد
در پهلوی صبرا و شتیلا آزمونت را
زخمهایت طوق لعنتوار، تا قیامت بر سر ابلیس میچرخند
تا بسیط خاک بشناسد قاتل بیعار و بیدرد زبونت را
ای دیار سالهای سال گورها از پیش آماده!
در کجا با قاتلت دیدار خواهی کرد؟
در کدامین معبد متروک؟
قاتل آلوده دامان پلیدت را بر دار خواهی کرد؟
کابل ای کابل!
دادگاهی نیست تا دیت بستاند از خونت
تا فرا خواند اجیری را در قصاص روی نطع پاک گلگونت
تن مزن ای شهر بدفرجام
هین نشان ده زخمهایت را
مشعل خون عزیزت از بلندیها نمایان است
هین علم کن خشمهایت را
تجزیه کردن یک شعر به عناصر تشکیل دهندهاش و سپس کشف یا برقراری رابطه
میان آنها میتواند منتقد را به ساحت خوانشهای متعدد نزدیک کند.
چنانچه پیش از این در کتاب مواجهه با متن گفته شده است، روابط درونمتنی در
یک اثر تولیدی، سازندة فرم یا شکل ذهنی اثر هستند. این روابط در این شعر
براساس رمزگانهای زیر شکل میگیرند:
۱- رمزگان دلالتی (همنشینی – جانشینی)
این شعر از دو کانون اصلی دلالتی ساخته شده است. بخش اول که از
«بر فراز بام این محجر آفتابی نیست» شروع شده و تا «هیچ ماهی در گلوگاه به
زخم اندودت آرامش نمییابد» امتداد مییابد، در هسته مرکزی خود، «یاس و
ناامیدی» را قرار داده است. بخش دوم شعر نیز که از «من تو را و بیکسیهای
تو را تصویر خواهم کرد» آغاز و به «هین علم کن خشمهایت را» ختم میگردد، با
محوریت «اعتراض خشمگنانه» شکل یافته است.
در هر دو بخش شعر، این هستههای مرکزی قابل تشخیص هستند. سایر ارکان شعر
پیرامون این دو شکل گرفته و در ارتباطی ساختاری با آنها قرار دارند.
(شکل دلالتی بخش اول شعر)
در بخش اول همانطور که در شکل بالا دیده میشود، هسته
مرکزی، همه چیز را در ارتباط با خود معنادار میکند و بدین ترتیب فرم خود
را شکل میدهد. یعنی یک حرکت معنادار تکوینی از «بر فراز بام این محجر
آفتابی نیست» تا «هیچ ماهی در گلوگاه به زخم اندودت آرامش نمییابد» دیده
میشود که در بخش اول شعر، به طور کامل فرم مناسب خود را گرفته است. اصل
تقارن به روشنی فرم شعر را پیش میبرد. این فرم به اعتقاد من فرم «ناامیدی»
است. از ابتدا تا انتهای بخش اول، به شکل سوکمندانهای پیش روی ما ایستاده
است. به لحاظ نشانهشناسی، دلالت اصلی شعر که همان «یاس و ناامیدی» است با
لایههای مختلفی از دالها بیان شده است:
- بر فراز بام این محجر آفتابی نیست
(دال: آفتاب – مدلول: نبود روشنایی= غلبه تاریکی / القای فضای یاس آلود)
- مرگ از بیچارهگیهایت نمیشرمد:
(دال: مرگ- مدلول: بیرحمی= نبود نجات دهنده / القای فضای یاس آلود)
- آدمیت مرده و ابلیس از وجودت زخم میدوشد
(دال: ابلیس – مدلول: بیدادگر قاتل = از بین رفتن خیر و نیکی / القای فضای
یاس آلود)
- هیچ آهنپوش آهنگوش را زان سویهای آب شور
آن سوی اندامت؛ دردمندی، دردیابی نیست
(دال: آهن گوش – مدلول: کر بودن دیگران = نشنیدن تظلم خواهی / القای فضای
یاس آلود)
- مقتول کفن نایافته
(دال: مقتول کفن نایافته– مدلول: کابل = رها شده / القای فضای یاس آلود)
- از افقهایت سرود کوچ وز غروبت سوگ میتابد
(دال: افق – مدلول: چشمانداز ناامیدکننده = امیدنداشتن به ماندن / / القای
فضای یاس آلود)
همانطور که دیده میشود، دلالت اصلی شعر، تمام روابط همنشینی و جانشینی و
رمزگان کلامی را در پیوند با خود تکوین داده است. حرکت تکوینی در تقارن با
دلالت اصلی شعر بدین شکل است:
به این اعتبار، روابط درون متنی، ما را از جهان بیرونی
بینیاز میکند. در ادامه همین بررسی ساختاری است که میبینیم تمام افعال
شعر نیز در این بخش، وجهی منفی و نهی کننده دارند:
- آفتابی نیست
- بازتابی نیست
- زخمهایت را مکن عریان
- زخم دوشیدن
- آواز عزا مفکن
- دردیابی نیست
- جوابی نیست
- آرامش نمییابد
برخی افعال نیز که با قاعده نفی به کار برده نشدهاند، در تقارن با همین
معنا به کار رفتهاند. مانند:
- آسمانت را به خون و ماتم و باروت بربند
- از افقهایت سرود کوچ وز غروبت سوگ میتابد
هیچ تصویر، اصطلاح یا جملهای در این بخش، خود را از رابطه با هسته مرکزی
شعر خارج نمیکند. متن به شکل خودبسندهای به خود برمیگردد و بر اساس اصل
تقارن پیش میرود.
بخش دوم شعر اما ناگهان ما با یک چرخش متضاد گفتمانی روبرو میشویم، گویی
شاعر، در اوج توصیف وضعیت نامطلوب یاسآور در بخش اول، میخواهد متذکر شود
که اهل تن دادن به ناامیدی نیست و اگرچه بر ویرانهها ایستاده است اما در
عین حال در درگاه خشمی اعتراضآمیز به این وضعیت نیز قرار دارد. همانطور که
در بالا گفته شد؛ هسته مرکزی این بخش که از «من تو را و بیکسیهای تو را
تصویر خواهم کرد» آغاز و به «هین علم کن خشمهایت را» ختم میگردد، با
محوریت هسته «اعتراض خشمگنانه» شکل یافته است.
(شکل دلالتی بخش دوم شعر)
چنانکه در شکل بالا مشخص است، رویکرد ناگهان عوض شده است. اگر در بخش اول
صحبت از این میرود که: «قاتلت را در مقام هیچکس چون و چرایی نی، حسابی
نیست» در این بخش شکل دیگری به خود میگیرد: «در کدامین معبد متروک / قاتل
آلوده دامان پلیدت را بر دار خواهی کرد؟» روابط دال و مدلولها در این بخش
چنین است:
- وزن خواهم کرد خونت را با غزلهایم
(دال: وزن کردن خون – مدلول: بها دادن = بلند کردن فریاد / اعتراض به وضع
موجود)
- زخمهایت طوق لعنتوار تا قیامت بر سر الیس میچرخد:
(دال: طوق لعنتوار- مدلول: زخمها= بیآبرو شدن قاتل در تاریخ / اعتراض به
وضع موجود)
- دردهایت ساز نامیمون بربادیت را طرح خواهد کرد
در پهلوی صبرا و شتیلا آزمونت را
(دال: صبرا و شتیلا – مدلول: مکان ظلم بر مظلومان = بیان ستمها / اعتراض به
وضع موجود)
- در کدامین معبد متروک / قاتل آلوده دامان پلیدت را بر دار خواهی کرد؟
(دال 1: معبد متروک – مدلول: مکان مقدس ویرانه = امیدی نداشتن به امور
متافیزیکی
دال2: دار – مدلول: وسیله مجازات = جزا دادن قاتل آلوده دامان / اعتراض به
وضع موجود)
- هین نشان ده زخمهایت را
(دال: نشان دادن زخم – مدلول: خود را عریان کردن = فریاد زدن ظلمها /
اعتراض به وضع موجود)
- هین علم کن خشمهایت را
(دال: علم – مدلول: ابزار عیان کردن = خشمهایت را بلند کن / اعتراض به وضع
موجود)
همچنانطور که دیده میشود جریان تکوین دلالت شعر، از «ناامیدی» به «اعتراض»
منتهی شده است. و هسته مرکزی در این بخش شعر از ثبات برخوردار است:
به همین اعتبار نیز هست که تمام افعال در بخش دوم شعر،
افعالی مثبت با رویکردی فعال هستند:
- تصویر خواهم کرد
- گور خواهم کرد
- وزن خواهم کرد
- طرح خواهد کرد
- بر سر ابلیس میچرخند
- بشناسد قاتل بیدرد را
- نشان ده زخمهایت را
- علم کن خشمهایت را
حتی صفتهایی که به «قاتل کابل» نیز در این بخش داده میشود، نشان از آن
تغییر رویکرد دارد:
- طوق لعنت وار بر گردن ابلیس
- قاتل بیعار و بیدرد و زبون
- قاتل آلوده دامان
- اجیر
اصل تقابل و تقارن، ساخت اصلی این شعر را تشکیل میدهند. مانند دو روی یک
سکه، مجموعه دلالتی شعر را پیش میبرند. مشخص کردن اجزاء شعر، ارتباط میان
آن اجزاء و در نهایت مشخص نمودن دلالت اصلی متن، کاری است که در مرحله اول
خوانش شعر، انجام میشود. این مرحله بررسی ساختاری متن نام دارد. در چنین
وضعیتی متن، هویت خود را از رهگذر ارتباط با واقعیت بیرون یا خالق اثر به
دست نمیآورد بلکه از خلال ارتباط با نشانهها و جهان درون متن ممکن
میشود.
۲- رمزگان موسیقایی
از آنجا که این شعر، در قالب نیمایی سروده شده است، به لحاظ
موسیقایی، امکانات گستردهای دارد. وزن شعر با «فاعلاتن» آغاز میشود. یک
آغاز توصیفی با هماوایی مطنطن حروف در رکن فاعلاتن. وزن از زحافات «رمل
مثمن محذوف» است و ما میدانیم که این وزن از اوزان پرکاربرد شعر فارسی دری
است که بیشتر برای مضامین اجتماعی و اعتراضی استفاده میشود، چرا که در آن
هماوایی مصوتهای بلند بیشتر است و به شعر ریتم کوبنده و محکمی میدهد. این
وزن برای شعری همچون «کابل ای کابل» که سوکسرودهای اعتراضیست، بهترین
انتخاب است. ما با یک توازن آوایی مناسب بین وزن و محتوای شعر روبرو هستیم.
به همین دلیل یکی از دلایل تاثیرگذاری این شعر را میتوان همین وجه
موسیقایی قوی آن دانست که در موارد زیر قابل ردیابی است:
الف) تکرار
تکرار یکی از مشخصههای اصلی موسیقایی این شعر است که به دو شکل صورت
میگیرد:
- تکرار واژهها
- تکرار جملات
تكرار واژگانی که بیشتر در صامتها و مصوتها در محور همنشيني حاصل ميشود
موسیقی درونی شعر را باعث میشود. برای مثال در شعر «کابل ای کابل» تنها
191 یکبار از مصوت بلند «آ» استفاده شده است که با محتوای شعر در هر دو بخش
ان و همچنین وزن انتخابی آن بسیار هماوایی دارد، چر که مصوت بلند «آ» باعث
بالا نگهداشتن ریتم شعر میشود و در تمام طول متن آن را تکثیر مینماید.
برای مثال در این دو بند از شعر این امر قابل مشاهده است:
- بر فراز بام این محجر آفتابی نیست
از بلندیها و آن بالانشینان بازتابی نیست
هماوایی حروف «ب» و «الف» به خوبی قابل مشاهده است.
- باش تا بر روی این بیچارهگی و بیگناهیهات
دیگ بیدادش چه میجوشد؟
هماوایی مصوت بلند آ و مصوتهای سایشی «ش» و «چ» و «گ» محتوای ارائه شده را
برجستهتر میسازند. همچنی است این بندهای شعر:
- نعش بیمقدار مردان و زنانت را در خیابانهای سنگینگوش خاموشی جوابی
نیست
هیچ آهنپوش آهنگوش را زان سویهای آب شور
تکرار جملات نیز که یکی از تکنیکهای اصلی تولید موسیقی در شعر نیماییست در
این شعر به وضوح به چشم میخورد:
- من تو را و بیکسیهای تو را تصویر خواهم کرد
من تو را در چیغهای خویش گور خواهم کرد گریه خواهم کرد
ب) قافیه و ردیف
در شعر« کابل ای کابل»، 23 بار از قافیه و ردیف استفاده شده است. كلماتي
چـون: آفتابی، بازتابی، جوابی، دردیابی، حسابی، خندد، بربندد، میتابد،
نمییابد، خونت، آزمونت، دار، دیدار و ... عموما در پیوند با وزن و ردیف،
وجه موسیقایی شعر را بسیار برجسته کردهاند، قهار عاصی هرکجا که نیاز بوده
این حوادث موسیقایی را اتفاق انداخته است:
نعش بیمقدار مردان و زنانت را در خیابانهای سنگینگوش خاموشی جوابی نیست
هیچ آهنپوش آهنگوش را زان سویهای آب شور
آن سوی اندامت؛ دردمندی، دردیابی نیست
موسیقی کناری که تعدد قوافی شعر ایجاد کرده است در هماوایی با موسیقی درونی
شعر و همچنین وزن کوبنده آن، این شعر را به یک سمفونی پرهیبت، از صداها و
آواها تبدیل کرده است که تاثیرگذری آن را مضاعف مینماید.
۳- رمزگان بینامتنی
بینامتنیت یکی از کشفهای بزرگ قرن است. از منظر این نظریه، هر
متن، ریشه در متون دیگر دارد. و در میان متون، ارتباطی ساختاری برقرار است.
در این شعر یک بینامتنیت تلمیحی با اسطوره «کشتن هابیل» وجود دارد و یک
ارتباط بینامتنی تلمیحی با فاجعه «صبرا و شتیلا»
مورد اول آنجاست که شاعر، یکی از صفاتی را که به موصوف خویش یعنی کابل،
میدهد، از اسطوره برادرکشی هابیل توسط قابیل گرفته است:
آی مقتول کفن نایافته
هابیل تنها مانده پایان قرن بیست
هابیل به عنوان یک دال مهم در مجموعه صفات این شعر، بسیار قابل توجه است.
اگرچه مدلول آن در نگاه اول یعنی کابلی که کشته شده و تنها مانده است. اما
در نقش دلالتی آن، میبینیم که نکات پنهان زیادی با خود به همراه دارد.
کابل در مقام نشانهای، هابیلیست که کشته شده و رها شده
است. هابیل در اساطیر اسلامی، کسی است که در ابتدا زندگی بشر توسط برادرش
قابیل کشته میشود. کابل در انتهای قرن بیست، توسط به اصطلاح برادرهایش به
خاک و خون کشیده میشود. یک مکانیزم جابجایی در اینجا شکل میگیرد:
در واقع شاعر، با اشاره به اسطوره هابیل، و اشاره به پایان
قرن بیست، میخواهد تلویحا به پایان زندگی بشر در اینهمه خونریزی و کشتار
اشاره کند. اگر هابیل اولین کشته تاریخ انسانهاست، کابل و کابلیان، آخرین
کشتههای قابیلان و ابلیسان. این تقابل اغراقگونه به لحاظ زیباییشناختی
ما را تا اسطورههای نخستین پیش میبرد تا بتوانیم آنها را در متن معاصر
خود بازتولید کنیم.
در مورد دوم نیز شاعر، کشتار مردم کابل را در کنار کشتار صبرا و شتیلا که
تا آن زمان بسیار کشتار بیرحمانهای در حافظه بشر بود تصویر میکند:
دردهایت ساز نامیمون بربادیت را طرح خواهد کرد
در پهلوی صبرا و شتیلا آزمونت را
زخمهایت طوق لعنتوار، تا قیامت بر سر ابلیس میچرخند
کشتار صبرا و شتیلا در ۱۶ سپتامبر تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲ در اردوگاه پناهندگان
فلسطینی در لبنان به وقوع پیوست و در آن شبهنظامیان فالانژ لبنانی به دو
اردوگاه صبرا و شتیلا در بیروت غربی وارد شدند بیش از 3500 زن و مرد و کودک
ساکن در اردوگاه را به خاک و خون کشیدند.
البته به نظر میرسد همچنان بتوان یک ارتباط بینامتنی بین این شعر و شعر
«قصه شهر سنگستان» اخوان ثالث پیدا کرد اما این ادعا شاید کار را کمی سخت
کند. چرا که شعر اخوان، روایتی شهریاریست که ناامید از ساکنان شهری که
شهریارش بوده به دل کوه و بیابان زده است و آنجا در کنار سایه سدر کهنسالی
خفته است. قصه از زبان دو کبوتر که بر بالای درخت سدر کهنسال نشستهاند
روایت میشود درباره شهریار:
ازینسو ، سوی خفتنگاه مهر و ماه ، راهی نیست
بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست
وز آنسو ، سوی رستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست
یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها
سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب
و ان دیگر بسی زمهریر است و زمستانها
رهایی را اگر راهی ست
جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست
۴- رمزگان زمان و مکان
برخورد ما با عنصر زمان در شعر عاصی در دو ساحت انجام میشود:
- ساحت زمان تقویمی
- ساحت زمان افعال
به لحاظ تقویمی میدانیم که عاصی این شعر را در ابتدای دهه هفتاد و در زمان
جنگهای داخلی سروده است به همین دلیل دالهای زمانی شعر، ما را به آن زمان
هدایت میکند. اما در درون متن، و توجه به روابط زمانی افعال نیز ما را به
امری مهمتر برای تبدیل شعر به یک امر زمانشمول و مکان شمول فراتر از زمان
تقویمی دعوت میکنند:
نوع زمان مورد اشاره نوع کاربرد
زمان تقویمی
زمان افعال
به لحاظ تقویمی میدانیم که عاصی این شعر را در ابتدای دهه هفتاد و در زمان
جنگهای داخلی سروده است به همین دلیل دالهای زمانی شعر، ما را به آن زمان
هدایت میکند. اما در درون متن، و توجه به روابط زمانی افعال نیز ما را به
امری مهمتر برای تبدیل شعر به یک امر زمانشمول و مکان شمول فراتر از زمان
تقویمی دعوت میکنند:
آنجا که شاعر میخواهد عمق یک فاجعه را به تصویر بکشد،
ناگزیر از افعال زمان حال یا افعال اسنادی استفاده میکند. این امر در
ساختار زمانی متن، باعث تداوم و استمرار بیان آن زخم جاودانه میشود:
- آدمیت مرده و ابلیس از وجودت زخم میدوشد
- مرگ از بیچارهگیهایت نمیشرمد
- زخمهایت طوق لعنتوار، تا قیامت بر سر ابلیس میچرخند
- بر فراز بام این محجر آفتابی نیست
- از بلندیها و آن بالانشینان بازتابی نیست
اما در شعر یک دال اصلی دیگر هم داریم که نقش مهمی در متن دارد؛ آنهم
«کابل» است که مدام مورد خطاب قرار میگیرد.
کابل در اینجا دالی است که اگرچه به لحاظ مکانی، مدلول آن شهر زخم خورده
کابل است اما دلالت ضمنی آن میتواند تمام باشندگان کابل تلقی شوند.
باشندگانی که اگرچه باید با قاتلشان تفاهم کنند اما در نهایت خشمشان را
علیه «قاتل کابل»، علم خواهند کرد. به همین اعتبار هم هست که گاه صفتهایی
که در خطابها به کابل میدهد، بدیع و نوآورانه و خاص است:
- آی مقتول کفن نایافته
- شهوت کشته دستان بیدردی
- ای دیار سالهای سال گورها از پیش آماده
آنچه در پایان شعر، از روابط درون متنی به دست میآید به روشنی نشان میدهد
که این شعر، طغیانیست علیه وضعیت موجود و از بین بردن یاس و پیوند ان به
عصیان و اعتراض؛ اعتراض به قاتلان و ابلیسان و فرعونان کابل. در واقع قهار
عاصی با این شعر آینده را پیشبینی کرده است، آیندهای که اگرچه کشته شدن
خود او را نیز در بر دارد اما در عین حال بر ویرانههای شهر خطاب به تاریخ
مینویسد:
مشعل خون عزیزت از بلندیها نمایان است
هین علم کن خشمهایت را
|