من همیشه در مورد هزاره های افغانستان که فکر میکنم
ناخودآگاه زندهگی مردمانِ بومی افریقای جنوبی در ذهنم تداعی میشود. و
زمانیکه خاطراتِ « نلسون ماندلا » را میخواندم. زندهگی مردمانِ هزاره ای
کشورِ مان را در ذهنم تداعی میکرد. من به سُچه بودن اقوام و نژاد در
افغانستان باورمند نیستم ولی با تاسف طبقاتِ قومی درین جغرافیا وجود دارد.
و این طبقات را از شکلِ ظاهری آدمها در مناطق مختلفِ تاریخی به وجود آورده
اند. دیروز نتایجِ کانکورِ تعلیمی سالِ جاری اعلام گردید. و از پایین ترین
طبقه ای جامعه پسری به اسمِ رضا که قالین بافی میکرد و پدرش کارمندِ
شهرداری است. بلندترین نمره را کسب و در یکی از معتبر ترین دانشکده ها راه
یافت. پیروزی رضا در آزمونِ کانکور لگدِ محکمی بر گرده ای طبقاتِ اجتماعی
بود. او قدرتِ فراگیری اش را به نمایش گذاشت و شاید هم نشان داد که برای
یاد گیری هیچ ابزارِ مدرن و عصری یی در کار نیست. فقط نیروی فکری که
ابتدایی ترین نیروی انسانی است میتواند. راه را برای موفقیت های بیشتر باز
کند. و مانکن های سرمایه داری را به تمسخر بگیرد. شاید تنِ رضا هیچ لباسِ
برندی را لمس نکرده باشد. و دستانش تا هنوز با ابزار مدرنِ تکنالوژی آشنایی
نداشته باشد. اینها همه من را یادِ « نِلسون رولیهلاهلا ماندِلا » ی جوان
انداخت. زمانیکه وارد طعام خانه ی دانشگاه شده بود یاد نداشت که با قاشق
چهگونه میشود غذا خورد. و یا هم روزی دلش شده بود که کلبسه میل کند از
دکانی که روبروی خانه اش بود کلبسه خرید و به دختربچه ای داد تا آنرا در
خانه ای شان ببرد و پخته کرده بیاورد. دختربچه لبخندی زد و گفت این گوشت
خودش پخته شده است. ماندلای جوان از شرم سرخ شده بود. او از طبقاتِ که در
جامعه حاکم بود رنج میبرد. شاید اینکه استفاده از قاشق را نمیدانست و یا
هم بار اول بود که گوشت پخته را برای پخته کردن سفارش میداد.
اینها همه به طبقاتِ اجتماعی که دولت نیز از آن حمایت
میکرد. ربطی داشت. و او برای از میان برداشتنِ آن اراده کرد. همان بود که
او نخستین رئیس جمهور آفریقای جنوبی شد که در انتخابات دموکراتیک عمومی
برگزیده شد. وی پیش از ریاست جمهوری از فعالان برجستهٔ مخالفِ آپارتاید در
آفریقای جنوبی و رهبرِ کنگره ی ملی آفریقا بود. او همواره پایبند به عدم
توسل به خشونت بود. و در نهایتِ امر هم لقبِ « پدر بزرگ » را در افریقای
جنوبی گرفت. که فعلن نمادی از افریقای جنوبی است. در مراسمِ جنازه اش
بیشتر از نیمِ رهبرانِ سیاسی دنیا اعم از مخالف و موافق حضور داشتند. و
پشتِ یک تربیون از بزرگواری و تاثیرگذاری مردی به نیکویی یاد کردند که
دنیا را دور خود جمع کرده بود. حضور چهره های سرشناسِ دنیا و رهبرانِ مذهبی
دنیا واقعن آدمی را حیرت زده میکرد. او بالاتر از یک دانشمند و بالاتر از
یک پیامبر و یک سیاستمدارِ خوب زیست و ازدنیا رفت.
در کشور ما طبقات عملن وجود دارد و سیاستمداران نیز به خاطرِ حفظِ قدرت
ازین پدیده حمایت میکنند. طبقات را نمیشود ریشه کن کرد. طبقات با ما
یکجا به دنیا میآید. تا چشم باز میکنیم تا خوب و بد را میبینیم و
میشنویم و میشناسیم و تا میمیریم همه اش طبقات است. ولی نگذاریم این
پدیده ابزاری برای سیاست کردن شود. شُمال و جنوب را از هم جدا کند. واردِ
ادبیاتِ سیاست شده و در فرهنگِ سیاسی تداوم پیدا کند. آنجاست که این پدیده
سرطان زا میشود. که متاسفانه در کشور ما ازین پدیده در رفتار های سیاسی
جهانی نیز کار گرفته میشود. و ابزاری برای رقابت های سیاسی در منطقه شده
است. حضورِ گسترده ای نیروی بشری در صفِ مخالفان سیاسی دولت زاده ای طبقاتِ
اجتماعی است. چون چرخِ اقتصاد را میشود از آن نشانی چرخاند. فقر جنسی را
حد اقل در رویای خود و آنهم به شکل شرعی اش حل کرد. حالا اگر طبقات
اجتماعی را مثبت نگری کنیم در میابیم که یک طبقه میتواند. طبقاتِ دیگر را
از میان بردارد. که این امیدواری را میشود در مردم هزاره ای ما دید. چون
هزاره ها در طبقاتِ مختلفِ اجتماعی حضور دارند. اینها از بازماندهگانِ
سلاخ خانه های عبدالرحمان خانی هستند. از ضرب و شتم دیده های خاندانِ آل
یحیا هستند. که این قسمتی از تاریخ را در ادبیات ما میشود به کرات خواند.
و در زندهگی روزمره ای مان هزاران بار دید.
|