بتول مرادی روایت روزهای مبارزه برای شرافت
و حیثیتش را در کتابی به نام "قذف" نگاشته و نشر کردهاست. در عام، از
زندگی خصوصی و آن هم از تلخیهایش سخن گفتن مطلوب هیچکس نیست. اما بتول این
کار را کرد. کاری که جرات و شهامت میخواهد. این نی به معنای شهرتطلبی این
بانوی مستعد است، نی تبرئه خود و نه انتقامجویی از مردی که روزی قرار بود،
همدم روزهای خوب و بدش باشد.
"قذف" انعکاس بخشی از پلشتیهای جامعه، نامهربانیهای جامعه نسبت به "زن" و
روشنایی انداختن به زاویههای تاریک اما پهناور جامعه مان است. "قذف" عبور
از پذیرش سنتِ دیرینه "نادیدهانگاری زنان" است.
در فرهنگ دینزده ما صدا و آواز زن حرام است. حتا صدای پایش حرام است، چرا
که نباید پایِ به پیش رفتن داشته باشد. در گلویش بغضی سنگین میفشارند که
آوازش خفه شود و "من" نگوید. زن دلخواه و پسندیده جامعه ما، زنی است که سر
به زیر و سرسپرده باشد. به شی بودن خود و در خدمت مرد بودن باور کند چرا که
ملایش سر منبر حدیث نبوی میگوید: اگر سجده برای غیر خدا سزا بود، زن را
میگفتم که همسرش را با سجده کردن تکریم کند.
اگر زنی بخواهد از انفعالی و مفعول بودن بگذرد؛ به اندیشهاش پر پرواز
بدهد؛ خودش کسی باشد و پشت نقابِ زنِ فلان و دخترِ فلان مخفی نباشد؛
اینجاست که بی شرم و حیا خطاب میشود. هر فرد جامعه "مردسالار"مان جدای
اینکه مرد یا زن است به خود جرات میدهد تا به این زن اتهام ببند، به حاشیه
بکشاندش و او را توهین و تحقیر کند. وضعیت عمومی جامعه این گونه است.
در کتاب قذف، تمرکز بر سیستم عدلی و حقوقی کشور است. حکایتِ دیدی است که
این سیستم به "زن" دارد. "زن" در این سیستم "ارباب رجوع"ِ حق طلب نیست.
گناهکار بالقوه و بالفعل است و باید بیگناهی خود را به ثبوت برساند. زن در
این سیستم با سخن یاوه، با چشم، با خنده و پوزخند، با عربده و گاهی لمس خلع
سلاح و امید میشود. حتا در پایان با ثبوت بیگناهیاش هم، در هر جایی که
باشد انگشت اتهام چشمدریدهگی، بیحیایی و سبکسری به سمتش نشانه است.
"قذف" روایت ماجراهایی است از سیستمی که توقع عدالت از آن میرود. قصه حق
خواهی یک زن است در جامعهای که مرد بر زن نامهربان است و زن بر زن
نامهربانتر.
پیشنهاد میکنم که این کتاب خوانده شود، نه از زاویه کنجکاوی به زندگی
خصوصی دو فرد و اسامی واقعی دیگر، و نه از زاویه حق دادن به این و آن یا
محکوم کردن این و آن بلکه با دیدی بازتر و کلانتر خوانده شود. اینگونه
نوشتهها کمک میکنند تا جامعه را آسیبشناسی کنیم و ببینیم چی میگذرد در
جامعه ما؟ در درون خانه هایمان؟ زن را با احساس و عاطفه میشناسیم؛ اما چی
میکنیم با احساس و عاطفه زن؟ من، زنی که ارزشهایم مردسالارانه است، تو،
مردی که فرمانروایی و تسلط میخواهی. نظام اجتماعی تغییر نمیکند، اگر من و
تو تغییر نکنیم و دیدمان را تغییر ندهیم.
صدای مردها همیشه از بلندگوی مذهب، از تریبون سیاست، از دریچه آموزش رسمی و
از هر روزن دیگری شنیده شده و میشود. گوشهایمان را عادت بدهیم که صدای زن
را هم بشنویم. بشنویم. آواز زن حرام نیست.
[][]
|