چندی پیش در یادداشتِ کوتاهی یادآور شدم که «حکمتیار رهبر
دشت» و «غار» و دشمن شهر است. قتالگرایی و دشتاندیشی او سبب شد که به رغم
تعلق به قوم حاکم، دریافت بیشترین کمکهای آمریکا در دوران جهاد و
فراهمبودن زمینههای جهانی، منطقهای و محلی رسيدن به بالاترين سطح قدرت،
نتواند به قدرت برسد و عطش قدرتخواهی خود را فرو نشاند. تاکید بر
جهانوطنی دینی و آوردن نیروهای عرب در افغانستان، متوسل شدن به قدرت ارهاب
و ارعاب، به جای قدرت شهر، او را به قدرت نرسانید، منزوی کرد. یکی از دلایل
انزوای او همین بود که پس از سقوط دولت نجیب، رهبران جهادی دیگر کمتر به
نحوی تلاش کردند خود را با شرایط وفق دهند و مرزهای منافع شخصی و قومی شان
را بیرون از محدودهی جهاد تعریف کنند. حکمیتیار اما همچنان جهادی سرسخت
و مدافع «تئوری قرآنی قتال» باقی ماند و دست از شعار جهاد با کفار و
بیگانگان بر نداشت. حکمتیار با تاکید بر جهاد و قتالگرایی تمام
سرمایههای اقتصادی و سیاسی و نمادین را تخم مرغ خرید و با دست خود روی
دیوار زد و شکست و تقدیر غارنشینی خود را به دست خود رقم زد.
در اینروزها حرف و حدیثهای در باره بازگشت پخش و نشر میشوند. همه
میدانیم که او در زیر زمینیهای تهران و اسلامآباد بیش از آنکه خودش
تصور میکرد، توهین و تحقیر شد. نمیدانیم که این توهین و تحقیر اخلاق
دشتاندیشی را در او تضعیف کرده است یا خیر ولی در هر صورت بازگشتِ او به
کابل صنعتِ ترور و بازار ارعاب و ارهاب و جهاد را دستِ کم در کوتاه مدت پر
رونق خواهد کرد. همینطور، همه میدانیم که تا چندی پیش نام در فهرست
تروریستهای تعقیب قرار داشت ولی نمیدانیم که نیروهای پشتِ پردهی مدافع
بازگشت او در کابل در سطح محلی و منطقهای و جهانی چه کسانیاند؟ رهبران و
مقامات بالارتبهی مخالف حکمتیار نیز در عین حالی که هم از نظر قانونی و
هم از نظر نفوذ اجتماعی به سریترین پروندههای امنیتی دسترسی دارند، تا
این لحظه توضیح روشنی در این باره ندادهاند. همان سخنهایی را تکرار
میکنند که مردم عادی در رسانهها پخش و نشر میکنند. موضعگیریهای شان
نیز بینهایت کلیشهای، ریاکارانه و چند پهلواست.
بهنظر میرسد مخالفت با حضور حکمیتیار نیز باید مبنای منطقی و حرفهای
داشته باشد. این سخن که حکمتیار یگانه ویرانگر کابل و افغانستان است،
غیر حرفهای و به نفع کسانی است که به هردلیلی تلاش دارند با آوردن او در
صورتبندیهای قدرت دستکاری کنند. حکمتیار یکی از دشتاندیشترین رهبر
سیاسی و از موی سر تا ناخن پا به خون مردم آلوده است، تقلیل ویرانگری در
او، فضا را متشنجتر میکند. فقط او ویرانگر نیست، سیاف نیز ویرانگر و
نظریهپرداز اصلی ویرانی شهر کابل است و اعلام کرده بود که «کابل، شهر نجس
است. باید ویران و دهمتر خاک او بر داشته شود». دیگران رهبران جهادی نیز
همینطور. میشود حجم و توپوگرافی ویرانی و نقش عاملان ویرانگر را از هم
تفکیک کرد و نشان دادن که برخی ویرانگرتراند ولی اگر بر این باوریم که
یگانه عامل ویرانی حکمتیار است، آشکار دروغ گفتهایم. زمینهی حضور او را
نیز نه فقط اشرفغنی و اتمر، بلکه پش از او کرزی فراهم کرد و همینطور تیم
«اصلاحات و همگرایی»، با انتخاب محمدخان به عنوان معاول در مشروعیتبخشیدن
به حزب اسلامی، نقش اساسی دارند.
ما ناگزیریم گذشتهی این سرزمین را به عنوان گذشتهی خود بخوانیم. گذشتهی
مردمانی که به دلیل بلاهت و نادانی توان طراحی چارچوب معقول تقسیمِ منافع
جمعی را نداریم و نداشتهایم در یک سرزمین خشک و کوهستانی تلاش کردهایم
همدیگر را نابود کنیم. ما ابلهترین جامعهی روی زمینایم. گداترین مردمان
جهان. تفکیک نکردن عوامل و دلایل، تقلیلدادن ویرانیهای کابل و افغانستان
در حکمتیار و همینطور تقلیل زمینههای بازگشت او در تیم اشرفغنی، برخورد
نامعقول با وضعیت است. برای این تفسیر هیچ راه حل معقولی وجود ندارد. چرا
حکمتیار ویرانگر باشد و ولی سیاف تئور پرداز نجسانگاری شهر کابل نه؟ آیا
ما مخالف ویرانگری و آدمکشی هستیم یا مخالف حکمتیار؟ اگر مخالف آدمکشی
و ویرانگری هستیم باید با تمامی ویرانگران مشکل داشته باشیم. راه حل نیز
همین است. اما اگر مثلن تئوریپرداز نجسانگاری شهر محترم است، در آن صورت
به طرفداران حکمتیار و کرزی و اشرفغنی و کسانی که محمد خان را معاون اول
انتخاب کردند، هم حق دهیم که زمینههای بازگشت رهبر دشت و غار را فراهم
کنند. ما رهبرِ دشت نداریم، رهبرانِ دشت داریم، که خواسته یا ناخواسته
هرکدام به نحوی با برداشتنِ سنگینترین سلاحها برای دشتساختن کشور تلاش
کردند.
این تصور که آمدن حکمتیار نشان وحدتِ اجتماعی پشتونهاست، نیز به گمانم
چندان درست نيست. بهنظر میرسد با آمدن حکمتیار نه تنها مشکل درونقومی
پشتونها حل نمیشود، بلکه شکافی به شکافهای دیگر افزوده میشود. برخورد
حرفهای تر این است که دست دولت را در امتیازهای غیر قانونی به حزبِ اسلامی
ببندیم. حکمتیار اگر به کابل میآید، وفاداری خود به قانون اساسی کشور را
اعلام کند. حق ندارد امکانات مادی بیشتر از شهروندان عادی کشور داشته
باشد. مطمئن مافیای حزبِ اسلامی اموال و امکانات بسیار دارد ولی اگر
ندارند، حکمتیار فقط از راه کار و مجاری قانونی باید معیشتش را تامین کند.
دولت هم اگر پول و امکانات دارد، به جای حکمتیار، به سربازان و اردوی ملی
و نیروهای امنیتی دهد که دور از خانواده و یار و دیار در کوه و صحرا با
مدافعان دشت و ترور میجنگند. پذیرش هر نوع امتیاز برای این رهبر فراری،
غیر قانونی است. تعهد او به قانونِ اساسی نیز به معنای مصونیتِ مطلق و
بیرونبودن او از قانون نیست. در چارچوب تعهد دولت افغانستان به
کنوانسیونهای بینالمللی، یک پروندهی حقوقی باید باز شود، البته نه فقط
برای حکمتيار، این امیر ارهاب و ترور، بلکه برای تمامی کسانی که مرتکب
جرایم جنگی شدهاند. فقط در این صورت است که میشود بحث بازگشت حکمتیار را
در چارچوب معقول طرح و تحليل کرد. اگر نگران نسلهای آینده و به دنبال حل
مسئله هستیم، با گذشتهی مشترک خود آنگونه که رخ داده توجه کنیم، نه
آنگونه که آرزو داریم رخ میداد. فروکاستِ جنایتِ جنگی و ویرانی و
راکتپرانی در حکمتیار، نه تنها ما را در ریشهکن کردن خشونت یاری
نمیرساند، بلکه جرایم جنگی و خشونت و تجاوز و ویرانی را مشروعیت میبخشد و
جنایاتکاران را جریتر میکند.
|