کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عبدالواسع بهادری

    

 
در حاشیۀ آخرین بازماندۀ سیکهـ ها در هلمند

 

 

 

از سه سال به اینطرف که سر و کارم با مهاجرین در کمپ ها بیشتر شده است، شناخت وتجربه ام هم از آنها اضافه شده. در این سالها که میدانیم مهاجر بیچاره و دردمند سوی اروپا ومخصوصاً آلمان مراجعه کرده، تعداد زیادی را از هموطنان خودما دیده ام. اکثر آنها جوانانی استند که از ایران ویا داخل کشور بطرف آلمان آمده اند. تعداد زیاد شان از درس و تحصیل محروم بودند. علت آنهم تعصب وتبعیض حکومت جمهوری اسلامی ایران در برابر وطنداران غریب و مظلوم ما است. تعدادی که از داخل آمده اند، درس خوانده اند. مکتب رفته ویا فاکولته را خلاص نموده اند. مگر در حکومت وموسسات شخصی کسی در فکر آنها نبوده وحتی عریضه های شان را هم کسی ندیده است که برای کار یابی  تقدیم کرده ان د. چون هیچ شناسا و آشنایی  نداشته اند که واسطۀ شان شوند، با قرض و وام از این و آن شروع کرده اند به مهاجرت. من روز ها وشب ها به قصه ها وسرگذشت آنها گوش  داده ام. گاهی خیلی گریه آور است.

متباقی مهاجرین اتباع ایران، سوریه، لیبی، یمن، عراق وکشورهای افریقایی استند. هر کدام قصه های خود را دارند.

 در میان مهاجرین، تعدادی از هندوها وسیکهـ های وطن ما نیز دیده شدند. همچنان همکار سیکهـ وهندو در کمپ برای خدمت به مهاجر را داشتیم.

یکروز از یک هندوی وطندار ولی بی وطن شده و فرار داده شده، پرسیدم که چه حال داشتی که مهاجر شدی؟ همچنان پرسان کردم که ایا انجمن هندوها وسکهـ ها را می شناسی  ویا یگان روز درمسال هم می روی؟

گفت: مادرم گفت وقتی تولد شدی، روز گار تلخ زنده گی ما شروع شده بود. آدم به آدم رحم نمیکرد. از ایام قبلی مادرم میگفت که برای ما و پدران ما تعصب بود ومشکلات زیاد، مگر اینقدر که با شروع جنگهای کابل پیدا شد، دیده نشده بود. من که کمی کلان شدم، در رفتن مکتب مشکل دیدم. در گشت وگذار که چه بگویم. در وقت نقل وانتقال میت ها مشکلات دیدیم. دار وندار پدران ما از دست رفت. پدران ما به هر طرف که مراجعه کردند، عذر کردند، خواهش کردند که به لحاظ خدا امنیت ما را بگیرید که ما را نسل کشی میکنند کسی  اعتنایی به حال ما نکرد. یک راه برای زنده ماندن ما ماند وانهم فرار بود.

این قصه را از زبان هموطن محبور به فرار شده دیگری هم شنیدم. ولی همین که از آخرین شخص باقی مانده در هلمند خواندم دلم زار ونالان شد.

ستنام سنگهـ  چندی قبل در یک مصاحبه با خبرنگار بی بی سی گفته بود که از یکصدو بیست نفر دونفر ماندیم . حالا من تنها میشوم.

این گپ را که در پهلوی گزارش های دیگر درباره هندوهای وطن از پروان، لغمان، قندهار کابل، خوست و . . . گذاشتم، نتیجه این بود که نسل کشی فعلی در افغانستان، قبل از همه نسل کشی مظلوم ترین و بی محافظ ترین مردم را هدف قرار داد. این نسل کشی از جهل، بیسوادی، عقب ماندگی منشأ میکیرد. اگر جلو این نسل کشی گرفته میشد امروز شاهد نسل کشی ها در دیگر نقاط وطن نمی بودیم.

خاطره های خوشی که از صحبت با هندو های وطن دارم، خاطره های که از همکاران خود دارم، هیچوقت از آنها بد کسی را نشنیدم. جرایم و خلافرفتاری های که از دیگران دیدم،هندوها وسکهـ های وطن ما قطعاً با چنان کار ها آغشته نبوده اند.

 دل من به حال تنهایی ستنام سنگهـ آزرده شد. کسانی که ستنام سنگهـ ها را مجبور به فرار میکنند، باید درس بخوانند. آدم شوند، رفتار انسانی وآدمگری را یاد بگیرند. وگرنه با تربیه بد خانواده و فرزندان خود را هم آدمخوار تربیه میکنند.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۹۴    سال  سیـــــــــزدهم           اســــــد / سنبله   ۱۳۹۶         هجری  خورشیدی         شانزدهم اگست  ۲۰۱۷