بوی تو میدهد پیراهنم
چند ماه شد
چند ماه شد
که پیراهنم را به آغوش کشیدهام
سرم را گذاشتهام روی آستینم
ترا بو میکشم فقط
لطفن یکی
عکسی از من بگیرد
برای تو بفرستد
دستات را در کمرم جا گذاشتهای
و از مسیر انفجار دورم میکنی
از شلوغیها
شرابهای پیهم
خیالهای بد
شعرهای بد
کتابهای بد
از آدمهای بد
قلبات را در قلبم جا گذاشتهای
هوای سفر دارد همیش
برای خانواده میتپد
برای گنجشکی که مرده است
سقف را دوست ندارد
تنم را میکشد به خیابانها
شور دارد
دهانم را به خنده وا میکند
برای حرفهای خوب
خودت را در من جا گذاشتهای
این دستها از من نیست
از تو است
چرا که نبضاش آرام میزند
و مهربان است
حتا وقتیکه پیاله را بر میدارد
میگذارد روی میز
به سر و صورت گلها دست میکشد
موهای سپید سرم را نمیکَند
و هی به آیینه دست نمیکشد
که چروک صورتم را پنهان کرده باشد
خودت را در من جا گذاشتهای
این پاها از من نیست
از تو است
جوان شده اند
چند ماهی شد
چند ماهی شد
که وقتی روی زمین راه میروم
با هر قدمی که میگذارم
جای خالیِ دلی در زمین باز میشود
که ترا میخواهد
ترا میخواهد
ترا میخواهد
باید دوباره برگردم
و یکی یکی
جای هر قدمات
دلی بگذارم
دلی بگذارم
و دلی بگذارم
بوی تو می دهد پیراهنم
چند ماهی شد
و حالا میدانم
زنها
چرا از من
بدشان میآید |