کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

خالده فروغ

    

 
یاد‌داشتی به پاسخ سخنرانی بانو حمیرا قادری در برنامه نقد و بر‌رسی رمانِ «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد»
 

 

 

 


سال‌هاست با شعر همراهم. من حالتم در سرودن شعر به‌گونه‌ای است که شعر همواره در خانه ذهن و زبان من می‌آید و جاری می‌شود. به‌گونه نمونه من بیشتر از صد رباعی را در یک‌شب و نیم‌روز سروده‌ام و شعر‌های مجموعه «فردای من اتفاق می‌افتد در دیروز» نیز همین‌گونه سروده شده‌اند؛ به‌خصوص نخستین شعر این مجموعه را که یک شعر نسبتا بلند است، در یک شب سروده‌ام. شعر بلندِ «رمانِ پایان‌ناپذیری است گورستان» را در یک شب سروده‌ام و بیشترینه شعر‌هایم همین‌گونه آفریده شده‌اند. من به الهام و به برانگیخته شدن ذهن شاعر باور دارم.
من و شعر، یکدیگر را رها نمی‌کنیم؛ اما می‌خواهم بنویسم چگونه شد که رمان «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد» را نوشتم.
در آغاز از یک سخن و یک جمله ذهنم تکان خورد و برانگیخته شد. سپس همین یک سخن و یک جمله گویی دنیایی را در پی داشت و مرا درگیر خود ساخت. تصویر‌ها و شخصیت‌ها و صحنه‌ها و ساختار و هر آن‌چه که در این رمان وجود دارد، یکی پی دیگر در نهاد و ذهن من شکل گرفتند. اصلا این همه در من به نحوی از انحا بوده‌اند؛ اما در من اتفاق نیفتاده بودند. سپس این رمان را در مدت یک سال و یا بیشتر از آن نوشتم.
می‌خواهم بگویم رمان، همسایه شعر است. من این همسایه شعر را می‌شناختم؛ اما با او دوست نبودم و در یک اتفاق با این همسایه شعر، دوست شدم. من از این ناحیه خرسندم و شاد؛ چرا که حضورم و صدایم و فکرم و برداشت‌هایم و خیالم و رویا‌هایم در دیوار دیگری از دهلیز بزرگ نویسش نقش می‌یابند.
منظورم از این گفته چیز دیگری است. این‌که ناگزیرم با خوانندگان چند نکته را در میان بگذارم.
در برنامه نقد و بررسی رمانِ «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد» چند نویسنده و منتقد گرامی سرزمین ما در باره این رمان سخن گفتند؛ اما به ویژگی‌های مهم این رمان هیچ نپرداختند.
در هر حال من از همه منتقدان و نویسندگانی که زحمت کشیدند و رمان مرا با دقت خواندند و در زمینه نوشتند و سخن گفتند، یک بار دیگر سپاسگزاری می‌کنم. اما همان‌گونه که گفتم، چند نکته‌ای را که ضروری و مهم می‌پندارم، ناگزیرم بنویسم.
سخنان من بیشتر متوجه بانو حمیرا قادری است. او در برنامه نقد و بر‌رسی رمانِ «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد» یکی از منتقدان و سخنرانان بود.
انتظاری را که من از منتقد گرامی حمیرا قادری داشتم، به هیچ صورت بر آورده نشد. او در باره کتاب من سخنرانی تندی داشت؛ اما همه‌اش نمایش همان شیوه سخنرانی‌اش بود و بس.
ما که خواستیم حمیرا قادری یکی از منتقدان کتاب باشد، به این معنا نبود که او پشت استیژ بیاید و یکسره سخنانی بگوید که هیچ‌گونه و به هیچ قیمت منصفانه نبودند و برای من هرگز قابل پذیرش نیستند. این گفته من به این معنا نیست که من نقدپذیر نیستم. من نقدی را می‌ستایم که صادقانه و رهگشا باشد، نه نقدی را که اصلا از سخنان اضافی شکل گرفته باشد.
من شاگرد مکتب یا دانشگاه نیستم که بانو حمیرا قادری بیاید و مرا درس تکنیک و عناصر داستان بدهد. من از حمیرا قادری به‌عنوان یک زنِ داستان‌نویس که با این نام در جامعه ما می‌شناسندش، انتظارِ درک نثر دگرگونه و فضای رویایی و خیال‌آمیز رمان را داشتم که اصلا از این همه یا بویی به مشام بزرگوارش نرسیده بود یا رسیده بود و چیزی نگفت. نمی‌دانم ما چرا ولو اگر دروغ هم بگوییم خود را با کلمات، صادق و راستگو نشان می‌دهیم؟ چنان‌که بانو قادری در آغاز سخنرانی‌اش خود را در برابر من صادق خواند؛ اما در جریان سخنرانی طولانی‌اش به هیچ صورت،‌ صداقت را در سیمایش و در سخنانش ندیدم.
او حتا اشاره‌ای در مورد فضای جدید و ساختار تازه رمانِ «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد» نداشت. یا برایش قابل درک نبود یا حرف دیگری در میان بود. در حالی‌که من در این رمان، ساختار جدیدی را استفاده کرده‌ام. رمان یک‌صدوبیست‌وهشت صفحه‌ای «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد» در حقیقت یک هفته را با خود دارد؛ اما زمانِ رمان محدود به همین یک هفته نیست. در این رمان از بی‌‌زمانی استفاده کرده‌ام. یعنی رمان، با وجود زمان داشتن با بی‌زمانی همراه است.
بانو قادری در سراسر سخنرانی تندش از عاطفی بودن فضای رمان که به‌صورت واضح احساس می‌شود، یاد‌آوری نکرد. او از این‌که خودش یک زن است، می‌بایست جاری بودن عاطفه را در رگ‌های این رمان بیشتر از دیگران احساس می‌کرد؛ اما بر عکس به قول خودش نه دلش برای شخصیتی در این رمان سوخت و نه احساسش برای کسی جریحه‌دار شد.
من می‌پنداشتم که رویایی بودن و خیال‌آمیز بودن صحنه‌های رمان را در قدم اول یاد‌آور می‌شود؛ اما هر چه سخنانش را شنیدم، از یاد‌آوری چنین نکته‌ها اصلا خبری نبود.
من در این رمان، ساختار نو را به کار برده‌ام. این یک شگرد نو است که راویِ آغاز و آخر رمان در ظاهر، دیگری است و راوی میان داستان دیگر؛ اما زمانی که خواننده جدی، داستان را می‌خواند در جریان خواندن، می‌نگرد که داستان با کارکرد‌های شخصیت‌هایش و صحنه‌هایی که دارد، جلوه‌های فلسفی می‌یابد و خواننده آنگاه که به عمق داستان می‌رسد، به این نتیجه دست می‌یابد که هر دو راوی در حقیقت یکی استند. یعنی راوی اول و آخر رمان و راویِ میانِ رمان، با هم ادغام می‌شوند؛ اما بانوی منتقد راوی آغاز و آخر رمان را بار بار «آقای من» خواند.
و بار بار می‌گفت که من ندانستم، هیچ چیز ندانستم. من فکر می‌کنم که این ندانستن، بار اول نیست که تنها در رمان من، بانو قادری با آن مواجه شده باشد، بلکه گاهی رمان‌های داستان‌نویسان دیگر را نیز ندانسته است که چیست. از آن داستان‌نویسان در این‌جا نام نمی‌برم.
دیگر این‌که من وضعیت اجتماعی سیاسی سرزمین ما را در این داستان به‌صورت نمادین و تصویری بازتاب داده‌ام. امروز در سرزمین ما فرهنگ شهر و روستا با هم آمیخته است. در داستان من این واقعیت‌ها نیز به‌صورت تصویری بازتاب یافته‌اند.
بانو قادری بار بار نثر رمانم را بد و زشت ارزیابی کرد و چنین می‌گفت که چرا این گونه کلمات و این‌گونه ترکیب‌ها را استفاده کرده‌ام؛ مثلا: «شگفتی‌انگیز حالتی» چرا گفته‌ام؟ از نظر بانو قادری باید می‌نوشتم: حالتی شگفتی‌انگیز. که فکر می‌کنم این گونه ایراد گرفتن به نثر نویسنده‌ای، نقد درست و حسابی نیست.
حمیرا قادری این را باید می‌دانست که نمی‌شود شیوه نثر نویسنده را و منطق کارش را تغییر بدهد. هر نویسنده شیوه نوشتاری و نثر خودش را دارد.
من خواسته‌ام در این رمان از یک نثر شاعرانه یا در سطح واژه‌ها یا در عمق واژه‌ها سود ببرم.
دیگر این‌که من در این رمان از تکرار واژه‌ها به‌خصوص در قسمت آغازین رمان استفاده کرده‌ام. به‌گونه نمونه واژه «آواز» را چند بار در جا‌های مناسب آن به کار برده‌ام که هم نشان‌دهنده به تکرار قوله‌کشیدن سگ‌ها است، که رمان با این وضعیت آغاز می‌شود، و هم به‌عنوان شگرد دیگری در نثر این رمان است.
اما بانو قادری این را به قلت واژه‌ها در ذهنم پیوند داد. در حالی‌که اگر دقت می‌کرد و جمعیت واژه‌ها را در این رمان متوجه می‌شد، هرگز چنین نمی‌گفت.
من پس از سخنرانی بانو قادری، در مورد کارهای خودش کنجکاو شدم و به رمانِ «نقره دختر دریای کابل» که از اوست مراجعه کردم. برایم بسیار جالب تمام شد که در این رمانش که ۳۲۶ برگ دارد، با مشکلات نگارشی فراوان روبه‌رو شدم. اگر مشکل در یک جای کتاب می‌بود، می‌شد از جمله اغلاط چاپی حسابش کرد. اما بار بار و به تکرار آن مشکلات در کتابش دیده شدند. او در این رمان در کنار نثر ضعیفی که دارد، در چند و چندین جا زغال را به حرفِ «ذ» نوشته است. درست است که «ذغال » نیز در کنار «زغال» در فرهنگ‌ها آمده است؛ اما «ذغال» از غلط‌های مشهور است.
او به‌جای این‌که بنویسد: چیزی دیگر یا دیگر چیزی، نوشته است: «یک چیزی دیگر». او به‌جای این‌که بنویسد: کنار دریای کابل، نوشته است: «کنار دریایی کابل».
در نثر این کتابش حتا حشو قبیح هم دیده می‌شود. مثلا به‌جای این‌که بگوید «پیاز‌های سفید اشک‌ چشم‌هایم را در می‌آورد» باید چنین می‌نوشت که پیاز‌های سفید اشک‌هایم را در می‌آورد.
یا در جای دیگر کتابش آمده است: «مادرم از درد‌هایی بسیارش» و این به هیچ صورت درست نیست. باید چنین می‌بود: مادرم از درد‌های بسیارش.
من هم به بانو قادری می‌گویم که او یک شخص اکادمیک است و از او بعید است که چنین مشکلات سراسر کتابش را فرا گرفته باشد.
دیگر این‌که چندی پیش رمان‌نویس آگاه، آقای منوچهر فرادیس یاد‌داشتی بر کتاب «نقره دختر دریای کابل» نوشته بود و یکی از مشکلاتش را کاربرد چند لهجه در این رمان خوانده بود.
من هم فکر می‌کنم که نویسنده لهجه کابلی و ایرانی و هراتی را هم‌زمان در یک رمان که هیچ دلیلی هم برای کار‌بردشان وجود نداشته باشد، نباید به کار ببرد.
قسمتی از آن یاد‌داشت آقای فرادیس را این‌جا می‌آورم: «متاسفانه من نتوانستم رابطه خوبی با زبان این رمان بر‌قرار کنم. به باور من تلفیق گویش کابل که بر رمان مسلط است با گویش هرات و تا اندازه‌ای گویش تهران که در رمان عجین شده، به زبان این رمان لطمه زده، با آن که در کشورمان تا هنوز زبان معیار نداریم؛ اما خوب است که در کارهای ادبی از زبان یک‌دست و آن‌چه زبان ادبی و نوشتاری می‌نامیم، استفاده شود. زبانِ رمان روان نیست. ریتم یا ضرب آهنگ رمان هم کند است. زبان رمان خواننده را خسته می‌کند.» (دخترانی که در دریا گم شدند/ منوچهر فرادیس)
او نثر رمان مرا انتقاد کرد که چرا گاهی نهاد به‌جای گزاره آمده است و گزاره به‌جای نهاد. در حالی‌که نثر خودش را در این رمانش ببینید که در کنار معمولی بودنش نهاد و گزاره را رعایت نکرده است:
«زندگی‌ام پر است با یاد‌های نقره، زریماه، بی‌بی کو، خاله روگل، بوبوی زریماه، صفورا، شهباز و ازمری، مردی که پدرم گفته می‌شد»
از نظر من این جمله اگر نهاد و گزاره‌اش هم رعایت نشده است، مشکلی ندارد؛ اما با منطق استدلال بانو حمیرا اگر سخن بگویم باید چنین می‌بود:
زندگی‌ام با یاد‌های نقره، زریماه، بی‌بی کو، خاله روگل، بوبوی زریماه، صفورا، شهباز و ازمری مردی که پدرم گفته می‌شد، پر است.
به این سطر‌از رمانِ «نقره دختر دریای کابل» نگاه کنید: «از آن وقت‌ها چی روز‌هایی که تیر نشده! غم‌هایش شماره را کنی از مو‌های سر آدمی هم بیشتر است.»
از دیگر مشکلات یاد نمی‌کنم.
باید به این نکته توجه داشت که بانو قادری با آن سخنرانی تندی که در پیرامون رمان من داشت، نباید تنها به شیوه سخنرانی خود ببالد بلکه باید باریک‌بین، ژرف‌نگر و دقیق به‌معنای درست آن باشد. این‌جا سوالی در ذهن من خطور می‌کند که بانو قادری با این که رمان « نقره دختر دریای کابل» را با همه مشکلاتش از نگاه زبان و نثر و نگارش به چاپ رسانده است، چرا این‌گونه تند و تیز در مورد نثر رمان من سخن گفت.
این نکته را نیز یاد‌آور می‌شوم که بعید نیست یک شاعر داستان‌نویس هم باشد؛ اما بعید است که هر داستان‌نویس شاعر هم شود. چرا که داستان می‌تواند کسبی هم باشد؛ اما شعر نمی‌تواند کسبی باشد.
داستان‌هایی هم در دنیا نوشته شده‌اند که نثرشان مانند شعر است؛ اما هر داستان‌نویسی هم توفیق نوشتن چنان نثر‌هایی را ندارد.
بانو قادری به این نکته در مورد رمان من هم تاکید داشت که رمانِ «زنی که زندگی پس‌انداز می‌کرد» چرا ویراستار ندارد و به عروسی می‌ماند که مو‌های ژولیده داشته باشد، در حالی‌که رمانِ خودش با وجود داشتنِ ویراستار بسیار ژولیده‌مو است و به پیرایش و آرایش نیازمند است. پس باید گفت که با ذکر نام ویراستار در کتابی نمی‌توان از مشکلات فراوانش چشم پوشید.
ویراستار زمانی برای یک کتاب ارزش دارد که تاثیر کارش در کتاب دیده شود.
نمی‌دانم «توبه‌فرمایان چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟»
اگر‌چه رمان «زنی‌که زندگی پس‌انداز می‌کرد» یکی دو بار خوانده هم شده بود؛ اما نام کسی در این کتاب به‌عنوان ویراستار آورده نشد.
ویراستار نمی‌تواند نثر مرا به خواست خود تغییر دهد. ویراستار نمی‌تواند جمله‌پردازی مرا به ذوق خود تغییر دهد. هیچ ویراستاری این حق را ندارد که ساختار نحوی داستانی را تغییر بدهد. هیچ ویراستاری نمی‌تواند لحن و ریتم نویسنده‌ای را بازنویسی کند. در این‌جا ویرایش را با دوباره‌نویسی نباید به اشتباه گرفت.
بانو حمیرا قادری در آغاز سخنانش به من گفت که امیدوار است پس از سخنرانی‌اش با من دوست بماند. من هم به ایشان می‌گویم که پس از یاد‌آوری این نکات که ناگزیر بودم به آن‌ها بپردازم، امید‌وارم با بانو حمیرا قادری دوست بمانم.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۹۷    سال  سیـــــــــزدهم         میــــــزان   ۱۳۹۶         هجری  خورشیدی         اول اکتوبر  ۲۰۱۷