کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

نویسنده: امید شمس

    

 
بتول مرادی و عبور از دو مرز ممنوعه

 

 

 

"از کوچه‌ی مسجد موسی بن جعفر به کوچه‌ی فرعی پیچیدم. دیدم سگی از کنارم می‌آید. با خودم گفتم نباید بدوم وگرنه دنبالم میکند. چند قدمی که رفتم، تبدیل شد به پلنگی سیاه. پشت سرش هم شیری می‌آمد. پیش‌تر رفتم. خدیجه دم دروازه ایستاده بود، فریاد زد: "بدو بدو.:" با سر به پلنگ اشاره کردم. نزدیک خانه رسیدم ناگهان دویدم و خودم را انداختم داخل خانه. خدیجه کلون دروازه را انداخت. دروازه چوبی بود. وقتی حیوانات خود را به در میکوبیدند و چنگال می کشیدند، در تکان تکان میخورد. [...]

 

این خواب را هفته‌ی پیش دیدم و امروز تعبیر شد. امروز سگی مرا دندان گرفت و بچه ام را برد. نمی‌خواهم بنویسم. می‌خواهم بخوابم، بسیار بخوابم، سالها بخوابم..."

 

این سر آغاز کتاب استثنایی "قذف" نوشته ی بتول مرادی است. "قذف" استثنایی است و نه فقط به خاطر نثر روان و جذابش، نه به خاطر آنکه شرح مبارزه زنی است در یکی از مردسالارترین، مذهبی ترین و بسته ترین جوامع روی زمین و آن هم علیه پرمخاطره ترین اتهام ممکن یعنی زنا. بلکه چون روایتی دقیق و منحصر به فرد از نخستین پرونده ی حقوقی یک شاکی زن برای دفاع از خود در برابر "قذف"در کشور افغانستان است. (قذف در حقوق فقهی به معنای بستن اتهام زنا یا لواط به شخص حقیقی است.)

 

در سال ۱۳۸۷ خورشیدی بتول مرادی، مادر دو کودک، از همسرش جدا می شود. پس از این جدایی همسرش ابتدا از هر دو کودک و سپس از کودک خردتر نفی نسب می کند. این ادعا از سوی همسر مبنی بر اینکه کودک دوم فرزند او نیست متضمن اتهام زنا (قذف) است که خطرات بالقوه ی چنین اتهامی در جامعه ی افغانستان نیازی به توضیح ندارد. از سوی دیگر آسیبی که چنین اقدامی به روحیه و آینده ی کودک می زند، برای هر خواننده ای قابل تصور است.

 

میشله جایی می نویسد: وقتی انسانی از جای برمی خیزد و از هستی پرسش میکند، تمام نیروهای جهان متحد می شوند تا او را سر جایش بنشانند. بتول مرادی همان انسان است. در سال ۱۳۸۹، بتول مرادی راهی را آغاز می کند که او را در برابر تمامی ساز و کارهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و قضایی جامعه ی افغانستان قرار میدهد.

 

بر خلاف هزاران زن دیگر که از وحشت جامعه و بدنامی خانواده و ناامیدی از احقاق حق، خود را در اندوه و فراموشی غرق می کنند، او نخستین شکایت یک زن علیه "قذف" همسر را در افغانستان ثبت میکند آن هم علیه همسری که یک چهره ی متنفذ و شناخته شده در افغانستان است. در طول رسیدگی به پرونده، یک بار همسرش در مقابل چشم مردم به او را به شدت کتک می زند و فرزندش را که حق حضانتش به مادر سپرده شده بود، برای چند هفته نزد خود می برد. به رغم همه ی تهدیدات و مانع تراشی ها در پرونده، سرانجام در سال ۱۳۹۱، نخستین آزمایش دی ان ای برای یک دعوای حقوقی در افغانستان انجام می شود و در نهایت دادگاه خانواده حکم به اثبات ادعای بتول مرادی و تایید اتهام قذف از سوی همسرش می دهد با اینحال دادگاه خود را فاقد صلاحیت رسیدگی به جرم کیفری اعلام کرده و پرونده را به محکمه ی جزایی عودت می دهد. از سال ۹۱ تا کنون نه تنها به پرونده رسیدگی نشده است بلکه در عمل پرونده مفقود است.

 

بتول مرادی از دو مرز ممنوعه عبور کرده است. نخست، صدای خود را در متن جامعه و از طریق یک دعوی رسمی و حقوقی علیه یکی از رایج ترین روشهای سرکوب غیرمستقیم زنان بلند کرده است. دوم اینکه قلم به دست گرفته است و روایت خود را نوشته است. و این دومی نبردی به غایت خطرناک تر از اولی است.

 

آخرین جمله ی بندی که از نخستین صفحات کتاب نقل کردم، سرشتنمای دوراهی بغرنج ادبیات است: میل به نوشتن، یا میل به خفتن. نوشتن، عریان شدن است و خفتن، اختفاست. شاید همین خاصیت است که تا قرن ها زنان را از حق نوشتن محروم کرده بود. در عین حال هر نوشتنی، به چالش کشیدن خداوند است. چرا که نوشتن به معنای نپذیرفتن "مکتوب الهی" به مثابه ی نخستین و آخرین کلام است. انتخاب، میان این دو تاست: عریانی و بی پناهی نوشتن یا اختفا و امنیت چشم بستن و خفتن.

کتاب مرادی به واسطه ی موضوع و به واسطه ی نفس نوشتن، تلاشی اصیل برای بازپس گرفتن جایگاهی است که به شکلی تاریخی، فرهنگی و سیاسی از آن مردان بوده است: فاعلیت. 


از سوی دیگر نوشتن، اگرچه ستیزی شجاعانه بر علیه فراموشی از طریق ثبت کردن است، اما ادبیات فراتر از این، تلاشی برای تغییر دادن گذشته و آینده از طریق تخیل را هم در خود حمل می کند. اینجاست که کابوس ها و رویاهای بتول مرادی در متن گزارش یک دعوی حقوقی مداخله میکنند. ترسها، آرزوها، هوس ها، رنج ها و امیدها و نفرت ها این کتاب را از یک گزارش تاریخی به یک اثر ادبی گسترش میدهند.

 

تاریخ همواره غیراخلاقی است. برای تاریخ، داستان قربانیان یک قتل عام در چند عدد و نام چند مکان و ذکر یک زمان پایان می یابد. همه چیز برای تاریخ در ناب ترین شکل خود، کلی است. اما برای ادبیات همه چیز از جزئیات آغاز می شود. برای ادبیات روایت یک قتل عام با تصور پاره شدن یک پیراهن و شنیدن صدای فروریختن دکمه ها از پس مخفیگاهی در خانه ای در دهکده ای برفی در لهستان آغاز می شود و تا کابوس های مردی چند نسل پس از فاجعه ادامه می یابد. ادبیات در روایت واقعه پذیرای هر چیز پیش پا افتاده و حاشیه ای ست. و چه ابزاری از این بهتر برای روایت ایستادگی انسانی که به جبر سرکوب جامعه اش، خود به طرزی بنیادین موجودی ساکن حاشیه هاست.

 

با این حال، تلاشی آشکار در جریان است تا کتاب "قذف" هم به سرنوشت پرونده دچار شود و در سایه ی سکوتی فراگیر باقی بماند. رسانه های داخلی و خارجی که اخبار افغانستان را پوشش می دهند یکپارچه این کتاب را نادیده گرفته اند. نهادهای حقوق بشری و پیگیر حقوق زنان هیچ توجهی به انتشار این کتاب نکرده اند. اما به رغم اینها، آنچه را که نوشته شده است هیچکس نخواهد توانست که نابنویسد. شاید دیرزمانی ممهور خاموشی و فراموشی شود اما روزی به ساحل خواندن خواهد رسید و داستان خود را عیان و عریان خواهد کرد.

 

***

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۹۳    سال  سیـــــــــزدهم           اســــــد    ۱۳۹۶         هجری  خورشیدی           اول اگست  ۲۰۱۷