وقتی پاهایم
از گلیم شب دراز تر شده بود
با خودم گفتم
چقدر این روزها هوا سرد است
به صبح که نگاه میکنی
جلادی ست تازه نفس
آیینه نیز سیاه تر از شب نشانت می دهد
نه شب نوازشگر نگاهی ست
و نه آیینه روشنگر صبحی!
این جاست که
روزگار
آدمی را فرو میریزد در خود
مثل
برج های دوقلوی جهان
باید منتظر بود
تا تمدنی که هیچگاه به آبادی ما نمی انجامد.
شبرنگ |