در عشق سرباز پياده اي بايد بود
كه عشق را به كوچه ها ببرد
به شهر ها
به ميدان هاي جنگ
انجا كه مرگ برادر زندگي است
و عشق لعنتي
مادري كه هر دو را به آغوش مي كشد
در عشق تو هميشه سرباز پياده اي بودم
در ميدان جنگ
در ميدان بازي شطرنجت
به اشاره اي ايستادن
به اشاره جنگيدن
جنرالي نبوده ام
با مدال افتخار عشقت بر سينه
ميان ادم ها را ه بروم
فخر بفروشم
و در ايينه نشانه هاي افتخار
بياويزم
سرباز پياده اي
كه روبروي ايينه چيزي ندارد
جز داغ و كبودي هايي
بر گردن
بر بازو
و پايين تر
براي همين در عشق بايد سرباز پياده اي بود
نه جنرالي با مدال هاي
رديف شده در ايينه |