اگر ادبیات جامعه واقعاً آیینه آن باشد، کتاب "قذف" بتول مرادی یکی از
بهترین آیینههاست در برابر چهرۀ زشت اخلاق زنستیز، باورهای زنستیز، روان
اجتماعی زنستیز، قوانین دولتی زنستیز، روابط خانوادگی/ اجتماعی زنستیز و
کلیت فرهنگی زنستیزِ جامعه ما. آیینهای با تصاویر شفاف که غبار هیچ باور
و پیشداوریی آنها را مکدر نمیکند.
بتول مرادی هرگز نمیتوانست شهکاری به این بزرگی بیافریند، اگر آنرا با
سرگذشت خودش تجربه نمیکرد. کتابی چون "قذف" نمیتواند به هیچ صورت دیگری
نوشته شود، مگر با لمس لحظات آن با روح و روان و گوشت و پوست خود نویسنده و
فرزندان کوچکش. استعداد عالی نویسندگی ، درک و برداشت عمیق از رخدادها،
برخورد صادقانه با حوادث و عکسالعمل طبیعیِ یک انسان - زن و مادر- بدون
خودسانسوری به اساس معیارهای قراردادی اخلاقی/ دینی، ایستادگی در برابر
آنها و جسارت و شهامت خارقالعاده، پیشزمینههای عمده نوشتن این کتاب
اند..
کتاب پس از جدا شدن خانم مرادی از همسر سابق و بعد از لت و کوب شدن و به
زور بردن پسرش توسط شوهر سابقش که در روز روشن در برابر همه مردم و بخصوص
در برابر چشمان سه فرد پولیس که باید حافظ امنیت مردم باشند، آغاز میشود و
با بیان تلاشها و مبارزات برای گرفتن فرزندانش و نیز اثبات بیگناهی در
ارتباط به اتهام زنا، ناامیدیها و دردهای خودش با زشتی برخوردهای مجریان
قانون و دین و عوامالناس ادامه مییابد.
اخلاق و روان اجتماعی زنستیز حاکم در جامعه ما توجیهکننده همه نامردمیها
در برابر او و مخصوصاً توجیه کننده بیتفاوتی افراد پولیس و دیگران در
واقعه لت و کوب شدن او توسط شوهر سابقش در ملای عام است. در واقع، مشت و
لگد خوردن زن توسط شوهر در آن محیط منحیث یک امر کاملاً طبیعی قبول شده
است. بر مبنای اخلاق و باورهای دینی اجتماعی حاکم، مرد ضارب نه تنها ملامت
نمیشود، بلکه باغیرت و باناموس هم تلقی میشود. دفاع از زن در همچو حالات
ناثواب پنداشته میشود، زیرا "مالوم اس که زن کدام گناه کده که لت میخوره"!
حتا پولیس به همین باور است، چنانچه در حادثه قتل فرخنده آنرا با وقاحت
تمام به نمایش گذاشت.
همین حکم دینیِ حق حاکمیت شوهر بر زن و پذیرفتن بیچونوچرای اوامر او توسط
همسر، به شوهر سابق حق لت و کوب و توهین و تحقیر زن را در ملای عام میدهد،
البته با آنکه او شخص تحصیلکرده و دارای مقام بلند اداری در دولت است
(طبعاً تحصیلات عالی و مقام دولتی این شخص را متمدن نساختهاست، زیرا القاب
داکتر و پروفیسور و رییس و وزیر، فرهنگ و تمدن به کسی نمیدهند).
برعلاوه همین اخلاق مسلط اجتماعی، بتول را که نه تنها طلاق شده، بلکه توسط
شوهر سابقش متهم به زنا نیز میباشد مظنون، گنهکار، واجب توهین و تحریم
میداند، در حالیکه رفتار شوهر سابقش در برابر او را مورد سوال قرار
نمیدهد.
توجیه کننده این ارزشهای عرفی و معیارهای اخلاقی دین و نمایندههای دین در
کشور ما هستند. مُهر دین اسلام در ذره ذره این فرهنگ خوردهاست. هیچ چیز
فرهنگ ما نیست که اسلامی و دینی نباشد، دینی که کتاب آسمانیاش فقط مردها
را مخاطب قرار میدهد - و اگر از زن یاد میکند، تنها در سلسله دستورهایی است
که به مردان داده میشود تا با زنان چگونه رفتار کنند -، دینی که زن را عملآ
در تملک مرد قرار میدهد و او را "کشتزار مرد" میداند؛ دینی که به مرد حق
طلاق میدهد و از زن آنرا میگیرد، دینی که به مرد حق داشتن چهار همسر میدهد
ولی زن را حتا از حق فرار از ظلم شوهر به خانه پدر محروم میدارد، دینی که
به مرد حق لت و کوب زن را میدهد (به شرطی که استخوانهایش نشکند) و از زن
حق دفاع از خود را میگیرد، دینی که در محاکم رسمی و شرعی شهادت دو زن را
برابر با یک مرد میداند، دینی که به شوهر حق تملک اطفال پس از طلاق مادر را
میدهد، دینی که به زن فقط هشت یک از مال شوهر پس از مرگش را میدهد -
صرفنظر از اینکه در خانواده اسلامی همه دارایی متعلق به شوهر هست-، دینی
به خواهر نیم حق برادر از میراث پدر میدهد، دینی که به شوهر حق همخوابگی
حتا بدون رضایت زن را میدهد، دینی که مرد شصت تا هفتاد ساله را حق میدهد تا
با دختر نه ساله ازدواج کند و حق میدهد پدر مسلمان دختر نه ساله اش را به
مرد شصت تا هفتاد ساله نکاح کند و ...
دینی شدن فرهنگ به معنای تغییرناپذیری و ابدی و ازلی شدن ارزشهای آن است.
با وجودیکه بعضی قوانین دولت فعلی افغانستان به دلیل مداخله آمریکا و غرب
زیر نام ایجاد دموکراسی و تساوی حقوق زن و مرد در کشور، ناگزیر رنگ
دموکراتیک و مدنی دارند، ولی چنانچه در "قذف" میبینیم آن قوانین در همه
حالات و بخصوص در حالات جدی مانند قضیه بتول مرادی حتا توسط مجریانش با
وجدان آرام نقض میگردند، زیرا اخلاق و منش آنها را فرهنگ دینیِ ضد دموکراسی
و ضد مدنیت رقم زده است نه ارزشهای مدنی.
نهاد های مدنی و دموکراتیک درصورتی میتوانند حافظ تمدن و دموکراسی به شمول
آزادی زنان و برابری حقوق زن و مرد (بخصوص در challenging situation / وضع
اضطراری) باشند که بر اساس فرهنگ مدنی و دموکراتیک خود آن جامعه ایجاد شده
و نسخهبرداری محض از بیرون نباشند، چیزیکه در کشور ما در گذشته بود و باز
هم هست.
روند نسخهبرداری نهادهای مدنی و دموکراتیک در دوران شاه امان الله، محمد
ظاهر، محمد داوود و سپس جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان نتواست هیچ مدنیت و
دموکراسی را در مواجهه با یک تهدید جدی حفظ کند. برخلاف، همین مردم ما و
نهادهای "دموکراتیک/ مدنی" دولتها و بنیادهای ضد دموکراتیک و غیرمدنی را
داوطلبانه پذیرفتند، به دلیل اینکه نهادهای مدنی و دموکراتیکِ تقلیدی
نتوانسته بودند مدنیت و دموکراسی را فرهنگی ساخته و شخصیت و فردیت فرهنگی
مطابق به خود را در افراد جامعه ایجاد کنند؛ اما وقتی بتوانیم کتابی به نام
"قذف" با نویسنده به نام بتول مرادی که سرگذشتش را مینویسد، داشته باشیم،
میتوانیم امیدهای زیادی در ارتباط با مدنی شدن فرهنگ را در دل بپرورانیم.
وفاداری به انسان و انسانیت یکی از اصول اساسی مدنیت است در حالیکه هر نوع
خلاف آن ضد آن میباشد. رابطه مادرانه با فرزند و پدرانه با فرزند روابط
انسانی و در نتیجه مدنی اند. وقتی ابراهیم پیامبر میخواهد فرزندش را در راه
خدا قربانی کند، نمایانگر وفاداری او به اصل دینی رابطه خدا/ بنده،
فرمانبرداری مطلق بنده از خدا، بیوفایی به اصل انسانی رابطه پدر/ فرزند و
اصل انسانی حمایت پدرانه از فرزند است. آیا دینیت یکی از برابرنهادهای
مدنیت نیست؟
بتول در سراسر این سرگذشت با هر چه در برابر عشق مادری او نسبت به فرزندانش
قرار میگیرد، دلیرانه میرزمد و همه اصول را فدای این اصل انسانی میکند.
خانم مرادی در سرتاسر این سرگذشت به دو اصل وفادار میماند: انسانیت و
آزادی؛ وفادار به انسان بودن خودش منحیث زن و مادر و وفادار در مبارزه برای
آزاد زیستن از بند همه اشکال بردهکننده او منحیث انسانی که زن است. او
چیزی کمتر از برخورد انسانی در برابر خود نمیپذیرد و آنرا تنها با مبارزه
بدست میآورد و با مبارزه نگهمیدارد. |