سرم پر میشود
از آواز گنجشکی
که درونت گیر کرده
آرام آرام
حفر میکنم سینهات را
تا فرار کند
مثل پاهای کودکیام
از خواب اجباری عصرها
مثل خوشه های رسیدهی انگور
از روی دیوار
کاش این اتاق
کمی آسمان داشت
گنجشک ها نمیدانند
چه بیرحمانه
نامرئی اند
پنجره های بسته !