حرکتهایی نیاز است شکل بگیرد برای ارتقا سطح زندگی زنان در
حوزهای مختلف تا جرقههایی بوجود آید برای روشن شدن تنور این جریانات و
همچنان داغ نگه داشته شدن این تنور تا حصول به مقصود مطلوب. بی شک یکی از
کارهای بسیار مهم برای هموارشدن راه مدافعان حقوق زن و تمام جنبشهایی که
برای برابری و ساختن جامعهی انسانی تلاش میکنند، ثبت مشکلات از زبان زنان
آن جامعه است. تا زنان به بیان دردها و آلام موجود که در زندگی روزمره شان
است نپردازند و شرح آنچه بر آنان میرود را در حد توان خویش وصف نکنند, کار
قطعا با دشواریهای زیادی رو به رو خواهد بود. به خصوص در این برهه از زمان
که با کمبود پژوهشگران متخصص در حوزه زنان روبه رو هستیم. بنابراین هر
نوشته و تحلیل وضع موجود از قلم زنان، از چشم دیدها و تجربیات شان میتواند
راه گشا باشد.
سوای این مسئله ثبت و جمع آوری جریانهای فکری هر چند کاملن ابتدایی و
نپخته، حتمن در آیند زمینه مطالعاتی پخته تری را سبب خواهد گردی. این یکی
از اهداف انسجام زنان مبارزافغانستان هم است. از اینرو بر آن شدم تا به
نوبهی خود تجربهی سفرم به شهر هرات را به صورت کوتاه و یادداشت گونه با
خوانندگان این سایت در میان بگذارم. این تجربه شامل تحلیل وضع موجود هرات
از دیدگاه دختر جوانی است که در ایران بزرگ شده و تحصیل کرده.
در حدود یک ماهی که در شهر هرات بودم, اتفاقها و ماجراهای تازه ای را
تجربه کردم که کاملا چهره ی این شهر را برایم با آنچه در ذهن داشتم دگرگون
ساخت. از مرز و آشوب بازار بعد مرز که گذشتیم, تاکسیای را به مقصد مرکز
شهر هرات کرایه کردیم وراه افتادیم. قبل از رسیدن ما به مقصد, جایی که
سالها قبل والدینم آنجا زندگی میکردند, مادرم رو به من کرده و گفت: رویت
را بپوشان که پدرت اینجا آبرو داره و کلان آدم است. صورتم را نپوشاندم اما
زیر لب زمزمه کردم به افغانستان خوش آمدی.
برخلاف ایران در افغانستان قانونی مبنی بر حجاب اجبار وجود ندارد حالا منی
که در ایران مخالف سرسخت قانون حجاب اجباری بودم, پذیرفتن این سنت
مردسالارانه برایم سخت بود. این اولین تجربه ام بود از تغییر تعاریف
وهنجارها و تاثیر جو حاکم مکان میزبان بر افرادی که از جامعهای دیگرآمده
اند.
ابرو و حثیت مردها ارتباط مستقیم با نوع پوشش زنان خانوادهی شان داشت.)
حتمن باید چادر سیاه سنتی یا چادر گلدار بر سر میگذاشتم تا اینکه اجازه
این را داشته باشم به شهر و بازار برای خرید و تفریح بروم . این مخالفتها
از جانب اقوام بر ذهن خانوادهی من هم تاثیر منفی گذاشته بود به طوری که
آنها هم گاهی حرفهای اقوام و وابستگان نزدیک را تکرار میکردند . از جانب
دیگر به همان اندازه که این فشارها از طرف مردان برای پوشیدن حجاب مورد
نظرشان بر من بود به همان اندازه هم این موضوع از طرف زنان دامن زده میشد
. این بخش ماجرا برایم دردناک بود . اما من مقاومت کردم ولی در چند مکان
مذهبی ناچار به پوشیدن چادر سنتی شهر هرات شدم …
چیزی که ذهن من را درگیر کرده بود، داستانهای متفاوتی بود که هیچ پایه و
اساس منطقی نداشت اما در بین زنان آنجا دهان به دهان می چرخید و همهی
آنها از باورهای غلط ساخته شده بودند … به طور مثال ؛ داستان های زنانی که
حجاب اسلامی را رعایت نکرده بودند و بر اساس گفتههای آنها، خانمهای بی
حجاب به سرنوشتهای وحشتناکی دچار شده بودند … آنجا برای همه این مهم نبود
که این قصههای بی بنیاد چه زمانی، چطور و چگونه و بر کدام زن رخ داده است
… مهم این بود که باید از این اتفاقات خیالی بترسی و از عاقبت بدحجابی
نگران باشی… از داستان هایی که من شنیدم، داستان زنی که لباس اش
برجستگیهای پستانهایش را به نمایش میگذاشت و به خودش عطر می زد باعث این
شده بود که مورد خشم خدا قرار گرفته و جانش را خدا زودتر بگیرد. و بدنش بعد
از مرگ شکل دیگری به خود گرفته، باد کرده و بوی بدی میداد. هرجا که
میخواستند دفن اش کنند انواع موجودات خاکی مانند مار پیدا می شد. بعداز
گفتن و شنیدن این داستانها همه یک صدا می گفتند خدایا توبه، خدایا توبه!!
…
خانوادهها به شدت مردسالار هستند و تمام اختیارات در نزد مردان خانواده
است به طوری که بر همه امور زنان در خانواده نظارت دارند …در بسیاری از
خانوادهها می شد دید که حتی برادر کوچک به راحتی نظرات زن ستیزانهاش را
به عنوان غیرت بر خواهران بزرگ ترش تحمیل میکند و از پوشیدن گرفته تا رفت
و آمدشان در کنترل او است .
در شهر و بازار با توجه به آنکه پوشش من نسبت به بانوان دیگر متفاوت بود،
کسی برای من مزاحمتی ایجاد نکرد. رفتن به شیریخ فروشی که جای مخصوص برای
خانم ها داشت با دختر یکی از اقوام و گشت و گزار با رکشا در شهر . هر چند
که بیشتر بانوان اطرافم سنتی، متعصب و بی سواد بودند ولی توانستم در جایی
دیگری مثل دانشکده شرعیات دانشگاه هرات زن جوانی را پیدا کنم که فوق العاده
زیبا، شاد و دارای آرزوهای بزرگی بود. با وجودی که در نه سالگی شوهرش داده
بودند و چند کودک داشت بازهم علاقه شدیدی داشت که تحصیلات خودش را هر چند
در رشته غیر دلخواه اش را ادامه بدهد. آنجا میشد زنانی را هم یافت که
همچنان مصر هستند وادامه می دهند تا مگر روزنه امیدی برای تغییر وضعیت
موجود باز شود تا خود را برهانند …
شرکت در مراسم عروسی شهروندان هرات باعث میشود که چهره ی دیگری از زنان
این شهر را ببینید. همه با چادر برقع، چادر های سنتی و یا هم با روبند وارد
تالار عروسی می شوند و بعد در سالون عروسی لباسهای آزاد تری میپوشند که
شبیه لباس های بانوان کشورهای همسایه افغانستان هستند. انگار برای چند ساعت
کلن زمانه زنان حجاب دار عوض می شود. انگار نه انگار با فاصله چند قدمی از
دروازه تالار عروسی باید خود را زیر پارچه های بزرگ پنهان و ناپیدا کنند.
در یکی از این مراسم های عروسی من شرکت کرده بودم، در زمان شادی و رقص همان
طور که با آهنگی میرقصیدم از دختری دعوت کردم که در رقص من را همرایی کند.
با خجالت گفت که رقصیدن را یاد ندارد. پافشاری کردم که بیا من هم رقص را
نمی دانم ولی دست و پایی تکان می دهیم اما زیر بار نرفت چون فکر میکرد که
دیگران بعدن این کارش را سبب خنده ی خود می سازند. این حرفش برای من هم
جالب بود و هم واقعیت زیرا از وقتی هرات رفته بودم معیار رفتار و کردار
افراد درآنجا چه زن و چه مرد خنده ی دیگران و برداشت انها بود
جامعهای که من دیدم در آن مدت کوتاه به شدت سنت زده و مذهبی بود و میشد
انعطاف ناپذیری افراد را در مقابل نظرتان و شیوه زندگی متفاوت از ایشان دید
که هم هراس دارند از تغییر و هم خواهان آن نیستند .. مانند بیمارانی که
نمیخواهند بدانند و آگاه شوند به احوال خود و در پی درمانش بروند … |