مصاحبه استاد مجیب مهرداد را در سایت مدنیت
خواندم که در این مصاحبه مهرداد صاحب این حکم را صادر کرده بود:
«ما در افغانستان با سبکهای فردی روبرو هستیم. ما جریان مشخص شعری در
افغانستان نداریم.» این چنین حکمها ضمنیکه غیر مسوولانه است، بی اساس و
گمراهکننده نیز میتواند باشد.
جریان، بوطیقا، سبک و... اینها اصطلاحاتِ خاصِ ادبی است که تعریف مشخص و
نسبتا پذیرفته شده در نقد ادبی و در نظریه ادبی دارد که باید در مصاحبهها
و در خوانش، نقد و دستهبندی ادبی رعایت شود.
این ادعا که ما در افغانستان با سبکهای فردی رو بهرو استیم خیلی ادعای
کلان است. در ادبیات سبک عام داریم که سبک دورهها است. سبک به معنای خاص
داریم. سبک به معنای خاص، سبکهای فردی است که در درون این دورهها شکل
میگیرد و به نوعی این سبکهای فردی باعث میشود که به سبک یک دوره هویت
ادبی بخشد؛ زیرا سبکهای فردی خلاق، سبب میشود که از آن پیروی شود (فتوحی،
سبکشناسی: 56). موقعیکه میگوییم ما در افغانستان به سبکهای فردی رو
بهرو استیم؛ به این معنا است که شاعران در افغانستان همه بنابه خلاقیت
ادبی، سبکهای فردی خود را ساختهاند که این ادعا اصلا نمیتواند اساس
داشته باشد؛ زیرا نمیتوان در یک دوره ادبی با شاعرانی رو بهرو بود که همه
صاحب سبک مخصوص بهخود باشند!
درباره جریان شعری باید گفت که جریان شعری به فعالیت گروهی از شاعران گفته
میشود که بر اساس معیارهای زیباییشناختی مشترک برای خلق آثار تلاش و کوشش
میکنند (زرقانی، چشمانداز شعر معاصر: 26). اگر کمی به خود زحمت بدهیم به
تاریخهای ادبیات افغانستان سر بزنیم؛ هم از نظر تاریخی و هم از نظر
زیباییشناختی به جریانهای شعری در افغانستان پی میبریم. معمولا
جریانهای شعری در افغانستان همسو با فرایند جریانهای شعری ایران بوده
است. موقعیکه شعر نیمایی بنابه کوشش تعدادی از شاعران نیماییسرا به جریان
شعری تبدیل شد؛ در دهه 30 تعدادی از شاعران برای شکلگیری جریان شعری
نیمایی تلاش کردند که از دهه 30 تا دهه 50 اوج این جریان شعری در شعر
افغانستان بود. واصف باختری، بارق شفیعی، لطیف ناظمی و... از شاعران
جریانساز این جریان شعری استند.
از دهه 50 به بعد شعر معاصر افغانستان با وصفیکه جریان شعر نیمایی رواج
دارد؛ وارد جریان شعر شاملویی یا سپید نیز میشود. از این دهه به بعد
تعدادی از شاعران تلاش میکنند تا بر اساس معیارهای زیباییشناختی شعر
شاملویی شعر بسرایند. پرتو نادری، لطیف پدرام در کنار شاعران دیگر از جمله
این جریان شعری استند. این جریان به نوعی تا دهه 80 حتا پس از این دهه
ادامه داشته است.
از دهه 80 به این سو، به نوعی شعر معاصر فارسی وارد بوطیقاها و جریانهای
متکثر شده است که تکثر بوطیقاها در شعر برمیگردد به تکثر نظریههای ادبی
معاصر در باره چیستی و ماهیت بوطیقاهای شعر. این تکثر نظریهها خاستگاه
غربی و پیامد جهانی دارد که بر تکثر بوطیقا در شعر فارسی در ایران تاثیر
گذاشته است؛ بعد این تاثیر بنابه مناسبات زبانی، ادبی و فرهنگی به نوعی بر
کل حوزه ادبیات و شعر فارسی که افغانستان نیز شامل این حوزه ادبی میشود،
وارد شده است. با این تکثر بوطیقا نیز میتوان به جریانشناسی این تکثر
بوطیقاها در شعر معاصر پرداخت که چنین دستهبندی جریانشناسانه از این تکثر
بوطیقاهای شعری هم در غرب و هم در ایران صورت گرفته است. یعنی به این معنا
نیست که بنابه کثرت بوطیقاها نتوانیم این بوطیقاها را جریانبندی و
دستهبندی کنیم.
شاعرانیکه در افغانستان ادعای آوانگارد بودن و خلاقیت منحصر بهفرد
(پساساختار و پست مدرن) در سرایش شعر دارند؛ یا متاثر از علی عبدالرضایی
و... استند یاهم با استفاده از دسترسی به شعر غرب، بافت و ترکیبها را
برداشتهاند. منظور از برداشتن این است که معیارهای زیباییشناختی بوطیقاها
و جریانهای شعری غرب را این شاعران بنابه مناسبتهای بینامتنیت و
بومیسازی وارد شعر شان نکرده است؛ بلکه ترجمه و معادل این ترکیبها را
بهطور مستقیم وارد شعر شان کرده است که این وارد کردن تا رابطه و مناسبات
ادبی باشد؛ بیشتر مستقیمگیری یا به تعبیر پیشینیان سرقت ادبی است.
یعقوب یسنا |